جنبش سوسياليستي ـ
نشريه اينترنتي سازمان سوسياليست هاي ايران ، سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق    
socialistha@ois-iran.com
www.ois-iran.com

 

 

قضيه ,پلوراليسم مديريت شده, و ,ديالکتيک, عجيب و غريب آقای زيدآبادی

سوسن آرام
*آقای زيد آبادی خوب است از مهندس سحابی در بغل دست شان- که شرافتمندانه بهترين تحليل را از تعديل اقتصادی رفسنجانی داد که مايه شرمساری بيانيه اقتصادی نويسان است - بپرسند عيب قرار داد وثوق الدوله چه بود که زن ومرد پيرو جوان ايرانی را به فغان آوردواين که چرا مصدق تلاش می کرد نفت ايران را ملی کند.
*اين جای تاسف دارد که در ميان اين همه بيانيه ها جای بيانيه ای که بگويد نه به جمهوری اسلامي، نه به آمريکا خالی است...

 

 به نقل از سايت روشنگري

http://www.roshangari.net/
اگر انتخابات تحت کنترل نيرويی باشد که قدرت بی حد و حصر و غيرقابل کنترلی را در اختيار گرفته باشد، بايد آن را چگونه انتخاباتی ارزيابی کرد؟ بی ترديد اکثريت قاطع ما فورا به ياد شورای نگهبان و انتخابات های آن می افتيم و آن را انتصابات، انتخابات فرمايشي، انتخابات نمايشی و امثال آن می خوانيم. اما آقای زيد آبادی در مقاله ای در نشريه نامه[1] پديده ای با همين مشخصات را " پلوراليسم مديريت شده " خوانده اند و آن را عين دموکراسی توصيف کرده اند که در مرکز دکترين امنيتی جديد آمريکا قرار دارد. عامل اساسی که اين نوع انتخابات را در " تحليل " آقای زيد آبادی به دموکراسی تبديل می کند تفاوت دو نوع " مدير " است. به عبارت ديگر از نظر آقای زيدآبادی برای برگزاری يک انتخابات آزاد - از دموکراسی بگذريم نياز به آزاد کردن انتخابات از شر مديران نيست. بلکه کافی است اختيار و کنترل انتخابات به يک "مدير خوب" سپرده شود. البته آن که قدرت بی حد و حصر دارد، خودش هم معيارتعريف خوبی و بدی را تعيين می کند.

پلوراليسم مديريت شده چنانکه خواهيم ديد از اصطلاحی ديگر و در معنايی متضاد با آزادی مورد نظر آقای زيدآبادی گرفته شده، اما تا اين جا "پلوراليسم مديريت شده" آقای زيد آبادی از جمله همان نام های ترکيبی است که برای توجيه سلب حق ازملت ها اختراع کرده اند، مثل ديکتاتوری صالح، دموکراسی محدود، استبداد خيرخواه، دموکراسی نخبگان، دموکراسی ولايتی يا وکالتی و از اين قبيل.

محور اصلی تمام نظريات و سياست هايی که از اين نوع حکومت ها با حق "مديريت" بر مردم و کنترل نهادهای دموکراتيک مردم دفاع می کنند- از جمله در همين رژيم اسلامی و نيز در
"دموکراسی" پيشنهادی آمريکا برای کشورهای عقب مانده، عدم بلوغ مردم يا فرهنگ يا شرايط برای دموکراسی است. در مورد آقای زيد آبادی هم همين امر صادق است. به اين استدلال در توجيه حضور نظامی آمريکا در عراق و افغانستان توجه کنيد: در غياب فرهنگ پلوراليستي، هربخشی که قوی شود بدون درنگ در صدد حذف رقبای خود بر می آيد.

اين يک استدلال منفرد يا اشتباه لپی در مقاله آقای زيد آبادی نيست. ايشان آن را درمقاله خود شرح و بسط می دهد: "نيروی نظامی قدرتمند", "نقش متوازن کننده" دارد,
"از طريق سياست های تشويقی و تنبيهی مديريت می کند", محافظه کاران اميدوارند
"تمرين اجباری بازی پلوراليستی" زير سايه يک نيروی نظامی قاهر, " در نهايت به صورت رويه ای اختياری و دايمی در آيد". در مجموع از مقاله ايشان بر می آيد در افغانستان مديری پيشرو و مترقي، خيرخواه و صالح در تلاش است به ملتی عقب مانده و وحشی درس تمدن بدهد و همين نيت خير را در تمام جهان تعقيب می کند. اين امرکه با کمک هواپيماهای بی 52 به ملت افغانستان درس تمدن داده می شود، در ذهن آقای زيد آبادی اين سوال را پيش می آورد که شايد اين تمدن قابل دوام نباشد و با ناپديد شدن بی 52 ها توحش برگردد، اما به هر حال گويااين شر لازماست.

به "تحليل" آقای زيد آبادی از دکترين امنيت ملی جديد آمريکا که در تماميت خود و بويژه در رابطه با دموکراسی 180 درجه با واقعيت تفاوت دارد, مفصل تر خواهم پرداخت. اما اول به يک اصل مهم تر بپردازيم. مساله مديران و ملت های [وحشی].

ملت افغانستان چنانکه ميدانيم نزديک سه دهه است که گرفتار مديرانی است که همه به ادعای خود"خوب" بود ه اند. "مديران" دهه هشتاد هم مثل آمريکای امروز مدعی رفع ستم از زنان افغانی بودند. و خبری که شايد برای آقای زيد آبادی عجيب باشد اين است که همين ملت 20 سال پيش قادر به جذب قواعد نسبتا پيشرفته رفع ستم جنسی بود. سند آن را خود آمريکايی ها به دست داده اند. در سال 1986، ارتش آمريکا که آن زمان با پشتکار به تربيت طالبان و مجاهدين افغان اشتغال داشت، گزارشی از نقش حکومت بر وضع زنان در افغانستان تهيه کرد. اين هاست گوشه ای از گزارش:

تامين آزادی کامل حق انتخاب شريک در ازدواج، تثبيت حداقل سنی 16 سال برای زنان در ازدواج، الغاء ازدواج های اجباري، ايجاد شرايط برای خارج کردن زنان از انزوا، اقدامات ابتکاری برای برنامه های اجتماعي، برنامه های وسيع سواد آموزی به ويژه برای زنان، ايجاد کلاس های مختلط که در آن ها دختر و پسر کنار هم نشسته اند، تلاش دولت برای تغيير نقش جنسيتی در جامعه و دادن يک نقش فعال به زنان در سياست...[2]

چنانکه می دانيم بعدا مديران مجاهد اسلامی آمدند، بعدا مديران طالباني، بعدا مديران آمريکايی که در ائتلاف با مديران جنگ سالار حکومت می کنند...و نتيجه اين شد: ناگهان "جهان"يعنی قدرت های جهان و به تبعيت آن آقای زيد آبادی دريافتند که ملت افغانستان بدون بی 52 ها توانايی جذب پلوراليسم، سکولاريسم، برابری زنان و... را نداردواگر حالا در سال 2005 زنان در کوچه و خيابان کتک می خورند و مورد تجاوز قرار می گيرند، مشکل از عقب ماندگی ملت افغانستان است و همين که زير سايه بی 52 ها تعدادی از دختران در کابل نه در ساير نقاط کشور می توانند به مدرسه بروند، يک "انقلاب جنسی" شده است که در چارچوب "پلوراليسم مديريت شده" تحت مديريت نظامی و نجات بخش آمريکا به اين ملت عقب مانده از بالا تقديم شده و بايد ممنون آن باشند.

نجات ملت و آزادی زن بهانه بود. حتی جنگ سرد و مبارزه با شوروی بعدا فقط به بهانه تبديل شد. بايد به خاطر داشت وقتی تحت حمايت ضمنی آمريکا و به کمک ژنرال هايی پاکستانی و پول عربستان سعودي، طالبان ها به تنها آلترناتيو تبديل شده و بالاخره نجيب الله را به دار کشيدند شوروی از تجاوز خود به افغانستان وحشت زده عقب نشينی می کرد و برای نجات خود حاضر بود بدهد نجيب الله را بی کارد و چنگال بخورند، ونجيب الله هم ديگر حاضر بود برای نجات خود به هر ابتکار يا انتخاباتی تن دردهد تا آشوب خاتمه يابد و غربی ها عموما می گفتند او تنها راه نجات افغانستان است. پس چرا آمريکا رضايت نمی داد؟ چون با طالبان قرار دادهايی در رابطه با راه عبور لوله های انرژی بسته بود که بعد طالبان تحت تاثير اسامه زيرش زد.

آقای زيد آبادی اگر همين يک نمونه را که اتفاقا "وفاق جهانی" يعنی وفاق قدرت ها درنجات و ارشاد استعماری زير سايه بمب ها در مورد آن بوجود آمد مورد توجه قرار دهند متوجه می شوند ملت افغانستان در اين پسرفت شتاب آلود در جاده تمدن گناهی نداشت، اين هويت افغانی نيست که توحش جنگ سالاران را بوجود می آورد، اين توحش ارمغان بی 52 هاست و نشان مديران و مديريت آن ها را تا ابد با خود حمل خواهد کرد.

مسووليت اين جنايت عظيم که بر يک ملت رفته است تماما بر عهده مديران است. چه روسي، چه آمريکايي، چه افغانی. و آمريکايی ها در اين رابطه نقش و يژه داشته اند و از امان الله تا نجيب الله، هربار که زور خود را در صحنه سياسی افغانستان تشديد کردند، يک دور تاريخی ملت افغان و زن افغان را به عقب رانده اند. وگرنه اين ملت حتی در زمان ظاهر شاه هم قوانين بسيار پيشرفته تری نسبت به حکومت کارزايی داشت.

شما اگر به دموکراسی متعهد باشيد، بايد بپذيريد هر نوع قيمي، خوب يا بد، شرقی يا غربي، روسو فيل يا آمريکو فيل يا سينو فيل يا مستقل، طرفدار زن يا ضد زن، آخوند يا کلاهي، غلط می کند که برای يک ملت و زنان و مردانش تصميم بگيرد و به خود اجازه بدهد به فکر ارشاد و تربيت پلوراليستی يا الهی يا سکولار آن برآيد. اگر "پلوراليسم مديريت شده" نياز به فرهنگی دارد که بازی در انتخابات های کنترل شده قاعده آن است ، به دست آوردن دموکراسی و حتی انتخابات واقعا آزاد ليبرالی در کشورهای ما بيش و پيش از هر چيز نيازمند فرهنگی است که به اصل حق و لياقت ملت ها برای حاکميت برخود و به دست آوردن دموکراسی احترام بگذارد و ذهينتی را که حاضر به پذيرش قيمومت است دور بريزد. اين اصلی است که هيچ دکترين امنيتی حق ندارد آن را زير پا بگذارد و اگر گذاشت بنا بر اصول، يک دکترين ضد دموکراتيک است و هر دموکرات واقعی بايد با آن به مبارزه برخيزد. ضمنا اين ذهنيت نژاد پرستانه در ايران که اغلب ملت های خاورميانه از ترک و کرد و عرب و افغان وبلوچ و ترکمن و بقيه را عقب مانده و محتاج مديرمی داند نيز محصول "مديريت" آمريکا و حکومت های کودتا يی آن است که با ارثيه آن اکنون جمهوری اسلامی مردم کشی می کند و آمريکا هم که به عنوان مدير هم از توبره می خورد هم از آخور. بر خرمن اين ارثيه بود که ملا بر سر ما سبزشد، و جلو چشم خود می بينيم که از هر دانه بذری که ملاها در ايران کاشته اند، يک مزرعه از مدير و کارمند آمريکايی به بار نشسته است.مديران آمريکايی و طالبانی در افغانستان و ايران محتاج يک ديگرند، از دم و بازدم هم است که نفس تازه کرده و از فضولات هم تغذيه می کنند و کارشان به حاشيه راندن ملت ها از طريق پاشيدن بذر توحش و قيمومت پذيری و تحميل قيمومت در ميان ملت هاست . نمونه زنده آن را در انقلاب مخملی ايران دربخش بعدی همين مقاله بررسی خواهيم کرد.

قيم صالح
وقتی شما اصل قيمومت را بپذيريد، کاری که می ماند اثبات صلاحيت قيم است. و اين کاری را تحليل آقای زيد آبادی بر عهده گرفته است. به گفته آقای زيد آبادی پايه دکترين جديد امنيتی آمريکا اين است: در جوامع استبداد راه تنفس جامعه مسدود است، فقر و محروميت گسترش پيدا می کند، عقايد افراطی رشد کرده و با "مظلوم نمايی" توده مردم را به خود جذب می کند، تروريسم گسترش پيدا می کند، و امنيت ملی آمريکا به خطر می افتد. بنابراين آمريکا تصميم گرفته است جوامع باز و دموکراتيک ايجاد کند،
"رفاه، آزادی و ثبات" را به کشورهای عقب مانده بياورد، تا امنيت جهانی تامين شود. چرا آمريکا قبلا اين ها را نفهميده بود؟پاسخ: اين 11 سپتامبربود که ناگها ن به بيداری بزرگ آمريکا منجرشد و آن را ازيک نيروی شر و ايجاد کننده طالبان و حامی ديکتاتورها به نيروی خيرو دموکراسي، و فرشته نجات بخش ملت ها تبديل کرد.

اين توضيح البته مذهبی و اخلاقی است. ويکتور ديويس هانسن، يکی از بلندگوهای گوشخراش و هار محافظه کاران جديد [ باز از همان حلقه کذايی بنادور] يک توضيح سياسی تر برای علاقه نوظهور آمريکا به دموکراسی پيدا کرده است. او می گويد,البته با زبان رياکار سياسی, دفاع از حکومت های استبدادی مثل حکومت شاه يا عربستان سعودی يا پاپادوک[ دوواليه] مخصوص جنگ سرد بود که ما از رها کردن ديکتاتورها و پيروزی شوروی می ترسيديم، حالا " رال پلتيک " دفاع از دموکراسی است، چون ما با در اختيار داشتن منابع و توزيع آن لازم نيست ترسی از دموکراسی داشته باشيم.[3]

ای کاش چنين بود. اما متاسفانه چنين نيست و اين توضيح هم عليرغم عقانيت ظاهری آن يک دروغ فريبنده است که برای پوشش دادن به حقيقتی تلخ و مشوب کننده توسط نئو کان ها سرهم می شود.
حقيقت اين است که در دکترين امنيت ملی جديد آمريکا، دموکراسی و حتی پائين تر از دموکراسی يعنی تنها حاکميت ملی که پايه ضروری شکل گيری دموکراسی است، مانع اصلی دسترسی به هدف های استراتژيک آمريکا محسوب می شود و بايد به طور ويژه آماج و هدف ضربه قرار گرفته و سرکوب شود. به عبارت ديگر اگر در دکترين امنيتی دوران جنگ سرد اولويت محاصره شوروی بود و در اين رابطه از ديکتاتورها استفاده ابزاری می شد، اما در دکترين جديد، اولويت جلو گيری از شکل گيری دموکراسی و ويران کردن زير بنای آن است. ما با يک لشکر کشی برای نابودی حاکميت ملی و دموکراسی در نظم جديد روبروئيم نه بايک لشکرکشی برای مبارزه با ترور. اگر در مرحله کنونی رژيم های استبدادی هدف قرار گرفته اند، علت آن است که لابد "اتفاق بر قضا"، در بسياری از کشورهای جهان سوم، به ويژه آن ها که آمريکا در آن ها منافع استراتژيک دارد، ديکتاتورها دولت های ملی را غصب کرده اند يا باحمايت مستقيم آمريکا مثل کشورهای عرب يا مثل ايران به عنوان محصول غير مستقيم سياست ها و کودتاهای آمريکا. وگرنه به آمريکای لاتين که آينده خاورميانه است برويد، به کلمبيا، هائيتي، ونزوئلا ... تا ببينيد به کمک مديريت پلوراليستی تمام مردمی که نان و آزادی می خواهند رسما لات و قاچاقچی خوانده می شوند؛ برپاکردن کودتا، احيا جوخه های نظامی پاپا داک ها، کشتارهای خياباني، آدم ربايي، ترور روشنفکران و هنرمندان و رهبران اتحاديه ها و حتی دهقانان مستقل و حبس آن ها در سياه چال های بی قانون و غيرقابل دسترس، به خون کشيدن تمام يک روستا و... همين اکنون که سطور اين مقاله نوشته می شود با پشتکار تمام توسط عوامل آمريکا طراحی شده ودر اين کشورها به اجرا گذاشته می شود. اصلا سری به صحنه تدارک انتخابات آتی مکزيک بزنيد و ماجرای حيرت انگيزو کثيف پاپوش دوزی برای شهردار مکزيکو سيتی آندره مانوئل لوپز ابادور کانديدای چپ ميانه را بخوانيد که طرح آن توسط آمريکا داده شده و گويا عينا از روی دست قاضی مرتضوی وشاهرودی وشيوخ اسلامی ايران رو نويسی شده است. قانون و مصونيت پارلمانی در اين ماجرای رسوايی آور طوری به سخره گرفته شده که حقه بازی های کثيف مربوط به دستگيرهای کنفرانس برلن توسط رژيم اسلامی در برابر آن رنگ می بازد.

با وجود اين "پلوراليسم مديريتی"، با همه رياکاری ها و آن چه که در غرب با اشاره به همين سياست ها در دهه 80 آمريکا سياست کثيف" Dirty Politic" خوانده می شود، نوک کوه يخ است. به زير آب که نگاه کنيد با تدارکات وحشت انگيزتری روبرو می شويد. فعلا به همين سر دکترين امنيتی که ظاهر شده است بپردازيم که تاثير بلافصل در ايران دارد تا بعد به دکترين امنيتی جديد آمريکا در ابعاد وسيع تر برسيم.

سرقضيه پلوراليسم مديريت شده. تنوع بی مانند اشکال مديريت ووضع رقت بار حسنی مبارک
سيمور هرش روزنامه نگار شهير آمريکايی اخيرا در يک مصاحبه در مورد عراق گفته است اگر کسی هنوز واقعا نفهميده باشد که جنگ عراق نادرست بود و به باطلاق بی سرانجام انجاميده است، بايد تا همين ساعت به خواب رفته باشد. [4]
چنانکه می دانيم در ايران وجود رژيم اسلامی عده زيادی را کاملا در خواب فرو برده و نسبت به مسايل جهانی بی خبر نگه داشته است. آقای زيد آبادی فقط يک نمونه است. ايشان در مقاله پلوراليسم مديريتی گويا با يکی از خطابه های جرج دبليو بوش از خواب بيدار شده وبدون اطلاع از آن چه که در آن جا می گذرد همان ارزيابی خطابه نويسان بوش و امثال ويکتور هانسن از جنگ عراق را به دست می دهد: جنگ در عراق بی نتيجه نبود بلکه عراق را مثل افغانستان در مسير جوامع باز و دموکراتيک قرارداده و و ترکيب بی نظيری از پلوراليسم سياسي، قومی و ذهبی طبق الگوی " پلوراليسم مديريت شده" تحت نظارت نظامی آمريکا را بوجود آورده است.

يک لحظه فرض کنيم آنچه در عراق و افغانستان می بينيم فروپاشی پايه های يک ملت مدنی که قطعات آن توسط نيروی نظامی آمريکا به هم وصل شده است، نيست بلکه دموکراسی است.
بسيار خوب همانطور که گفته اند کسی که سهم را تقسيم می کند، اول سهم خود را کنار می گذارد و مدير مورد نظر آقای زيد آبادی در انتخابات های افغانستان و عراق هم اول سهم خود را برداشته است.

درافغانستان، نتيجه انتخابات و سهم آمريکا از آغاز معلوم بود: کارزاي، کسی که واشينگتن پست او را چنين توصيف کرد: مرد مورد نظر توسط وزارت خارجه آمريکا و شورای امنيت ملی و کاپيتول هيل .

در عراق هم اگرچه سهم مدير کاملا بروفق مراد نيست، اما به هر حال نتيجه محصول تدارک قبلی ومورد توافق آمريکا بود. به علاوه کسانی مثل طالبانی بارزانی هستند که تمام موجوديت ملت کرد، تلاش های دهه ها مبارزه آن برای آزادی و حتی آينده آن رابه گروگان گرفته و در اختيار نقشه های شوم آمريکا و اسرائيل قرار داده اند و آمريکا با منطق قلچماقی مخصوص مديران برای اين آقايان در پلوراليسم مديريت شده سهم غير عادی در نظر گرفته تا به نوبه خود همين نوع "دموکراسی" در عراق را هم به گروگان بگيرند و حالا تحت هدايت مدير مشغول صحنه گردانی برای برهم زدن نتايج تاکنونی و به اجرا در آوردن مرحله دوم "پلوراليسم مديريت شده" هستند.
چدر غير اين صورد چگونه چنين معجزه ای اتفاق می افتد که مدير انتخابات می تواند هميشه سهم خود را کنار بگذارد، آن هم در کشوری که تحت اشغال اوست و اکثريت قاطع آن با اشغال مخالفند.

همه ميدانيم آمريکا برای رسيدن به اين سهم چه تدارکات خونينی را سازمان داد و تازه در متن همين دريای خون هم که شرايط مناسب را برای انتخابات تحت کنترل فراهم می آورد هرگز حتی يک لحظه فکر يک راه حل دموکراتيک به خاطرش خطور نکرد.

فرض کنيد اگربه جای پلوراليسم مديريت شده به ساده ترين راه حل دموکراتيک متوسل می شدندو مثلا يک رفراندوم می گذاشتند و از مردم می پرسيدند آيا نيروی اشغال گر از کشور بيرون برود يا بماند، چه ميشد؟ مگر نه اين که در همين ماه مارس جرج بوش گفت در لبنان تا زمانی که نيروهای نظامی سوريه درکشور هستند، انتخابات آزاد نمی تواند برگزار شود؟ آيا همين در مورد عراق صادق نبود؟ و از اصول گذشته، در عمل آيا تروريست ها به نفع شان نبود اسلحه خود را کنار بگذارند و بروند در رفراندوم شرکت کنند؟ يا اگر قبل از آوريل سال گذشته يعنی قبل از حمله اول به فلوجه که موجب قيام مشترک شيعه و سنی عليه آمريکا شد، انتخابات يا رفراندوم می گذاشتند، آيا شيعه و سنی و کرد مثل امروز به جان هم می افتادند؟ کدام نيرو بود که منزوی می شد يا در اقليت می افتاد يا مجبور می شد نيروهايش را از کشورخارج کند به جز آمريکا و دست نشاندگانش از جعفری و علاوی و چلبی گرفته تا طالباني؟

برای گريز از اين نتيجه بود که ارتش آمريکا در عراق با رهبری سياسی آقای نکروپونته و همکاری آشکار و جنايت کارانه آيت الله سيستانی اول يک "عمرکشی" حسابی در عراق به راه انداختند، آقای طالبانی هم به ملاحظات قومي، همکيشی را فراموش کرد و در اين جنايت شرکت کرد و به اين ترتيب يک بنياد پايدار برای دهه ها جنگ قومی و مذهبی و رشد ترور درکشور پی ريختند و از درون اين وضعيت يک گروه خودی و يک گروه موتلف با خودی ها درست کردند و " پلوراليسم مديريت شده " راه انداختند.

می بينيم نه فقط ت" تحليل " آقای زيد آّبادی مبنی بر علاقه آمريکا به ثبات و آزادی رفاه و قوانين پلوراليستی برای مشارکت همه گروه ها، بلکه توجيهات آقای هانسن هم در اين يک مورد عراق بی پايه است. در اين جا شوروی نبود، اما آمريکا مجبور شد يک دشمن جرار درست کند و گروه های قومی و مذهبی را با سياست مشخص به جان هم بيندازد تا بتواند انتخاباتی راه بيندازد که نتيجه آن از چارچوب برنامه ريزی مدير خارج نشود. و همين است مشخصه اصلی پلوراليسم مديريت شده. يعنی تامين شرايط برای برگزاری انتخاباتی که نتيجه اش تحت کنترل وقيمومت آمريکا باشد.

اما برای تامين اين شرايط هميشه نياز به استفاده عريان از حد اکثر زور نيست. در بعضی جاها پول می تواند به آمريکا کمک کند که بخشی از زور را برای اجرای ساير بخش های دکترين امنيتی ذخيره کند. برای اين که کلکسيون مثال های آقای زيد آبادي، عراق و افغانستان، تکميل شود من يک نمونه ديگر را اضافه می کنم که مقدمات آن در دست اجراست: مصر. ممکن است به برکناری مبارک نيانجامد ولی به هر حال تدارکات بالاخره زمانی مفيد خواهد افتاد.

ميدانيم آقای مبارک ساليانه دو ميليارد دلاراز آمريکا کمک می گيرد. سومين کمک گيرنده خارجی از آمريکا بعد از اسرائيل و کلمبيا. يکی از وظايف مبارک آقای مبارک در اذای دريافت اين پول سرکوب بی امان همه نيروهای مدافع منافع ملی و مخالف آمريکا و اسرائيل بوده و هست.
از طرف ديگر سفير سابق آمريکا در مصر ديويد ولچ در همين ماه اخير وقتی قاهره را برای بر عهده گرفتن پست جديد در واشينگتن ترک می کرد در يک کنفرانس مطبوعاتی اعلام کرد يک ميليون دلار به ان جی او ها برای پيشرفت دموکراسی در مصر کمک می کند. روزنامه نگاران مستقل مدت هاست اين ان جی او ها را زير سوال برده اند. اين ها 6 ان جی او هستند که به ديکتاتوری مبارک انتقاد دارند، اما از پلوراليسم مديريت شده دفاع می کنند. [5]

به عبارت ديگر آمريکا از يک طرف به مبارک دو ميليارد ميدهد که وظيفه نجيبانه سرکوب نيروهايی را که آقای زيد آبادی در مقاله شان "مظلوم نما" خوانده اند به انجام برساند و اين ها عبارتند از هر نوع نيرويی که مخالف استيلا و مديريت يک کشور خارجی بر ملت باشند اعم از سکولار يا مذهبي، مترقی يا مرتجع، که البته به يمن سياست های آمريکا و اسرائيل و ديکتاتورهای کارگزاردر خاورميانه اين دومی ها دست بالا را پيدا کرده اند. و از طرف ديگر به نيروهايی مزد ميدهد تا نقش يک حزب مستقل يا سازمان يا انجمن غير دولتی آزادی خواه و ملی را بازی کنند و در پلوراليسم مديريتی با هم و با آقای مبارک به رقابت برخيزند. سرکوب توده ای با پول آمريکا و به نام مبارک انجام می گيرد و نيروهای کارگزار وخريده شده و در خدمت خارجی و بنابراين ضد ملی با پول آمريکا و به نام دموکراسی عليه ملت ايجاد می شوند. رذالت اين
"پلوراليسم مديريت شده" وقتی واقعا رقت آور می شود که آمريکا با پولی که به مبارک می دهد او را به گروگان خود تبديل کرده و از او باج خواهی ميکند که دست بقيه کارگزارانش را برای اين که در نوعی انتخابات يا انقلابات مخملی بر او دست بالا پيدا کنند باز بگذارد. در همين دوره اخير وقتی مبارک علايم سرپيچی نشان داد خانم رايس اعلام کرد آمريکا قسط دوم دو ميليارد دلاررا کمک در اقساط200 ميليارد دلاری پرداخته می شود متوقف خواهد کرد. تازه اين حد از پلوراليسم مديريت شده وقتی تا مرحله نهايی به اجرا در خواهد آمد که نتيجه مثل مورد کارزايی يا عراق از پيش معين باشد وگرنه اگر خطر برنده شدن احزاب مخالف آمريکا بيشتر شود، آمريکا همان ديکتاتوری مبارک را ترجيح خواهد داد و مسخره بازی های اصلاحاتی او را گام های بزرگ به سوی دموکراسی بر اساس "پلوراليسم مديريت شده" خواهد خواند.

اين البته يک لجنزار سياسی است که به کمک آن تحولات در کشورهای مورد نظر آمريکا زير کنترل کامل قرار می گيرد و به تنهايی کافی است تا کسی را که نه فقط به دموکراسی بلکه به پائين ترين حداقل های حقوق بشر و حقوق ملت ها معتقد باشد بی زار کند. اما کاش قضيه به همين جا ختم می شد. چنانکه اشاره کردم تازه اين سر پلوراليسم مديريت شده است. وقتی دنباله اين سر را بگيريم به وادی وحشتناکی گام می گذاريم که " پلوراليسم مديريت شده " پيش آن بهشت می نمايد و بسياری از پديده های منفرد و غير قابل توضيحی که اکنون دارد جلوی چشم ما اتفاق می افتد، در بزرگ سياسی در جای خود قرار می گيرد. لابد آقای زيد آبادی که به عنوان کارشناس مسايل خارجی برای بی بی سی و ساير نشريات مقاله می نويسند گاهی نه به صدای بلند از خودشان پرسيده اند آخر اين سازمان ملل که مهر لاستيکی آمريکا بود و هست و کوفی عنان سوگلی تحميل شده اش، چرا آمريکا آن را هم زير ضرب قرار داده، چرا عليه سازمان سيای خودش کودتا کرده است و آن را به فلاکت کشانده؟ چرا کاخ سفيد را به پايگاه سزار تبديل کرده و تمام قدرت امنيتی و اطلاعاتی را مستقيم زير فرمان يک شخص برده که نه در برابر کنگره بلکه فقط به خدا پاسخگوست؟ چطور آمريکا می خواهد برای جهان سوم دمکراسی بياورد ولی زير آب دمکراسی را در کشور خودش و در سازمان های بين المللی می زند؟ آن بالا چه اتفاقاتی دارد می افتد که اين کارها لازم افتاده است؟
آيا همه اين ها فقط کودتای يک دارو دسته کوچک نو محافظه کاراست؟ چرا بقيه ، مثلا محافظه کاران سنتی و يا دموکرات ها ی آمريکاجلوی آن ها را نمی گيرند؟

سيمور هرش روزنامه نگار آمريکايی که برای نوشتن آخرين کتاب خود ازنزديک اين پديده های عجيب و به نظر او بسيار وحشت انگيز را مورد پژوهش قرارداده ، بوش و محافظه کاران جديد را دسته کوچکی معرفی می کند که اعتقاد فرقه ای دارند و مثلا همانطور که خمينی فکرمی کرد با اسلام جهان را رها می کند، آن ها هم تصوری مذهبی از سياست دارند. [ ]حتما هرش در تشخيص ماهيت اين گروه به خطا نمی رود،اما حقيقت اين است که عليرغم نقش مهمی که دارو دسته بوش در ايجاد وضعيت کنونی بازی می کنند بايد تحولی در استراتژی آمريکا روی داده باشد که چنين دارودسته ای بتواند در مرکز آن بنشيند و ديگر جناح های حاکم هم مخالفت جدی با آن نکنند بلکه عملا راه را بر او بگشايند. به عبارت ديگر نقشه های استراتژيک آمريکا يا به قول آقای زيد آبادی همان دکترين امنيت ملی آمريکا بايد دچار چنان تحولی شده باشد که حتی دموکراسی درون آمريکا و احترام به قواعد بين الملل را مزاحم و سد راه خود ببيند و با شيوه های سزاری در صدد از ميان برداشتن آن باشد.

ته قضيه پلوراليسم مديريتی. جهان زباله دانی يک در صد از يک درصد پنج درصد مردم دنيا
در تحليل آقای زيد آبادي، ترس آمريکا ازرشد نارضايی وفقر تحت رژيم های استبدادی و در نتيجه رشد نارضايی توده ای پايه دکترين امنيتی جديد آمريکاست و براين پايه آمريکا تصميم گرفته است از رفاه، آزادی و دمکراسی در اين کشورها دفاع کند تا از خطر بی ثباتی و رشد گرايشات افراطی بکاهد.

واقعيت اين است که بسياری ازدلايلی که آقای زيد آبادی برای دکترين جديد آمريکا بر شمرده اند، يعنی ترس از رشد نارضايی در نتيجه فقر و فقدان آزادی تحت شرايط استبدادي، اتفاقا توصيف دکترين آمريکا در دوره جنگ سرد و بعد از جنگ جهانی دوم بود که به حمايت از برخی از رفرم های اقتصادی و حتی در مواردی رفرم های سياسی ميدان می داد. در اين دوره سياست مداران آمريکا برای مقابله با خطر رشد گرايش ها ی
"افراطی"و "مظوم نما" يعنی گرايش راديکال به برابری و آزادی و نان و استقلال،در کشورهای پيشرفته ه به دولت رفاه ميدان دادند، در کشورهای عقب مانده ازکاريکاتور مضحکی از دولت رفاه حمايت کردند که با نقض حقوق شهروندی و قيمومت دولت های کارگزاربه خيريه های هدف دار تبديل شده بود، در مقابل فشار جنبش حقوق مدنی در کشورهای پيشرفته عقب نشينی کردند، در اين کشورها به جدايی کامل دين و دولت تن دادند، حقوق زنان و اقليت ها را به تدريج به رسميت شناختند.دکترين ويلسون را درمورد حقوق ملی تنظيم کردند،و نهايتا به برابری حقوق ملل در قانون تن در دادند وسيستم استعماری در هم شکسته شد، اصلاحات ارضی را در برخی کشورها تشويق کردندو يک سری ديگر از اصلاحات. بر اين پايه بود که سازمان ملل و حقوق بين الملل احترام و اعتبار پيدا کرد،از جان مينارد کينز و گالبرايت با احترام نزد سرمايه داران نام برده می شد ونيوديل آمريکا و سوسيال دمکراسی اروپااعتباری داشت.البته همه اين ها با جنگ و گريزدر مقابل مبارزات عظيم مردم پيش رفت، ولی در هرحال درچارچوب دکترين امنيت ملی عقب نشينی ها قابل توجيه بود. روشن است دردکترين آن زمان هم ارزش چماق به جای خود محفوظ بود و به کمک ديکتاتورها و سرکوب لجام گسيخته ی آن ها که بدترين و تلخ ترين حوادث قرن بيستم را به وجود آوردند و کشتارهای گاه با رقم حيرت انگيز ميليونی را ترتيب دادند، مخالفان را سرکوب می کردند. ولی به هرحال امکان دادن شيرينی را هم به اين ديکتاتورها می دادند و آن ها نگران از سرنوشت خود و با کمک ابزار اقتصادی از ضربات لجام گسيخته بازار بر مردم کشورهای شان کم و بيش و تا حدودی جلوگيری می کردند. دولت بادکرده ديکتاتورها هم هزينه های حکومت انگلی آن ها و پس انداز انگل ها و مخارج دستگاه سرکوب را تامين می کرد، هم شغلی و نان و آبی به بخشی از مردم بويژه طبقه متوسط و بويژه کارمندان و روشنفکران می داد. اين طور بود که حکومت پهلوی به سر وروی اقتصاد دستی می کشيد و حتی به کارگران وعده می داد آن ها را در سهام کارخانه ها شريک کند وبرای زنان و دهقانان و بقيه انقلاب سفيد می کرد. اين طرح در همه کشورهای عقب مانده هر يک به شکلی و به فراخور مشخصات کشور به اجرا در می آمد.

اوضاع از دهه هفتاد شروع کرد به هم ريختن و نتيجه به ظهور چماق ريگان - تاچر در دهه 80 انجاميد، بعد فروپاشی شوروی آمد و وخيم تر از همه پيدايش علايم سقوط اقتصاد ايالات متحده و صعود رقيبانش در بازار جهانی. در وضعيت جديد مهم فقط فروپاشی شوروی و ازبين رفتن رقيب نظامی آمريکا نبود. وزن اين عامل را فقط بايد تا آنجا در نظر گرفت که به آمريکا امکان داد به تنها قدرت نظامی جهان تبديل شود. اما مهم تر ازاين، از بين رفتن زمينه و ضرورت ائتلاف دوران جنگ سرد، بر آمدن رقبا به ويژه اروپا و چين در بازار جهاني، بی نيازی موتلفين از حمايت سياسی و اقتصادی آمريکا، شانه خالی کردن آن ها از پرداخت "چک های بی محل" که فقط به خاطر پشتوانه اسمی دلار صادر می شود، تلاش قدرت ها برای تقسيم منابع وبازارها ست . بنابراين آمريکا در يکی از خطيرترين موقعيت های تاريخ خود که برای اين کشور به کلی بی سابقه بوده است قرار گرفته است: از يک طرف تنها ابر قدرت نظامی جهان است، از طرف ديگر شاهد زوال موقعيت خود به عنوان برترين قدرت اقتصادی و سياسی و فرهنگی جهان. به طور "طبيعی" و کاملا قانونمند آمريکا سعی می کند از اولی يعنی موقعيت نظامی اش استفاده کند و تا توازن و ائتلاف های دوران قبل برهم نخورده، از دومی يعنی زوالش جلوگيری کند و يا آن را به تاخير بيندازد. لبه تيز اين استراتژي، باز به طور قانونمند متوجه تسخير مراکز استراتژيک اقتصادی بويژه حوزه های توليد انرژی و نيز مراکز ژئواستراتژيک از نظر نظامی برای محاصره نظامی و سياسی رقباست.

اين استراتژی تهاجمی خطرناکی است و برخلاف آن چه آقای زيد آبادی در مقاله خود گفته اند مستلزم بی اعتنايی جنون انگيز به حق حاکميت ملت ها-از طريق جنگ، از طريق خريد و تربيت کادر وارسال آن به داخل کشورها، توطئه و ترور نيروهای مخالف، کودتاها، همکاری با کودتاچيان و سازمان دادن جوخه های مرگ برای سرکوب شورش های توده ای و حق تعيين سرنوشت، ربودن و زندانی کردن مخالفان در همه جای جها ن حتی اگر پناهنده يک کشور دمکراتيک باشند، زندانی کردن غير قانونی و شکنجه کردن زندانی برای گرفتن اطلاعات، بی اعتنايی به فقر گسترده توده ای و سرکوب شورش های نان در کشورها با دخالت مستقيم نيروهای نظامی و امنيتي، حتی بی اعتنايی به شهرت و اعتبار بين المللی خود آمريکاست. در مورد اين آخری لازم است يادآوری شود کليد داران سياست خارجی آمريکا به خوبی می دانند سقوط فرهنگی آمريکا حتی از واکنش به سياست های تجاوزکارانه آن آن فراتر می رودو پايه های عميق تر و چاره ناپذيراقتصادی دارد.
گزارش شده امروزحتی دانشجويانی که عمدتا از طبقات صاحب امتياز می آيند در غرب، در رشته های آتيه داری ثبت نام می کنند که زمينه رشدش در کشورهای رقيب آمريکا ست، و حاضر نيستند روی اقتصاد آمريکا سرمايه گذاری کنند. [ 6]

به عبارت ديگر ما اکنون وارد دورانی شده ايم که آمريکا ديگر شعار نگهبانی از دنيای آزاد و گشودن ديوارهای آهنين و پيوند دادن ملت های درون آن به دنيای آزاد را کنار می گذارد تا اردوگاهی محصور در ديوارهای آهنين برپا کند که در دورن آن ملت ها به شيوه قصه گويای جرج اورول george orwell از اردوگاه های استالين، زير نظارت فراگير برادر بزرگ "Big Brother" به شيوه محکومين به زندگی ادامه دهند. توصيف های اورولی آمريکا از اين جهان که اکنون از رسانه های بزرگ پخش می شود، البته در واقعيت هيچ تغيير نمی دهد.

و اين مستلزم اجرای سياست هايی است که نه قوانين آمريکا به ويژه بعد از جنگ ويتنام اجازه آن را می دهد و نه قوانين بين المللی. از اين جاست علت تهاجم دولت بوش به قوانين دمکراتيک کشورخودش و تبديل کاخ سفيد به مرکز اطلاعات و امنيت و تبديل رئيس جمهور به سزار. از اينجاست حمله به سازمان ملل. ازاين جاست که ماموريت بولتون در سازمان ملل و ماموريت ولفوويتز دربانک جهانی مايه می گيرد. و از اين جاست لغو يک جانبه اين همه قوانين بين المللی در فاصله تنها چهار سال. و از اين جاست سازش جناح مقابل در برابر تهاجم بوش. هرچند نيروهايی حتی در ميان محافظه کاران سنتی هستند که اين استراتژی را برای خود آمريکا خطرناک و ويرانگر ارزيابی می کنند و گروه حاکم رانماينده منافع بخش کوچکی از اقتصاد آمريکا ميدانند که به فروپاشی امپراتوری کمک می کنند، ولی بايد دانست که آن ها مجموعا در محاصره قرار گرفته اند.

از سه پايه ای که آقای زيد آبادی برای دکترين امنيتی آمريکا شمرده اند، دو پايه اش يعنی آزادی و ثبات در خود آمريکا و در روابط جهانی هم اکنون زير سوال رفته است و جهان سوم را به خا ک و خون کشيده است. اما پايه سوم مورد ادعای آمريکا يعنی رفاه چگونه قرار است تامين شود؟ با اتکاء بر تهاجم نئو ليبرالی اقتصاد؟ در اين مورد هم در درجه اول مردم خود آمريکا زير ضرب قرار گرفته اند. چون آقای زيد آبادی بر کاهش خطر گرسنگی و محبوبيت "مظلوم نمايان" بين گرسنگان و بی سر و پاها[ به قول آقای مردی ها] تاکيد کرده اند، به يک نمونه که مايکل دی يتز Michael D. Yates در شماره مارس امسال مانتلی رويو داده است توجه کنيد. آمار او براساس توزيع در آمد خانوارهاست که اشخاص فقير يعنی ساکنين نوانخانه ها و بی خانمان ها را کنار می گذارد. نمايش روشنی است از نتايج اقتصاد نوليبرالی و بازار در گسترش تکان دهنده شکاف طبقاتی در خودآمريکا که در حال به هم ريختن ترکيب اين جامعه دو سومی است.

يتز می گويد در سال 2000، يک در صد از ثروتمندترين خانوارهای آمريکايی 20 درصد کل درآمد ملی آمريکا را در اختيار داشتند. اين بالاترين رقم بعد از رکود بزرگ 9-1928 است. شکاف بين اين قشر کوچک با بقيه ملت از نيمه اول 1970 به تدريج افزايش می يابد. در 1975 يک درصدی که ثروتمندترين خانوارها را تشکيل می دهند، 10 در صد کل درآمد ملی را در اختيار داشتند. حالا به رقم بعدی توجه کنيد: يک در صد از يک درصد خانوارهای بالايی يعنی يک ده هزارم از ثروتمندترين هاخانوارها در 1970 يک درصد کل درآمد ملی را دراختيار داشتند. اين رقم در سال 2000 سه برابر شد! و به رقم بعدی توجه کنيد: هم اکنون يک درصد ثروتمندترين خانوارهای آمريکايی يک سوم کل ثروت کشور را دراختيار دارند، 80 در صد پائين جامعه آمريکا فقط 16 در صد آن را. و توجه کنيد اين کشوری است که 5 درصد جمعيت دنيا را دارد و 70 درصد زباله های جهان را توليد می کند، واين کشوری است که در خيابان هايش يک ميليون کودک آلوده به سرب راه می روند و دولتش سی سال تلاش جامعه بشری برای حفظ محيط زيست در خدمت همان يک درصد از يک درصد ثروتمندترين های کشورش پاره کرد و دور ريخت.[7]
و بايد از آقای زيد آبادی پرسيد شيوه اداره اقتصادی که شکاف طبقاتی را در خود جامعه آمريکا چنين شتابان گسترش می دهد، چگونه قرار است در جهان سوم معجزه کند؟ آيا اگر اقتصاد های ما درست همان مدل آمريکارا عينا تقليد کنند، و همراه آن سياست های حاکميت زدايي، تبديل جوامع نيمه مدنی کشورهای عقب مانده به جوامع قبيله ای ، عشيرتی و مذهبی با دمکراسی های لويی جرگه ای پيش برده شود، چند رواندا، چند دارفور در جهان سوم بايد انتظار داشت؟و در آن صورت آقای زيد آبادی کدام يک از ملت های ما را نامزد لقب وحشی و لايق "مديريت"نظامی کرده اند؟ به خصوص که در خاورميانه مساله نفت هم هست، مساله پايگاه ها هم هست، مسايل ملی حل نشده و واپس ماندگی های فرهنگی و مذهبی وسياسی هم هست که به همه اين ها بايد دامن زده شود تا امکان "پلوراليسم مديريت شده" فراهم شود.

وآيا بدون سوار شدن بر بال بمب های آتش زا و ويران گر و حتی اينجا و آنجاحرفش هست، بدون به کارگرفتن سلاح های اتمي، آيا يک درصد از يک درصد ملتی که خودش 5 در صد جهان را تشکيل می دهد، می تواند جهان را به زباله دانی خود تبديل کند مگر آن که مقاومت دمکراتيک ملت ها و بويژه مردم خود آمريکا در مقابل اين رژه وحشت سد ايجاد کند.

پلوراليسم مديريت شده و حاکميت ملی. مصادره از سرزمين های سينا تا خليج فارس.
انتخابات هايی را که آمريکا برپايه قدرت نظامی و اشغال، يا برپايه "سياست کثيف" يعنی خريد سياست مداران سازمان می دهد، سوماس ميلنه Seumas Milne در مقاله ای در گاردين [8]" انتخابات های مديريت شده" Managed elections ناميده است که آقای زيد آبادی برای آن معادل پلوراليسم مديريت شده را انتخاب کرده اند. مديريت در اصطلاح آقای زيد آبادی مفهومی مثبت است و چنانکه ديديم در تعريف ايشان از دکترين امنيت ملي، آمريکا با مديريت انتخابات ها مبشر آزادی برای ملت های عقب مانده است. ميلنه با ميراث فرهنگ استبدادی حرف نمی زند و می داند آزادی و کنترل در سياست دو مفهوم متضادند .بنابراين در اصطلاح او مديريت بر انتخابات مفهومی منفی و متضاد با آزادی است و او با اين اصطلاح بی معنا بودن انتخابات ها را به نمايش می گذارد و مشابه است با ازدواج های مديريت شده arranged marriage که در جوامع عقب مانده در عمل مرزی با ازدواج اجباری forced marriageندارد که در غرب غير قانونی است. هردو اين ها مبين سلطه کنترل کننده و بی اختياری کنترل شونده اند. می دانيم ازدواج تدارک شده و اجباری هميشه با ضرب و زور و چماق به زن تحميل نمی شود، بلکه يک سلسله توجيهات ايدئولوژيک و اخلاقی و روابط خانوادگی و اجتماعی مردسالار و پدر سالار شرايطی را بوجود می آورد که درشرايط معمولی خود زنان جامعه عقب مانده هم چه بسا اجبارا به استقبال آن می روند. به همين ترتيب در دکترين امنيت ملی آمريکا برای اين که انتخابات های مديريت شده به آسانی به ملت ها تحميل شود، به يک سلسله تحولات ساختاری در سياست و اقتصاد کشورها و يک سلسله توجيهات اخلاقی و ايدئولوژيک آن ها نياز است که ايدئولوگ های نو محافظه کاراز قبيل هانسن آن ها را می بافند.

اما در واقع استراتژی کنترل در اين دکترين بر دو پايه اصلی استوار است. يکی نفی حاکميت ملی و تبديل دولت های محلی به مباشران بازار با قدرت محدود سياسی. دوم سلب مالکيت از ملت ها در رابطه با منابع کليدی اقتصاد و انتقال سهم کنترل کننده به سرمايه های بزرگ عمدتا آمريکايی از طريق پديده ای که بازار آزاد خوانده شده و در حقيقت بازاری است که سرمايه بزرگ هم با ابزارسياسی و هم با ابزار اقتصادی آن را کنترل می کند . اين دو بازو از هم جدايی ناپذيرند. يعنی از يک طرف بايد اختيار کشورها را به دست گروه بندی هايی داد که صد در صد و بی هيچ اما و اگر با حراج فروش دارايی های کشور در بازار موافق اند و به عنوان مباشر بازار عمل می کنند، از طرف ديگر بايد اقتصاد کشورها بدون هرنوع حق کنترل ملی در اختيار بازار قرار گيرد. اين دو متقابلا راه را برای يک ديگر باز می کنند. يعنی سياست مداربه عنوان مباشر راه را برای حراج دارايی های ملت در بازار ، و بازار راه را برای خريد و فروش سياستمدار مباشر باز می کنند.

بايد با تاکيد يادآوری کرد فرق است بين دولت های وابسته دوران قبلی و دولت های مباشر مورد نظر استراتژی " پلوراليسم مديريت شده". ديکتاتورها چه وقتی مثل پهلوی ها دست نشانده اند چه وقتی مثل استبداد مذهبی کنونی مستقل، به هر حال حاکم بر اقتصاد و سياست کشورند، اما برنامه دولت های مباشر اين است که هيچ اختياری نداشته باشند. دولت مبارک کارگزار است اما بالاخره بايد با وساطت او آب نيل از طريق صحرای سينا به اسرائيل برود. اما اگر اختيار اقتصاد کشور مستقيما به بازار داده شود و دولت فقط کارگزار اين بازار باشد ديگر نيازی به واسطه سياسی نيست که برای يک پروژه کوچک و مقدار ناچيزی آب آن همه اعتراض و" ناامنی" بوجود آورد. امر خريد و فروش تمام سينا و پروژه های آن در بازار صورت می گيرد و بازار بطور خودکار سررودخانه را به طرف آن که پول دارد يعنی اسرائيل بر می گرداند. هم اکنون در اسرائيل طرحی هست برای جلوگيری از چيزی که "خطر دموگرافيک" می خوانند و عبارت است از افزايش قطعی تعداد شهروندان عرب اسرائيل بر يهوديان اسرائيل طی دهه های آينده. اسراييل خواهان اجاره سينا ست برای اين که جمعيت عرب درون اسرائيل را به همان شيوه هايی که زمين های فلسطينی ها را بالا کشيد يعنی با کمک پول- و حتی پيشنهاد کرده اند اگر نشد زور- به سينا کوچ دهند و اين سياست با وجود يک دولت مستبد کارگزار و منفوردر مصر که به شدت از مردم خود هراسان است دچار گير شده است. اگراختيار سينا در دست بازار باشد اين مشکل به آسانی حل خواهد شد و کادرهای با فکر باز " open minded" دولت که با دلار تربيت می شوند، به عنوان مباشرين بازار کارهای دفتری اش را انجام خواهند داد. ظاهرا در طرح محافظه کاران به اين ترتيب بازار خود "مشکل حاکميت ملی" را حل می کند. شما اگر نفت را از ملت ايران بگيريد، حتی 49 درصدش را و به کمپانی ها ی آمريکايی بدهيد يعنی ايران را به دوره حاکميت کمپانی نفت انگليس و قبل از ملی کردن نفت توسط مصدق برگردانيد، آن هم در شرايط اقتصاد گلوبال ديگر چه از ايران می ماند تا بخواهيد آن را از خامنه ای رفسنجانی پس بگيريد؟ آقای زيد آبادی خوب است از مهندس سحابی در بغل دست شان- که شرافتمندانه بهترين تحليل را از تعديل اقتصادی رفسنجانی داد که مايه شرم بيانيه نويسان اقتصادی است- بپرسند عيب قرار داد وثوق الدوله چه بود که زن ومرد پيرو جوان ايرانی را به فغان آورد. يا قرار دادهايی مثل تنباکوکه بالاخره به انقلاب مشروطيت منجر شد واين که چرا مصدق تلاش می کرد نفت ايران را ملی کند. اگر آقای مهندس سحابی از مواضع تاکنونی خود پشيمان نشده باشند، چند کلمه دارند به آقای زيد آبادی بگويند که به گوش دادن می ارزد.

حالا در عراق يک کادر تربيت شده آمريکا هست که او را اسب تروای آمريکا خوانده اند. آقای عادل عبدالمهدی از مجلس اعلای انقلاب اسلامي، قبلا مائوئيست بوده، حالا ظاهرا شيعه دو آتشه، يک باربه عنوا ن مشاور حکومت موقت برگمار می شود، بار ديگر به عنوان وزير ماليه منصوب می شود، و حالا عضو شورای سه نفره رياست جمهوری است. در هرحال و فارغ از آن غوغايی که درتقسيم سهم سياسی در "پلوراليسم مديريت شده "عراق جريان دارد، او مدام به واشينگتن دی سی ميرود ودستورات را از بوش و چنی می گيرد و به خدمت غير قابل انقطاع خود يعنی خصوصی کردن دارايی های عراق و تدارک انتقال " قانونی " آن ها بويژه نفت عراق به شرکت های آمريکايی ادامه می دهد. در ماه مارس امسال هم لغو قانون نفت که مالکيت ملی عراق بر نفت راتامين می کرد اعلام کرد. هيچ يک از دارو دسته های "پلوراليسم مديريت شده" هم تا کنون سروصدايی در باره آن در نياورده اند- بعضی از سر وظيفه و بعضی از سر ملاحظه و به خاطر شرايطی که مديريت انتخابات فراهم کرده است. از آزاديخواهان خارجی صدای اعتراض در آمد ولی از آن ها نه. عبدالمهدی که اقتصاد دان و کاسب هم بوده می داند که قانون دمکراسی را نمی توان به بازارآورد، چون دردمکراسی هميشه اولويت با ملت است، هر قدر هم آن را مفلس کرده باشند، و اين قانون برای بازار ويران کننده است، که هميشه اولويت را به مشتری پولدار می دهد.[9]

هم اکنون ميليونرهای تمام عمر ساکن آمريکا هستند که کارشان تابه حال کاسبی بوده و حالا به پروژه رفراندوم سازگارا پيوسته اند. هيچکس حق ندارد حق طبيعی يک کاسب يا يک ميلياردر يا يک ايرانی تمام عمر مهاجردر آمريکا را برای شرکت در سياست ايران زير سوال ببرد. اما برنامه سياسی و اقتصادی اين ها چيست؟ آيا اين ها هم مثل عبدل المهدی معتقدند بايد قانون بازار را به سياست برد و کمپانی های شورون تکزاکو، اکزون موبيل و شل را بر ملت ايران ترجيح داد؟ يا همانطور که در عراق مردم به نماينده هايی رای دادند که نه نام و نه برنامه شان اعلام شده بود، قرار است مردم به صلاحديد پدر و عمو به عقد عبدالمهدی هايی در آيند که ناگهان بر سراختيارات سياسی و اموال شان سبز می شوند؟ و بعد خواهيم ديد که مشکل اصلی مهاجرين نيستند، بيشتراين پدرها وعموها هم قرار است از دور وبر جماران بيايند. اين ها کی ها هستند به جز آقا زاده ها؟

همانطور که در ازدواج های مديريت شده يک فلسفه و ايدئولوژی " طبيعی" لازم است تا سلب حق از زن توجيه شود، محافظه کاران جديد برای سلب حاکميت و سلب مالکيت از ملت ها ايدئولوژی خودشان را بافته اند و هرچند تجربه و علم عکس آن را ثابت می کند، از تکرارآن باز نمی ايستند. بازار رفاه و آزادی بوجود می آورد، ملت ها هم که آزادی و رفاه می خواهند، بنابراين پيوند خود به خود برقرا ر می شود و نيازی به زور نيست.
در عمل دکترين جديد با بدترين نوع کاربرد زور در سه جبهه آغاز شد: در داخل آمريکا عليه دموکراسي، در سطح بين المللی عليه بقايای نهادها و قوانينی که دستاورد دو قرن پيشرفت دموکراسی بود، و در جهان سوم با لشکرکشی های خونين. به طوری که هنوز نيم دهه از 11 سپتامبر نگذشته، تصوير هراسناک زندانی ابو غريب بر سکوی شکنجه جای مجسمه آزادی را گرفت.
خاورميانه در چارچوب اين استراتژی به يک پادگان زنجيره ای و زرادخانه مخوف ترين سلاح ها شده، زندان های 10 هزار نفری در آن شکل گرفته است. نفت در اين جا بوی خون، بمب و لاشه می دهد. آيا اين ها برای از بين بردن آخوندهای مفلوک ايران است که از وحشت مردم لرزه بر اندام شان افتاده و نفس های آخر را می کشند. اين مارش وحشت برای دمکراسی آغاز نشده است، به نگاه کارشناسانه نياز نيست فقط بايد چشم طبيعی داشت تا به تاييد سوماس ميلنه در واکنش به خطابه نويسان بوش پوزخند زد و گفت نه دموکراسي، بلکه ميليتاريسم است که اين جا مارش عظيم خود را آغاز کرده است." آمريکا در عربستان سعودي، عراق ، امارات متحده، کويت، بحرين، عمان و قطر اکنون حضور پايگاه نظامی دارد و حتی در يکی از آن ها هم يک دولت انتخابی از آمريکا دعوت به عمل نياورده بود.ميلنه" . نفت، تسخير مناطق استراتژيک نظامی و ايجاد پايگاه های زنجيره ای علت آغاز اين مارش ميليتاريستی است.

و راستی چگونه است که آقای زيد آبادی که به عنوان کارشناس مسايل خارجی برای بی بی سی مقاله می نويسد،از دکترين امنيت ملی آمريکا در منطقه ای مثل خاورميانه حرف می زند ولی حتی يک اشاره کوچک به نفت در آن نيست؟ و نه حتی يک کلمه در باره اين لشکر کشی مهيب؟ عجيب تر اين که آقای زيد آبادی فقط يک بار از سلاح های آتش بار نام برده است و آن هم مربوط به گروه های سياسی است که به جای گفت وگو با هم اختلافات خود را با توسل به سلاح ها ی مرگ بار فرو می نشانند! برخلاف افغانستان و عراق دمکراتيک و پلوراليستی که آن هم آمريکا برای گروه های سياسی ميليشيای مسلح فراهم ديد، در همه ديکتاتور ی ها از جمله همين جمهوری اسلامی که سلاح در دست دولت ها متمرکز است و به سوی مردم بی گناه شليک می شود؟ کسی که وحشت و شوک[ SHOK & AWE اين نام عمليات تهاجمی برای تسخير عراق بود]را نمی بيند ، اما از ترس افتادن سلاح های آتش بار به دست گروه هايی که اساسا ديکتاتورها به روی آن ها شليک می کند خوابش نمی برد، آيا شبيه آن عروسی نيست که بی خبر از تاريخ ستم بر جنس خويش، با ذوق و شوق به حجله قلچماقی می رود که با پول و زور او را از پدر و برادرش خريده است، و تازه بخت خود را بلند می بيند که به اين ترتيب برای زندگی ناامن خود زير سايه قلچماق امنيتی خريده است؟

ديالکتيک آقای زيد آبادی و يک در عقب برای حفظ نظام
آقای زيد آبادی در مقاله ای که اخيرا در رابطه با پيشنهاد 3 ميليون دلاری آمريکا نوشته اند[10] اين پيشنهاد به پيشرفت آزادی کمک نمی کند. بلکه جمهوری اسلامی آن را بهانه ای برای افترا زدن به و ابستگی به بيگانگان وسرکوب گسترده ترمدافعان حقوق بشر قرار می دهد چراکه آمريکا کمک خود را به همين نوع فعاليت ها اختصاص داده است. مگر اين که آمريکا شيوه ديالکتيکی پيچيده تری را مد نظر داشته باشد.
شيوه ديالکتيکی پيچيده؟ منظورچيست؟ آقا ی زيدآبادی توضيح ميدهد: يعنی اين که اول آمريکا با پيشنهاد کمک سه ميليون دلاری رژيم را به کشتارعمومی روشنفکران و آزادی خواهان ترغيب کند. سپس کشتار و سرکوب عمومی توسط رژيم اسلامی راه را برای تغيير نظام سياسی "از راه تکيه بر دموکراسی و حقوق بشر" باز کند.

شگفتا!اگر اين طور بشود، در اين ميانه کدام يک از اين دو قهرمان آزادی اين ديالکتيک عجيب و غريب خواهند بود؟ آمريکا که برای کشتارعمومی روشنفکران نقشه می کشد و اگر روی بدهد بشکن می زند، يا جمهوری اسلامی که با سرکوب و کشتار باعث آزادی ايران خواهد شد! با اين ديالکتيک ژزوئيتی که دست بنيان گذار مقدس فرقه مزبور را در خود آزاری بسته است هردو، چون يکی با تشويق کشتارتوده ای و ديگری که به ذات خود هم آماده کشتار است،با اجرای آن راه را برای آزادی باز می کنند. و تنها کاری که برای ما ايرانيان آرزومند آزادی باقی می ماند اين است که بنشينيم دعا کنيم رژيم به کشتارهای وسيع تری دست بزند، آزادی خواهان و روشنفکران، معترضان خياباني، بد حجاب ها و هم جنس گرايان و بهايی ها و بقيه را يک جا و هم زمان اعدام کند. آن وقت آمريکا زودتر به نجات ما خواهد آمد!

اين که آمريکا می خواهد قدرت در حال نزول خويش را با به بکار گرفتن حداکثر ظرفيت ويرانگری اش نجات ببخشد و لبه تيز حمله اش اکنون به سوی ملت ماست به اندازه کافی وحشت انگيز و نگران کننده است، اين که در چنين شرايطی ما اسير دستگاه حاکم فاسد و وحشت زده ای هستيم که راه را برای اين تهاجم باز می کند نيز به اندازه کافی نگران کننده و درد آور است، اما آن چه بيشتر از همه جای تاسف دارد مشکلی است که بخشی از روشنفکران و نخبگان سياسی ما بين اين دو لبه تيغ برای ملت ايران بوجود آورده اند. اين جای تاسف دارد که اين بخش از نخبگان که بيشترين بلندگوها را هم در اختيار دارند يک چشم خود را بسته اند و حاضر نيستند جهان را سه بعدی ببينند، اين جای تاسف دارد که صدای غرش بمب ها و صدای پای توطئه را نمی خواهند ببينند و بشنوند، اين جای تاسف دارد که در ميان اين همه بيانيه ها جای بيانيه ای که بگويد نه به جمهوری اسلامی ، نه به آمريکا خالی است، اين جای تاسف دارد که روشنفکران ما وقتی آمريکا هزينه خريد سياست ورز ايرانی را اعلام می کند، بيانيه صادر نمی کنند که ما خريدنی نيستيم کاری که روشنفکران مصری در کنار مخالفتشان با رژيم مبارک کردند و حتی ان جی او های وابسته به آمريکا هم خود را مجبور به امضای آن ديدند، اين جای تاسف دارد که می گويند می خواهند از برابری از حقوق بشر، از حقوق ملت های کرد و ترک و عرب و فارس ، از آزدای زن دفاع کنند، اما تصوير زنانی را که از وحشت بمب های عراق گوش خود را گرفته اند و کودکانی را که به خون می تپند از تابلوهای خود حذف می کنند. اين تاسف آور است که صدای اقتصاددانانی که برای مردم توضيح دهند اين حراج از سينا تا خزر و خليج تا نفت و کفش و کلاه ملت هاچه معنا دارد، وآزادی خواهانی که برای مردم توضيح دهند اين حراج حاکميت چه دهشتی را برای مردم تدارک می بيند، و روشنفکران مستقلی که بگويند قدرت و ثروت بايد از اين رژيم گرفته شود که به مردم منتقل شود نه به آمريکا از تريبون های بزرگ محروم شده اند . زيرا صدای آن ها صدای اعماق وجدان مردم است. وگرنه چرا سازگارا به اين سرعت رسوا و بدنام شد. اين فقط عراقی ها نيستند که از چلبی ها و علاوی ها متنفرند، اين خاصيت همه ملت هاست که از حرمت و استقلال خويش دفاع می کنند.

جمهوری اسلامی بايد سرنگون شود هم به خاطر استبداد و فلاکتی که خود بر مردم تحميل کرده و هم به خاطر اين که هرچه بماند، بيشتر دست آمريکا را برای دست درازی به حقوق و دارايی های ملت های خاورميانه باز می کند. مشکل اين است که اين نوع سياست ورزی نخبگان سياسی هم می تواند در خدمت جمهوری اسلامی باشد هم در خدمت آمريکا. وقتی روشنفکر ما در سياست داخلی از مردم روی می گرداند و در جستجوی حاشيه امن به تئوری ذره ای و دامن قدرت آويزان می شود، وقتی خوش باوری به بزرگان قدرتمند چه خارجی چه داخلی جای تحليل را می گيرد، چه جای تعجب که آن ها اين فضا را ميدان بازی خود ببينند. اين گونه نظريه بافتن ها و سياست پرداختن ها فقط ميدان مانوررا برای آمريکا باز نمی کند، بلکه يک در عقب هم برای نظام از نفس افتاده جمهوری اسلامی و کارگزاران آن باز می کند.
هم انقلاب مخملی و هم تدارکات جنگی و هم مانورهای کارگزاران جمهوری اسلامی روی اين نوع سياست ورزی تغذيه می کند.
که قضيه پر ماجرای ديگری است.



منابع
[1].پلوراليسم مديريت شده. احمد زيد آبادی.نشريه نامه. شماره 32. مهرو آبان 83
[2].اين مارش دموکراسی است يا ميليتاريسم آمريکا. ويليام بلوم
http://www.counterpunch.org/blum03222005.html
[3].نگاه کنيد به مقاله چرا دموکراسی و ساير مقالات هانسن
http://www.benadorassociates.com/hanson.php
[4]مصاحبه ديويد بارساميان با سيمور هرش
http://www.progressive.org/april05/intv0405.html
[5] ليست ان جی او های مزبور عبارت است از:
The Ibn Khaldun
Center for Development
, he United Group, the Egyptian Association for Developing and Disseminating,Legal Awareness, the Egyptian Association for Supporting Democracy, the New Horizons Association for Social Development, and the Alliance for Arab Wome
مراجعه کنيد به الاهرام هفتگی 10/ 16 مارس
[6]. در مورد سقوط هژمونی فرهنگی آمريکا مراجعه کنيد به مقاله Goodbye Uncle Sam, Hello Team Europe
در http://www.alternet.org/story/21753/
[7]. مراجعه کنيد
Monthly Rewiew mars 2005 .The ghost of Marx and Edward Abbey
[8].اين نه دموکراسی که ميليتاريسم آمريکاست که در مارش است. گاردين روزانه پنج شنبه 10 مارس 2005
[9] اين مصاحبه با خانم ANTONIA JUHASZرا بخوانيد که اطلاعات گسترده ای در اين حوزه دارد
http://www.democracynow.org/article.pl?sid=05/04/07/1343230
[10]بی بی سی آن لاين
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2005/04/050412_a_z_us_iran_budget.shtml

   2005.04.22 22:07