نشريه
اينترنتي جنبش سوسياليستي |
سخنان
ضد اسراييلی احمدی نژاد: کوتهبينی
استراتژيک بر ضد منافع مردم ايران •
احمدی نژاد، حتی اگر خودش هم نداند،
درست از همان روش سياسی جرج بوش در نام
بردن از ايران و کره شمالی به عنوان
کشورهای شرور يا محور شر پيروی کرده
است، هر دوی اين سياستها از لحاظ
نوعی عبارتند از ايجاد بحران و تمرکز
توجه جهانيان روی يک مسئله ساختگی و
احياناً انحراف از يک مسئله ديگر لطفعلی
سمينو، عيسی پهلوان، آرش برومند اخبار
روز: www.iran-chabar.de
سه
شنبه ١٨ بهمن ١٣٨۴ –
۷ فوريه ٢٠٠۶ نخستين
اظهارات احمدی نژاد، در مقام رئيسجمهور
ايران درباره اسرائيل، مبنی بر اينکه
اين کشور بايد از نقشه جهان حذف شود، ضمن
اينکه باعث شگفتی و نگرانی
بسياری از ناظران سياسی دنيا شد، در
عين حال با اين تصور يا اميدواری همراه
بود که اين گفتهها، سخنان ناسنجيده
سياستمدار بيتجربهای هستند که
گرچه ممکن است از ديدگاه تعصبآميز
شخصی او ريشه گرفته باشند، اما منطبق
با سياست خارجی رسمی جمهوری
اسلامی ايران نيستند و اظهاراتش دير
يا زود به وسيله خود او يا مقامات ديگر
تکذيب شده، يا به سادگی به فراموشی
سپرده خواهد شد زيرا ايران در دوران پس از
آيتالله خميني، با وجود اينکه همچنان
از شناسايی اسرائيل خودداری کرده،
اما بتدريج از تبليغات سابق خود در مورد
اين کشور دور شده بود. اما اين
اميدواری با تکرار همان ديدگاهها در
سخنرانيهای بعدی او در عربستان
سعودی و زاهدان از بين رفت. او حتی
با بيان اينکه کشتار ميليونها يهودی
به دست نازيهای آلمان اغراقآميز و
حتی افسانه است، سخنان پيشين خود را
تکميل کرد. مقامات و شخصيتهای
بلندپايه ديگر جمهوری اسلامی نيز
چندين بار گفته های رئيس جمهور را
تأييد کردند. احمدی نژاد در آخرين
اظهاراتش در مورد اسراييل گفت «برخی
در داخل و خارج تصور می کردند که اين
سخنان از جانب ما بدون برنامه و سياست
مشخصی مطرح می شود اما ما در اين
زمينه استراتژی مشخصی را تعقيب
می کنيم». (روزنامه شرق، 12/8/1384) و لذا
اين استراتژی را بعنوان سياست فعال در
قبال اسراييل ياد کرد. ترديدی
نيست که ايجاد مهاجرنشينهای يهودی
در فلسطين در ارتباط مستقيم با
سياستهای استعماری انگلستان بوده؛
مهاجرتهای يهوديان به فلسطين و
بنيانگذاری کشور اسرائيل از آغاز با
ترور، خونريزي، جنگ و آواره کردن ساکنان
اصلی قلمرو فعلی اسرائيل و فلسطين
انجام شده و انگلستان و ايالات متحد
آمريکا - که از زمان جنگ جهانی دوم بهتدريج
جای انگلستان را گرفت- با حمايت از
تأسيس و توسعهطلبی اين کشور و در
راستای اهداف راهبردی درازمدت خود،
کانون بحرانی در خاورميانه بهوجود
آورده اند که تا کنون دوام يافته است. در
اين نيز ترديدی نيست که مردم عربِ
کشورهای پيرامون اسرائيل و به ويژه
فلسطينيها در اثر پيدايش اين کانون بحران
و توسعهطلبی اسرائيل تلفات فراوان
متحمل شده و رنج بسيار برده اند. اما
اينجا بايد واقعيتهای ديگری نيز
درنظر گرفته شوند: -
نه
تنها اسرائيل، بلکه کشورهای عربی
خاورميانه نيز در پی سياست انگلستان و
فرانسه برای تقسيم مناطق نفوذ در اين
منطقه مهم جهان بعد از جنگ اول جهانی
ايجاد شدند. اين کشورها هيچگاه موجوديت
مستقلی نداشته و به اين اعتبار
کشورهايی مصنوع هستند.
-
کشتار
يهوديان اروپا در دوران هيتلر واقعيتی
انکارناپذير است. نژادپرستي، جهانبينی
رسمی و اعلامشده نازيهای آلمان و
فاشيستهای ايتاليا بود. آنها
نابودی کامل يهوديان آلمان و
سرزمينهای اشغالی خود را تحت عنوان
"حل نهايی مسئله يهود" برنامهريزی
کردند و اين کار را تا درجات زيادی به
انجام رساندند و به اين ترتيب يکی از
بزرگترين جنايت های تاريخ بشر را
مرتکب شدند. جنايات نازيها محدود به
يهوديان نيست. کولينسبها، آزاديخواهان
و دگرانديشان نيز تحت حکومت آنها به
سرنوشت مشابهی محکوم بودند. نازيها،
آلمانيهای به گمان خودشان آريايی
را، نژاد برتر و سزاوار سروری بر اقوام
ديگر ميدانستند و با همين استدلال
بسياری از مردم سرزمينهای
اشغالی خود را به کار اجباری در
صنايع نظامی مجبور کردند. بسياری از
اين انسانها تحت شرايط غيرانسانی از
بين رفتند. پژوهشهای جدی در اين
باره به قدری فراوان است که فهرست آنها
کتاب قطوری را تشکيل خواهد داد. هر
علاقمندی ميتواند انبوهی از آنها
را بهدست آورد. اينجا ميتوان به کتاب
بسيار باارزش "کشتارهای جمعی
ناسيونال سوسياليستها با گاز سمي"
(Nationalsozialistische Massentötung durch Giftgas)،
نوشته جمعی از پژوهشگران سرشناس از
کشورهای مختلف و انتشارات متعدد موسسه
علمی تاريخ معاصر در مونيخ
(Institut für Zeitgeschichte, München) در
اين مورد اشاره کرد . از دههها پيش، در
آلمان بيش از همه جا در اين باره گفته و
نوشته ميشود. تصور اينکه همه اين
افشاگريها زير نفوذ يهوديان و اسرائيل
قرار دارند، ارتباطی با واقعيت ندارد.
با وجود اعمال نفوذ آمريکا در هنگام صدور
قطعنامه مربوط به تقسيم فلسطين، پذيرش
بنيانگذاری اسرائيل و شناسايی آن
کشور از جانب بسياری از کشورها تا حد
زيادی در اثر افشای جنايتهای
نازيها انجام شد. ستمهای اسرائيليها
در حق مردم فلسطين نبايد باعث توجيه
جنايت نازيها يا نفی آن شود. اين
نکات و بسياری مطالب ديگر ميتوانند
موضوع بحثهای تاريخی يا نظری در
باره پيدايش و تحول اسرائيل قرار گيرند،
اما در عرصه سياست بايد برای سياستگذاريهای
رهبران در جستجوی علل ملموستری
بود و چنانچه فرض بگيريم که رهبران
جمهوری اسلامی نيز از اين قاعده
مستثنی نيستند، اين پرسش مطرح ميشود
که آنها با چه محاسباتی چنين سياستی
را درپيش گرفته اند؟ و اين سياست چه
عواقبی ميتواند داشته باشد؟ احمدی
نژاد، حتی اگر خودش هم نداند، درست از
همان روش سياسی جرج بوش در نام بردن از
ايران و کره شمالی به عنوان کشورهای
شرور يا محور شر پيروی کرده است، هر
دوی اين سياستها از لحاظ نوعی
عبارتند از ايجاد بحران و تمرکز توجه
جهانيان روی يک مسئله ساختگی و
احياناً انحراف از يک مسئله ديگر. برخی
از مفسران، عامل سياست داخلي، يعنی
ناکامی در حل مشکلات داخلی و قصد
انحراف افکار عمومی ايرانيان از اين
مشکلات و تمرکز آن روی يک دشمن
خارجی را علت درپيشگرفتن اين سياست
ميدانند. گرچه تأثير اين عامل را بهکلی
نميتوان نفی کرد، اما با توجه به
حساسيت فوقالعاده موضوع، علت اصلی
را بايد در مسايل سياست خارجی جستجو
نمود. در
زمينه سياست خارجي، نخستين مطلبی که
به ذهن متبادر ميشود، حاد شدن
رويارويی درازمدت ايران با آمريکا به
ويژه بر سر مسئله مراکز هستهای و
تلاش احتمالی ايران برای دسترسی
به جنگافزار اتمی است. احتمالاً
رهبران ايران درنظر دارند با ايجاد يک
بحران تازه، افکار عمومی جهان را از
فعاليتهای هستهای خود منحرف و به
ضديت با اسرائيل معطوف کنند. طراحان اين
سياست، يک حمله نظامي، از جمله بمباران
مراکز اتمی ايران را با توجه به موقعيت
ضعيف آمريکا در افکار عمومی جهان، در
شرايط فعلی نامحتمل ميدانند و واکنش
ملايم آمريکا در برابر کره شمالی بعد
از اعلام دسترسی به بمب اتمی را نيز
مؤيد نظر خود مييابند. آنها مسلماً در
اين زمينه روی حمايت روسيه و چين و
استفاده از تضاد يا اختلاف سياسی
اتحاديه اروپا با آمريکا در مورد
خاورميانه نيز حساب ميکنند.
علاوه
بر اين ميتوان تصور کرد که رهبران ايران
آرزوی نفوذ يا حتی رهبری
معنوی دنيای اسلام و در نتيجه بهدست
آوردن برگ برنده قويتری در آينده را از
اين طريق در سر ميپرورانند.
آيا
اين محاسبات ميتوانند درست از آب
درآيند؟
حتی
اگر تبليغات عليه کشوری موضوع
مناسبی برای تمرکز افکار عمومی
ميبود، بايد توجه داشت که وقتی
آمريکا –بهعنوان بزرگترين قدرت
اقتصادي، سياسی و نظامی جهان- از
چنين روشی استفاده ميکند، ابزار
لازم، يعنی نفوذ در رسانهها را
داراست و از متحدان نيرومندی برخوردار
است. در صورتی که ايران از اين امکان ها
برخوردار نيست.
محکوميت
يهوديستيزی تا آنجا در وجدان
عمومی مردم دنيا تثبيت شده است، که
درپيشگرفتن چنين سياستی نه تنها به
هدفهای رهبران ايران خدمتی
نخواهد کرد، بلکه به آمريکا برای جلوه
دادن ايران به عنوان کشور شرور، حامی
تروريسم و خطری برای صلح جهانی
ياری خواهد کرد. آمريکا به اين ترتيب
به سادگی ميتواند مسئله
فعاليتهای اتمی ايران را همچون خطر
مستقيمی برای موجوديت اسرائيل و
صلح جهان جلوه دهد و به مقابله با آن
اقدام کند. اسرائيل ميتواند با استفاده
از همين ابزار، افکار عمومی را از
مسئله فلسطين و صلح خاورميانه منحرف کند
و به "خطر ايران" متوجه سازد. با اين
ترتيب، اين سياست کمک مؤثری به
نومحافظهکاران آمريکا و بهويژه به
جناح جنگطلب اسرائيل در انتخابات 28
مارس امسال خواهد کرد. همانطور
که بسياری از آگاهان سياسی نظر داده
اند و به شکلهای گوناگون از سوی
نظريهپردازان نومحافظهکار
آمريکايی نيز ابراز شده، اشغال عراق و
حضور نيروهای آمريکايی در
افغانستان، کشورهای آسيای ميانه و
گرجستان بر اساس طرح وسيعی است که
آمريکا برای کنترل درازمدت مناطق نفتخيز
خليج فارس و دريای خزر طرح کرده است.
ايران نيز جايگاه ويژهای در اين طرح
دارد و در واقع مهمترين بخش آن را تشکيل
ميدهد. گرچه به علت مسايل ناشی از جنگ
عراق، وضعيت افغانستان و فشارهای بينالمللي،
يورش گسترده نظامی برای اشغال
ايران در حال حاضر قابلتصور نيست، اما
هرگونه اقدام نظامی مستلزم مقدمات و
زمينهسازيهايی از جمله، تصويب
قطعنامههايی عليه کشور مورد نظر در
سازمان ملل، تحريم اقتصادی و در پی
آنها بمبارانها و اقدامات نظامی
موضعی است. سياست اخير ايران دست
آمريکا را از اين نظر بازتر ميکند. حملههای
نظامی موضعی مشکلات زيادی
برای آمريکا دربر نخواهند داشت و
حتی ممکن است اسرائيل به نيابت و با
کمک آمريکا به چنين حملهای دست بزند.
در باره توان نظامی ايران نيز مانند
مورد عراق (در آستانه يورش آمريکا به اين
کشور) از چندی پيش در رسانههای
اروپايی و آمريکايی تبليغات اغراقآميزی
ميشود. هدف از اين تبليغات، خطرناک جلوه
دادن ايران است و نبايد سران جمهوری
اسلامی را به توهم در باره نيروی
خود وادارد. ايران در برابر بمباران
مراکز نظامی و صنعتی خود امکانات
زيادی برای اقدام مؤثر متقابل
ندارد. چنين يورش يا يورشهايی نه
تنها به شکست سنگينی برای حکومت،
بلکه به شکست و احساس سرشکستگی مردم
ايران منجر خواهند شد.
ايران
نميتواند با در دست گرفتن پرچم ضديت با
اسرائيل روی رهبری معنوی يا
حتی افزايش نفوذ خود ميان همه
مسلمانان حساب کند. اختلاف ديدگاههای
شيعه و سنی چنان زياد است که نزديکی
ميان آنان را بسيار دشوار می سازد.
آزمون تاريخی شکست خورده نادر شاه
افشار برای اختلاف زدايی ميان
شيعيان و سنيان تاييدی بر اين
ارزيابی است. خود شيعه نيز مذهب
يکپارچهای نيست. زيديه، اسماعيليه،
بکتاشيه، دروزيه، علويه و متوليان تنها
بخشی از فهرست بلند شاخههای شيعه
در کنار دوازده امامی نوع ايرانی را
تشکيل ميدهند. اين شاخه از مذهب شيعه
جز ايران فقط در جمهوری آذربايجان،
عراق و لبنان حضور عمده دارد. بر اساس
آمارهای تخميني، در مجموع حدود 75
ميليون نفر شيعی خارج از ايران وجود
دارند و حدود 20 ميليون نفر از اين عده را
شيعيان دوازده امامی (از نوعی
که در ايران رايج است) تشکيل ميدهند. از
اين گذشته، تجربه نشان داده است که
مردم هر کشور در نهايت در هنگام
بحرانها و درگيريها به حفظ منافع ملی
خود گرايش خواهند داشت و اقدامی به نفع
کشور ديگری نخواهند کرد. شيعيان
کشورهای عربی در درجه اول عرباند.
و اين نکتهها از ديد سياستگذاران
آمريکايي، بريتانيايي، اسراييلی و
متحدان اروپايی شان پنهان نيستند.
اتحاديه
اروپا از نظر سياست خارجی واحد
يکپارچهای نيست. اما سه کشور بزرگ
اروپايي، يعنی انگلستان، فرانسه و
آلمان تا کنون در مورد ايران سياستی
تقريباً يکسان و متفاوت از ايالات متحد
آمريکا را درپيش گرفته اند. روشن است که
اين کشورها نيز با اين سياست در پی
تأمين منافع درازمدت خود در جهان
چندقطبی آينده هستند. اما اين کشورها
منافع مشترک بسيار ريشهداری نيز با
آمريکا دارند و بنابراين بايد تفاوت
سياست آنها را نه به عنوان تضادی
اساسي، بلکه همچون رقابتی در نظر گرفت
که در نهايت ميتواند به سازشی منجر
شود. سازش وسپس همکاری آمريکا و
انگلستان در بحران ملی کردن نفت
ايران، نمونه بارز فرجام احتمالی
اينگونه رقابتها است. همين حکم با درجه
متفاوتی در مورد روسيه نيز صادق است.
روسيه و فرانسه در دوره صدام حسين
قراردادهای درازمدتی برای
استخراج و صدور نفت در مناطق وسيعی از
عراق بسته بودند و سرمايهگذاريهای
کلانی هم کرده بودند، اما جز مخالفت
لفظی و رأی منفی به قطعنامه
مربوط به اقدام نظامی در عراق، کار
مؤثری برای جلوگيری از حمله
آمريکا نکردند. چين البته برای تأمين
نيازهای روزافزون نفتی خود علاقه
زيادی به همکاری با ايران نشان ميدهد
و ايران ميتواند با يک سياست
دورانديشانه، پايههای اتحاد آينده
با اين قدرت بزرگ را بگذارد. اما بايد
دانست که سياست چين نيز در حال حاضر از
رويارويی با آمريکا فاصله بسياری
دارد. گذشته از اين، افکار عمومی همه
کشورهای اروپايي، به ويژه آلمان در
برابر يهوديستيزی بسيار حساس است و
دولتهای اين کشورها در قبال اينگونه
تحريکات مجبورند واکنش نشان دهند
. با
ايجاد يک بحران و عنوان کردن دشمن درجه
اولی بهنام صهيونيسم شايد بتوان
اقشار متعصب مذهبی را بسيج کرد، اما
ايران امروز از روحيه انقلابی
سالهای پس از انقلاب بهمن تهی است،
نسل جوانی که اکثريت جمعيت را تشکيل ميدهد
نيازهای ديگری دارد و به درستی
دريافته است که تلاطمهای شديد
اجتماعی و درگيريهای خارجی به
گسست شيرازههای اجتماع و
درنهايت به فلاکت انسانها منجر خواهند شد.
نمونه عراق قويترين دلايل در اثبات اين
حکم را در برابر مردم ايران قرار داده است.
افزون بر اين، مردم ايران از ديرباز با
هموطنان يهودی خود روابط دوستانه و
احترامآميزی داشته اند و برای
يهوديت به عنوان دين يکتاپرستی احترام
قايلند. ما در کمتر دوره ای از تاريخ دو
هزار و چند صد ساله ايران که يهوديان با
ايرانيان در پيوند بوده اند، شاهد
يهودی ستيزی به مفهوم اروپايی آن
بوده ايم. بنابراين نمونه اشغال سفارت
آمريکا و بسيج تودههای مردم در آن
دوران، قابل تعميم به امروز و به چنين
سياستی نيست.
معيار
اصلی سياستمداران و رهبران کشورها
برای سياستگذاری بايد منافع
ملی کشور در چارچوب قواعد پذيرفتهشده
حقوق بينالملل و مناسبات بينالمللی
باشد. اما منافع ملی ايران در ارتباط
با اسرائيل چيست؟
در
درجه اول بايد پذيرفت که موجوديت اسرائيل
يک واقعيت سياسی و يک امر مسلم
حقوقی است. بيشتر کشورهای جهان
اسرائيل را بهرسميت شناخته اند و با آن
روابط سياسی دارند. اين حکم شامل
کشورهای عربی همسايه اسرائيل، بهاستثنای
سوريه نيز ميشود. سوريه نيز بارها اعلام
کرده است که در صورت تخليه بلنديهای
جولان حاضر به شناسايی اسرائيل و
برقراری روابط سياسی کامل با آن است.
حتی سازمان آزاديبخش فلسطين نيز به
نيابت از فلسطينيان که بيش از همه از
پيدايش اسرائيل زيان ديده و پيوسته با آن
درگير بوده اند، موجوديت آن را بهرسميت
شناخته است. بنيانگذاری اسرائيل
متکی به قطعنامه مجمع عمومی سازمان
ملل برای تقسيم فلسطين و ايجاد دو کشور
يهودی و فلسطينی (در نوامبر 1947) بوده
و به همين دليل از نظر بينالمللی از
وجهه قانونی و حقوقی برخوردار است.
اسرائيل
مورد حمايت ويژه ايالات متحد آمريکاست.
از سوی ديگر، يهوديان در آمريکا،
انگلستان و اروپا از نفوذ زيادی
برخوردارند، تا حدی که گاه ميتوانند
در سياستهای آنها تأثير بگذارند. اسرائيل
يک قدرت اتمی است و نه تنها جنگافزارها
و فنآوری نظامی بسيار پيشرفتهای
در اختيار دارد، بلکه ميتواند
بسياری از آنها را توليد کند. تاريخ
کوتاه اين کشور نشان داده که برای
کاربرد قدرت نظامی اش نيز مدت زيادی
تأمل نميکند. با وجود اين، اسرائيل کشور
کوچکی با 5/6 ميليون جمعيت و منابعی
بسيار محدود است؛ ضريب افزايش جمعيت آن
پائين است و مهاجرت دستهجمعی
ديگری (شبيه به مهاجرتهای اوليه و
مهاجرت يهوديان شوروی بعد از
فروپاشی آن کشور) نيز وجود نخواهد داشت.
اسرائيل همواره از جانب همسايگان
بلاواسطه خود احساس خطر ميکند و به همين
دليل نميتواند خطری برای ايران
دربر داشته باشد. برعکس، ايران بارها در
طول تاريخ، مورد حمله کشورهای همسايه
غربی خود (عثمانی و سپس عراق) قرار
گرفته است. تقريبا همه کشورهای عربی
از يورش نظامی عراق به ايران
پشتيبانی کردند. مناسبات حکومت مسلمان
و بنيادگرای طالبان با جمهوری
اسلامی نيز نمونة ديگری از اين
واقعيت است که صرفِ مسلمان بودن مردم يک
کشور باعث پيدايش روابط دوستانه ميان دو
کشور نخواهد بود. از يک ديد صرفاً
راهبردی ميتوان نظر داد که وجود
اسرائيل ميتواند برای تعادل قوا در
منطقه به نفع ايران عمل کند. زيرا ايرانستيزی
يکی از پايه های اساسی ملی
گرايی عربی است. دوره حکومت
عبدالناصر در مصر و صدام در عراق باوجود
همة تفاوتهای اين دو حکومت، دو نمونه
جدی در سياست های ايران ستيزانه
ناسيوناليسم عربی است. تقريبا در هر يک
از نشستهای کنفرانس کشورهای عرب،
قطع نامهای عليه ايران صادر می
شود. مدت ها است که موضوع جزيره های
ايرانی خليج فارس بهانه اصلی اين
دولت هاست. آقای احمدی نژاد که در
روياهای موهوم امت اسلامی غوطهور
است توجه نميکند که حذف اسراييل چه
حجمی از نيرو را برای ضديت با ايران
از سوی مليگراهای عرب آزاد خواهد
کرد و چگونه تعادل نيروها را به زيان
ايران در خاورميانه و آسيای غربی
برهم خواهد زد.
گرچه
عدهای از يهوديان متعصب رؤيای
اسرائيل بزرگ را در سر ميپرورانند، اما
نيروهای واقعبين پرقدرتی در آن
کشور شکل گرفته اند که هدف اصلی خود را
صلح با همسايگان عرب، ازجمله فلسطينيها
قرار داده اند و در اين راه تا اندازه
زيادی پيش رفته اند. بنابراين توسعهطلبی
اسرائيل حتی در مناطق همجوار آن نيز به
دست نيروهای داخلی تا حدود زيادی
مهار شده است. پس از پايان جنگ سرد ديگر
اسراييل نمی تواند وظيفة مشت آهنين
غرب را برای کنترل عرب ها و جلوگيری
از سمتگيری آنان بسوی شوروی ادا
کند. پايان جنگ سرد و فروپاشی شوروی
به معنای پايان نقش استراتژيک اسراييل
در خاورميانه هم بود. ازينرو اسرائيل
بيش از هميشه نياز به شناسايی رسمی
و برقراری روابط با کشورهای منطقه
برای زندگی صلحآميز دارد. ايران
به عنوان بزرگترين و مهمترين کشور منطقه
برای اسرائيل از اهميت زيادی
برخوردار است. ايران ميتواند ضمن تاکيد
بر تخليه کامل نظامی کرانه غربی رود
اردن و تشکيل کشور مستقل فلسطينی بر
اساس قطعنامههای 242 و 338 سازمان ملل،
تخليه بلنديهای جولان و صلح عادلانه
با سوريه، موجوديت اسراييل را به رسميت
شناسد و با چنين سياستی گام تعيين کنندهای
برای برقراری صلح واقعی در منطقه
پرآشوب خاورميانه بردارد. ايران با اين
ترتيب، به مثابه يک قدرت بزرگ و واقعبين
منطقه از نفوذ معنوی در کشورهای
عربی و اسلامی برخوردار و به عامل
صلح و ثبات در خاورميانه بدل خواهد شد.
بدون شک اين اقدامات می تواند آنگاه که
مناسبات سياسی ايران و آمريکا روال
عادی يافت و خاورميانه از صلح و آرامش
بيشتری برخوردار شد زمينهای
برای برداشتن گام های جسورانهتر و
اساسيتر يعنی برقراری روابط
سياسی ميان ايران و اسراييل گردد.
اقدامی که چنانچه بموقع و بدرستی
انجام شود، ميتواند باعث اعتماد به نفس
و سربلندی ملت ايران گردد.
مصلحت
عمومی ملت ايران بهطور کلی با صلح
و تشنجزدايی در منطقه همسو است، اما
سياست احمدينژاد در جهت خلاف اين مسير و
مخالف مصالح ملی ايران است. دامن زدن
به تشنج در خاورميانه و تقويت نيروهای
افراطی در منطقه ازجمله در اسراييل،
فلسطين و ديگر کشورهای مسلمان – مانند
واکنش های حماس در فلسطين، اظهارات
شماری از ژنرال های اسراييلی
عليه ايران، فعاليتهای اخوان
المسلمين در مصر، واکنش های حزب
موتلفه و حزباللهی های ايراني-
تاييدی بر اين ارزيابی است.
احمدی نژاد ميگويد «اين موج در ميان
جهان اسلام طرفداران زيادی دارد و
حرکت خود را ادامه خواهد داد». (روزنامه
شرق 13 دي) احمدی نژاد و جناح همفکر او
در جمهوری اسلامی بيش از يک ميليارد
مسلمان جهان را در وجود حماس، اخوانالمسلمين
مصر و اردن و حزباللهی های ايران و
لبنان خلاصه می کند. حتی اگر گروه
های پرشمارتری از مسلمانان هم از
اين موضع سياسی پشتيبانی کنند چه
چيزی برای ملت ايران به ارمغان
خواهد آورد؟ آيا «همبستگی اسلامي» يا«همبستگی
مردم مسلمان» توانست مانع اشغال
افغانستان و عراق شود؟ سياست
خارجی فعلی جمهوری اسلامی که
در راستای جنگ تمدنهاست تبليغ
خوبی برای شرکت های سازنده جنگ
افزار است. تشديد تشنج در منطقه و واکنش
تند اسراييل و آمريکا از يکسو به جناح
تندرو، محفل های امنيتی ، نظامی
و بنيادگرايان در جمهوری اسلامی
امکان می دهد تا سياستهای نظاميگرايانه
و سرکوبگرانه خود را توجيه کنند، بر
بودجه نظامی کشور بيافزايند و
خريدهای ميلياردی جنگ افزار (بويژه
از روسيه و چين) را بعنوان دفاع از منافع
ملی قلمداد نمايند. از سوی ديگر،
تشنج منطقهای کشورهای عربی را
از ترس يک «ايران مهاجم» به گستره رقابت
خريد جنگ افزار می کشاند و دهها
ميليارد دلار از خزانه کشورهای نفتخيز
خليج فارس را به جيب صنايع نظامی
انگليس و آمريکا سرازير می کند. قرار
داد 20 ميليارد دلاری اخير عربستان
سعودی و انگليس برای خريد
هواپيماهای جنگی تازهترين نمونه
در اين رابطه است. بر اين اساس با قاطعيت می توان گفت که خط مشی جديد سياست خارجی جمهوری اسلامی از لحاظ استراتژيک کوتهبينانه و بر ضد منافع مردم ايران است.
|