|
||
مطلب زير حاصل چندين ماه مطالعه و بحث بوده است كه البته جا دارد با نقد و بررسي خوانندگان گرامي كاملتر شود.سعي نويسنده ايجاد فضايي براي بحث و تبادل نظر در هر دو بعد نظري و عملي بوده است، از همين رو انتظار مي رود خانندگان گرامي نويسنده را در اين راه همياري نمايند. با سپاس فراوان نظري براي تجربه ؛ گفتمان آزادی و گفتمان سلطه حنیف یزدانی پور عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت
با تأسیس دانشگاهها در ایران، جنبش دانشجویی در همان اوان شكل میگیرد. گروههای سیاسی، فكری گوناگون برای جذب نیرو و پربار نمودن حیات خویش و استفاده از پتانسیل آمادهی دانشجویان، نگاهی ویژه به دانشگاه داشته و دارند. جنبش دانشجویی به دلیل داشتن مؤلفههایی همچون: جوان بودن دانشجویان و آلوده نشدن ذهن و فكر آنان به بازیهای قدرت، نداشتن منفعت خاص برای دانشجویان فعال سیاسی _ اجتماعی، آسودگی فكر و نداشتن مشغولیتهای فكری به مسائل روزمره و ... همچون وجدان بیدار یك جامعه عمل میكند. از سوی دیگر جنبش دانشجویی آیینهئی تمام از مبارزات مردم ایران است زیرا:
در این نوشتار سعی می شود با تبیین اصول نظری، وضعیت سیاسی، اجتماعی جنبش دانشجویی، بلاخص دفتر تحكیم وحدت بررسی شود و شعارهای مطرح شده توسط این تشكل دانشجویی یعنی «دوری از قدرت» و «دیدهبانی جامعه مدنی» نقد و مطالعه قرار گیرد. برای نیل به این مقصود ابتدا دو گفتمان آزادی و سلطه به عنوان وسیله ایی برای سنجش معرفی و توضیح داده می شوند. تاریخ زندگی فرزندان آدم شاهد این مدعاست كه، آدمیان بر دو اسلوب یا روش بیش نتوانستهاند، عمل نمایند. بنا بر همین روش هاست که انسان فراورده روابطی می شود که چگونگی سامان دادن به خود و جهان خویش در زمره آن قرار می گیرد. در یك نوع رابطه، جهان بصورتی تبیین مییابد كه تمامی انسانها آزاد هستند، و هر فرد میتواند به آمال خویش از راه بکار انداختن استعدادهای درونی دست یابد . در دیگر اسلوب تبعیض میان انسانها محور تنظیم روابط قرار می گیرد . وقتی از این نظر به جهان نگاه می کنید، جهان مادی به پدیده های ضد و جهان اجتماعی به پدیده هایی که داری قدرت و فاقد قدرت هستند تبین و تفسیر می شوند. در باب مثال می توانید به رابطه استاد با دانشجو را توجه کنید و این رابطه را با رابطه ای که بازجویان سیستم های اطلاعاتی جهان با هر فردی برقرار می کنند ، مقایسه نمائید. در رابطهی نخست؛ در مواقع اختلاف میان دو حوزه اندیشه نظری، با رشته ای از پیش فرض ها میان دانشجو و استاد روبر هستیم که بنابرآین پیش فرض ها :
اما دررابطهی دوم که می توان آن را به مثابه نماد عریان رابطه قدرت یاد کرد، اساسا استقلال، فردیت و هویت اشخاصی که در رابطه های اطلاعاتی و سری هستند، از همان ابتدا که قدرت و ارعاب پایه رابطه قرار می گیرد، نفی می شود. وقتی استقلال و فردیت نفی می شوند، سایر حقوق و آزادی ها و استعدادها، نه تنها از کسی که در مضان اتهام است، بلکه شاید بیش از آن حقوق و آزادی های اساسی و ذاتی کسی که در مقام اطلاعاتی و مقام اتهام زدن است، سلب می شود. ممكن است این تقسیمبندی به صورت تقسیمبندی جزم اندیشانه تلقی شود وحالت «این یا ﺁن» را به ذهن متبادر کند.اما در حقیقت، الف) این تقسیمبندی مبتنی بر تجربه تاریخی است و نظری واقعی است تا نظری مجازی و ساخته و پرداخته شده توسط یك ذهن بریده از واقعیت. ب) این دو نوع رابطه درهمه موقع حتی، زندگی روز مره ، میان انسانها برقرار می شوند . اگر پای زور و قدرت بمیان نیاید رابطه اول و اگر پای زور و قدرت بمیان ﺁید ، رابطه دوم میان دو کس یا دو گروه ویا... برقرار می شود . ج ) همچنانكه درمثال بالا مشاهده شد و در ادامه توضیح داده میشود، آزادی هر فرد و دارا بودن تشخص و هویت (استقلال) برای هر فردی متصور گشته است. بدین صورت كه هر فردی میتواند به آنچه كه خود میخواهد و آنچه در توانایی اوست دل ببندد و برای كسب آن تلاش كند و اگر براساس اصل ﺁزادی یا «رابطه آزاد» روابط شكل گیرد، همه میتوانند حتی با داشتن هویت و شخصیت متفاوت با یکدیگر رابطهی نوع اول را با یکدیگر بر قرار کنند. كسانی كه بر مبنای اسلوب اول عمل می کنند و براساس آزادی با یكدیگر رابطه برقرار میكنند؛ در «گفتمان آزادی» جای میگیرند و كسانی كه رابطهی دوم را با خود و دیگران برقرار میكنند «گفتمان سلطه» را راهنمای اندیشه و عمل خود می کنند . گفتمان آزادی: برای رشد كردن، پیشرفت كردن، توسعه یافتن و متكامل شدن و... همچنانكه درمثال قبل گذشت میباید بر مبنای اصولی در گفتمان آزادی حركت كرد. اصول و خصایص گفتمان آزادی دارای روابط منسجم سیستمی هستند به طوری كه وقتی هر اصل بیان می شود، خاصه آن در اصول دیگر گزارش می شود. به عبارتی اصول گفتمان آزادی دارای خاصه بیان گری و گزارشگری نسبت به کلیت گفتمان آزادی است . و این خاصه تنها در تلاش در از میان بردن تناقض ها در درون هر گفتمان تحصیل می شود. می دانیم که آزادی دارای تعاریف گوناگونی است، و حتی وقتی در تعاریف مختلف مبادرت به شرح اصول آزادی می کنیم ،می توان برش های مختلفی را در بیان اصول آزادی ارائه داد، اما در این قسمت از بحث تنها توجه ما به اصول آزادی از حیث گفتمان است و نه از حیث دیگر. الف) اصل اول ؛ آزادی: پوشیده نیست كه تمام پدیدهها برای اثبات خویش نیاز به میدان عمل دارند.این موضوع را می توان با دو مثال زیر بررسی کرد. 1- بنا بر مطالعاتی در دنیای فیزیکی بعضی از ذرات و اجرام بنیادی مانند الکترون ها به همین فضا برای عمل کردن نیاز دارند . برای مثال، در فیزیك کوانتمی میدانیم كه بنابر اصل عدم قطعیت، مكان و موقعیت یك الكترون را بطور دقیق نمیتوان معین كرد. این مشاهده بسیاری از فیزیکدانان را برآن داشت تا نشان دهند که، الكترون مسیر و موقعیت حركت خویش را ، خود تعین می کند. اگر خصوصیت آزادی حرکت را از الكترون دریغ نمائیم، الكترون بر روی هستهی اتم سقوط خواهد كرد. در این صورت فضای بین هسته و الكترونها در اتم از میان میرود. حال تصور كنید كه برای تمام اتمهای تشكیل دهندهی این جهان چنین اتفاقی بیفتند، در آن صورت جهان به حجم ناچیزی تبدیل میشود. 2- موجودات زنده هر كدام در محیط خاص خویش رشد مییابند و بر اساس خصوصیات ذاتی و اكتسابی به دست آمده میتوانند زندگی كنند. جدا كردن یک موجود از محل بومی خود و تحمیل كردن شرایط متفاوت با شرایط بومی زیستگاه آن موجود باعث به وجود آمدن عوارضی در آن موجود میشود. هرگاه این تغییر شرایط بسیار متفاوت شود آن موجود از خود بیگانه خواهد شد و مرگ آن فرا می رسد. بنا به خصوصیات تطبیق پذیری، ممكن است آن موجود خصوصیات جدیدی را كسب كند و زیستن جدیدی را تجربه كند. در این صورت، بسیاری از خاصه های موجود قبلی در جریان تطابق از میان می رود و با کسب خاصه های جدید، فضای جدید برای عمل پیدا می کند . در موجودات غیر انسانی کسب خاصه های جدید ممکن است تا حتی به مرگ و نابودی موجود منجر شود، اما انسان با توجه به خاصه آزادی و آگاهی و حقوق ناشی از آزادی های خویش، امکان آن را دارد تا شرایط زیست در فضای جدید را نیز تجربه کند. بنا بر این آزادی اصل هویتساز است. اصلی است كه به «بودن» معنی میدهد و مسیر «شدن» را مشخص میسازد. بدون متصور بودن آزادی برای پدیدهها، جهان نابود میشود و پدیدهها از خود بیگانه شده و سرانجام آنها به مرگ منتهی میشود. اصل دوم؛ استقلال: استقلال یعنی آزادی هر فرد و یا هر جامعه و... در رهبری خویش . آزادی كه ضرورت آن در اصل قبل نشان دادن شد ذاتی تمام پدیدهها است. یعنی آزادی نه گرفتنی است و نه دادنی. استقلال بمعنای ﺁزادی در رهبری و برخورداری از حق تدبیر و ابتکار، هر فردی را توانا می کند به این که اگر درصدد انجام فعلی یا اتخاذ تصمیمی است ، براساس استعداد و تواناییها و نیازهای خود عمل نماید. به عبارت دیگر، فرد و یا جامعه مستقل فرد و یا جامعه ایی است كه محور تصمیمگیریهایش در درون ﺁن قرار دارد و نه دربیرونش. اگر فردی فعلی را انجام دهد و در انجام آن ، ابتکار و تدبیر و رهبری نه از او که از ﺁمر یا ﺁمرهائی در بیرون او باشد یا باشند، آن فرد مستقل نیست. زیرا آن فرد به ﺁمر یا ﺁمران بیرون از خود وابسته است. هر پدیده ایی را که این گونه عمل می کند را اگر از مكانی یا زمانی با شرایط خاص به مکان و زمانی با شرایط متفاوت ببریم، فعالیت آن پدیده تغییر میكند. یا اگر محركهای بیرونی را وارد زندگی او کنیم ، آن پدیده نمیتواند مانند گذشته زندگی كند. پدیده وقتی فاقد استقلال می شود که در رابطه با دنیای بیرون از خود، نیروهای حیاتی اش را به بیرون از خود بدهد و یا نیرو و توان خود را تخریب کند . انسان و جامعه مستقل كنشمند و مبتكر است. زیرا فرد و جامعه مستقل سعی میكند براساس داراییهای خویش و خواستههای خود عمل كند. برای مثال، كشوری كه مستقل است، روابط خارجی و داخلی خود را براساس خواست جمهور آزاد و مستقل و متعادل (اصل سوم) خود تنظیم میكند. این نکته نه تنها در باره کشورهای زیر سلطه بلکه در باره کشور های سلطه گر نیز صادق است ، برای نمونه آمریكا وقتی روابط و سیاست های خارجی را بر اساس محور های شرارت تنظیم می کند ، نمی توان او را از این حیث کشور مستقلی نامید. بدان دلیل که این کشور قادر نیست سیاستهای داخلی و یا خارجی خود را به صورتی كه باعث رشد و شکوفایی بهینه حوزه عملش در جهان شود ، دنبال كند. اصل سوم، عدالت: اگر بخواهیم در تعریف عدالت توجه خوانندگان را به تعاریف اولیه معطوف کنیم باید معنای آزادی در معنای استقلال و این دو معنی به طور مضمر و یا آشکار در معنای عدالت وجود داشته باشد . طبق این تعریف عدالت یعنی، آزادی و استقلال برای همه. دو اصل آزادی و استقلال، اولین حقوق ذاتی تمام انسانها هستند. گفتمان آزادی، فضایی میسازد كه در آن حقوق ذاتی تمام پدیدهها محترم شمرده میشود، هرگونه بیاعتنایی به این حقوق (برای مثال آزادی یا استقلال) باعث خروج از گفتمان آزادی میشود. با تشریح چگونگی حیات در گفتمان آزادی مشخص میشود برای رشد و تكامل كه نتیجهی رفتار براساس سلسله قواعد و قوانین گفتمان آزادی است میباید حركت كرد. یعنی گفتمان آزادی، رفتار و كردار هر فرد را روشمند میكند. هر عملی و نظری كه باعث شود آن قوانین و روش در گفتمان آزادی نقض شود باعث میشود، حقوق انسانها (كه از طریق باور و عمل به روش و قانون گفتمان آزادی بدست میآید) نقض شده و به همین دلیل فضای عمل انسان از گفتمان آزادی به «گفتمان سلطه» تبدیل میشود. برهمین اساس حقوق ذاتی یا باید برای همهی انسانها بر مبنای اصول و قوانین و روش گفتمان آزادی وجود داشته باشد و یا اگر حتی برای یك فرد حقوق ذاتی در نظر گرفته نشود، دیگران نیز از آن حقوق بیبهره خواهند شد. زیرا آن روش و قانونی كه در «گفتمان آزادی» حقوق را برای آن پدیده و سایرین میباید در نظر بگیرد ، نقض شده است. پس دیگرانی كه حتی مورد تعدی و جفا قرار نگرفتهاند نمیتوانند از دارا بودن آن حق صحبت كنند. برای مثال آزادی و استقلال دو حق اصلی همهی پدیدهها هستند كه سایر حقوق را نیز باعث میشوند. براساس آنچه در بالا گذشت آزادی یا برای همهی انسانها وجود دارد و یا حتی اگر یك انسان از آزادی محروم شود، دیگران نیز از آزادی خود محروم شده اند . زیرا رابطه سلطه ای پدید ﺁمده است که تا وقتی جای خود را به رابطه ﺁزاد ندهد، ﺁزادی و استقلال انسانها ، به وسیله رابطه سلطه ، آسیب می بیند . به همین دلیل قران کریم کشته شدن یک فرد را برابر با کشته شدن یک نسل می داند. بسیاری از فیلسوفان در مكاتب مختلف فكری درباره تقدم و یا تأخر، آزادی و عدالت به بحث نشستهاند. عدهایی آزادی را مفهومی كلانتر و عدالت را زیر مجموعه آزادی دانستهاند. بسیاری دیگر نیز آزادی را به این دلیل مقدم دانستهاند كه دستیابی به عدالت ناشدنی است واتوپیا دستیابی به عدالت به جهنم نبود آزادی و عدالت می انجامد و عدهایی دیگر نیز عدالت را گستردهتر از آزادی دانستهاند و ... اما در گفتمان آزادی، عدالت هدفی که باید به ﺁن رسید، نیست بلکه میزانی است که هر اندیشه و هر عملی را باید بوسیله آن سنجید . چنانکه روش دستابی آزادی ، ﺁزادی است . یعنی فکر و عمل روزانه را باید ﺁزاد کرد تا به آزادی رسید . میزان عدالت به ما می گوید چه اندازه فکر و عمل ما از ﺁزادی انحراف داشته است . و چون ﺁزاد زندگی کردن به رعایت برخورداری همگان از ﺁزادی است ، میزان عدالت به ما می گوید چه اندازه ﺁزادی یکدیگر را رعایت کردیم . نقش عدالت در باره حقوق دیگر نیز همینطور است . بنا بر این ، عدالت در گفتمان آزادی یعنی رعایت روش و قانون گفتمان آزادی به تعبیری كه گذشت. اگر عدالت به معنای گفته شده وجود نداشته باشد، آزادی برای عدهایی كه ابزار لازم برای برتریجویی (زور در تمام اشكال آشكار و پنهان آن) بر دیگران را در اختیار دارند نیز، وجود نخواهد داشت. حتی ﺁنها بیشتر در زور و زورگوئی غرق می شوند. آزادی بمعنای خودکامگی در بکار بردن زور وقدرت ـ معنائی که قدرت گرایان می کوشند به آن بدهند - نه تنها مفهومی رهاییبخش برای جامعه نیست بلكه برای تحكیم روابط قدرت و اسیر كردن و مجبور كردن جامعه به كار خواهد رفت. لذا عدالت میزانی نیز هست که مانع از تغییر معنای ﺁزادی و استقلال و هر حقی از حقوق را می دهد . مشاهده روزمره روش کار سلطه جویان که نگاه داشتن کلمه ها و تغییر معنی ﺁنها است ، ما را از اهمیت ﺁزادی بمنزله میزان ﺁگاه می کند . اگر کلمه عدالت گرفتار تغییر معنی و در نتیجه تغییر عملکرد نشده بود، دنیای انسانها بسا دنیای دیگری می شد . خصایص گفتمان آزادی: در ذیل سعی شده است پارهایی از خصوصیات گفتمان آزادی را در ادامه سه اصل آزادی ،استقلال و عدالت بیان نماییم.
برای مثال اگر دانمشند بزرگی همچون انیشتن حرفی زد نباید به این دلیل كه آن را انیشتن زده است پذیرفت بلكه باید آن سخن نیز از طریق علم فیزیك ، در جریان رشد ﺁن، سنجیده و این سنجش را همواره ، به یمن دست ﺁوردهای جدید، پی گرفت و نظر او را نقد کرد. به همین دلیل علی(ع) میگوید: مرد را به حق میسنجند و نه حق را به مرد و یا در جای دیگری میفرماید «لم انظر الی من قال، انظر الی ما قال». هرچه قدر كسی از میزان عدالت دور شود ، لاجرم به ساختن بت های ذهنی و یا عینی می پردازد و بیشتر از گفتمان آزادی فاصله گرفته و در لجنزار گفتمان سلطه فرو خواهد رفت.. 2. همانگونه كه در بخش قبل توضیح داده شد. گفتمان آزادی براساس اصولی استوار گشت كه این اصول خود بنیادی ترین حقوق انسانها هستند که با سایر حقوق همزادند وباعث پیدایش آنها می شوند. حقوق به دلیل این كه همگی با یکدیگر همزادند و به وسیله یکدیگر شناخته می شوند ، معارض و متضاد با یکدیگر نمی شوند . اگر کسی بخواهد میان حقوق تقدم و تأخر قائل شود و میان ﺁنها تعارض برقرار کند، بدون قلب و مبهم کردن تعریف حق نمی تواند این کار را بکند . حقوق براساس اصول معین، شفاف و نا مبهمی استوار گشتهاند، به دلیل این است كه نباید هیچگونه تضاد و تعارض و تناقضی را میان آنها برقرار نمود. همانـطور كه در توضیح اصل عدالت آمد، بین آزادی و عدالت كه هر دو حق تمامی انسانها هستند نه تنها تضاد بلکه تقدم و تأخر نیز وجود ندارد. در گفتمان آزادی، حقوق با یكدیگر مجموعه واحد میدهند و بصورت لازم و ملزوم یكدیگر خواهند بود. برای مثال؛ اگر كسی دانشجو باشد، حقوق دانشجویی او مانع حقوق شهروندی او نخواهد بود. زیرا استعداد دانش جوئی فعال نمی شود اگر همزمان دیگر استعدادهای او فعال نشوند و این استعدادها فعال نمی شوند هرگاه او به حقوق خویش بعنوان یک انسان عمل نکند . تعطیل کردن حق دانش پژوهی به تعطیل شدن حقوق دیگر او می انجامد . زیرا تعطیل کننده حق جز زور نیست. حضور زور گویای غیبت حقوق است . تقدم و تسلط زور ، استعدادهای انسان را تابع زور می کند و در نتیجه، عمل به مجموع حقوق را ناممکن می کند . از این رو ، حق دانشجویی او (یك دانشجو دارای كرامت انسانی است، فرد مستقل و آزاد است و میبایست براساس قوانین و عدالت میان او و دیگران رابطه برقرار شود)، با حقوق دیگر او بمثابه انسان و شهروند همزاد و همراه است و این حقوق یکدیگر را تاکید می کنند. در ایران بسیار شنیده شده است كه سیاستمداران و احزاب سیاسی بین حقوق یك قوم و حقوق ملی ثنویت ایجاد نمودهاند و در میان این دو حق یكی را بر دیگری رجحان میدهند بطوری كه از نگاه آنان یكی از این دو، ناقض دیگری میشود. اما پرسش اینجاست كه اگر هر دو این مقولات حق هستند چگونه ممکن است میان آنها تناقض وجود داشته باشد؟ 3. از دومین خصوصیت گفتمان آزادی به این نتیجه میرسیم كه در گفتمان آزادی برخلاف گفتمان سلطه بین وسیله و هدف اختلافی نباید باشد. به بیان دیگر در گفتمان آزادی، وسیله در هدف تعریف میشود. این جمله كه «هدف وسیله را توجیه میكند» حکم دروغی تلخ است که در سراسر تاریخ زندگی انسانها بر قول و فعل ﺁنها حاکم بوده است . این دروغ همواره به وسیلهی قدرتمندان و زورگویان و قدرتطلبان در توجیه زورگوئیهاشان بکار رفته است و می رود : از فرعونها و اسكندر و یزید و معاویه تا هیتلر و موسیولینی و استالین و لنین و .... تا بوش و... جالب توجه است كه در قرﺁن هر جا صحبت از ایمان بمیان است ، بلافاصله از عمل صالح به عنوان تنها راه ایمان ﺁوردن به خدا یاد شده است. هر وسیلهای میباید ترجمان هدف باشد. اگر هدف پدیدهایی برای مثال علمآموزی باشد، شیوه و روش رسیدن به آن هدف خردورزی و آموزش دیدن اصول و قواعد آن علم خواهد بود و نه چیز دیگری مانند تقلب كردن و ... اگر آقای بوش میخواهد دموكراسی را درجهان تقویت كند راه آن نیز از طریق دموكراتیك وارد شدن و رفتار كردن است. وی هنگامی می تواند به تقویت ریشه دموکراسی در جهان کمک کند که از سیاست های مبنی بر حمایت و پشتیبانی از بنیادگرایان و دیگر مستبدان، در علن و یا خفا ،در گوشه وکنار جهان کناره گیری کند. وسیلهی این هدف آگاه نمودن افكار عمومی جهانیان از موانع اصلی آشكار و پنهان روند دموكراسی خواهی است. اگر اصلاحطلبان در چندین سال گذشته، شعارهایی مانند «ایران برای همهی ایرانیان»، «توسعه سیاسی» را سر دادهاند وسیلهی این هدف نیز میبایست از همان جنس شعار ها ـ بر محور آزادی ـ می شد یعنی آنها بایدبا شرکت دادن همه ایرانیها در مسئولیت ها سیاسی و برخوردار کردن همه ﺁنها از امکانها و منزلتها و حقوق ـ بنا بر میزان عدالت ـ عمل می کردند . توسعه سیاسی به معنی تبدیل کردن مردم به اهرم فشار برای چانه زنی در بالا نیست ، توسعه فضای ﺁزادی و برسیمت شناخت حق مردم و برداشتن موانع استقرار این حق است . و نه افكار و اعمالی كه باعث سردرگمی مردم وخودشان شد. (البته بسیاری از تئوریسینهای اصلاحات به كرات بیان داشته اند كه عمل سیاسی معطوف به قدرت است، مسلم است با این تئوری كه از جنس قدرت است و در گفتمان سلطه قرار دارد با شعارهای آنان كه از جنس آزادی و در گفتمان آزادی هستند،قابل جمع نیستند و نمیتوان به نتیجهی مطلوب كه دموكراسی و آزادی خواهی باشد رسید). 4. تمامی سخنها و اعمال در گفتمان آزادی بایستی شفاف و مبین باشد. با مطالعه بر تاریخ در مییابیم كه هرزمان انسانها در نظام های استبدادی زیستهاند ، زبان آنان بیشتر و بیشتر گرفتار لكنت شده و سخن آنها مبهم تر گشته است. بطور مثال آثار ادبی در دوران استبدادی (البته با در نظر گرفتن كلیه مسائل ادبی و نبوغ سرایندههای آن آثار) كمتر صریح و بیپیرایه هستند. در گفتمان آزادی، تنها آزادی و استقلال است كه اصالت دارد. زور، جبر، تضاد، خشونت و .... كه بیرونی و عارضی است در این دیدگاه به رسمیت شناخته نمیشود تا منشأ اثر شمرده شود. در گفتمان آزادی، هر آنچه به وسیلهی استعداد و توانایی انسان براساس استقلال و آزادی، به تعبیری كه رفت وهمچنین با در نظر گرفتن حقوق سایرین (عدالت) حاصل شود، حق است و میبایستی بیان شود. لذا استبداد و عملههای استبداد به رسمیت شناخته نخواهند شد كه بتوانند منشأ عمل شوند و به همین دلیل، بیان شفاف میشود. در سالیان گذشته بارها و بارها شاهد مشكلاتی بودهایم كه همه بخاطر عدم شفافیت لازم بوجود ﺁمدهاند برای مثال انواع برداشتهای متفاوت و متناقض ومتضاد از قانون اساسی باعث شد اقتدارطلبان از فضای مبهم به وجود آمده در جهت برآورده كردن نیات و خواستهای قدرت مدارانهی خود استفاده كنند و بدین ترتیب اصلاحات شکست خورد. و یا شعار «دموكراسی دینی» كه طیفی وسیع از معانی را در بر میگرفت نیز از شفافیت کافی بر خوردار نبود. بطوری كه این شعار نه بیان کننده دین بود و نه دموكراسی ولیکن این امکان را برای قدرت خودکامه ایجاد کرد که مفسد دین و دموکراسی شود .
لذا هر كسی میتواند بدون هیچگونه تبعیضی، هدف راه رشدی را معین کند که در پیش می گیرد. بدین صورت تمامی تبعیضهای نژادی، قومی، جنسی، تفاوتهای ایدئولوژیكی كه با اصول گفتمان آزادی منطبق باشد و .... بی محل و بی موضوع خواهد شد. برای مثال بحث خودی و غیرخودی - كه به وسیلهی بسیاری از اصلاحطلبان تئوریزه شد واصلاح طلبان، عدهایی را تنها به خاطر این كه در نگرش به قدرت و پارهایی تفاوتهای ریز و درشت با آنها اختلاف داشتند ، از آنچه محق بودند و هستند محروم كردند ـ در گفتمان آزادی بی محل می شود . 6. گفتمان آزادی مخالف روش قدرت و زور است : همانطور كه در صفحات قبل گفته شد، گفتمان آزادی درصدد است با طراحی قواعدی خاص، روشی را تبیین نماید كه در صورت رعایت آن قواعد و گام نهادن بر آن روش، آزادی، استقلال و سایر حقوق پدیدهها تأمین شود. لذا كسانی كه در گفتمان آزادی قرار میگیرند با محتوای نظام حاكم ، در تمامی ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فكری، علمی و ... مخالفند و نه شكل و ظاهر آن نظم. (همانند سخن علی(ع)) لم انظر الی من قال، انظر الی ما قال). در گفتمان آزادی، سئوال اساسی چگونه حكومت كردن ( تابعیت دولت از ملت بر طبق دو اصل ﺁزادی و استقلال و قابلیت مهار و جهت دادن به عمل دولت بر میزان عدالت ) است. بر این میزان ، حاکمیت به جمهور مردم می رسد . زیرا مقتضای عدالت اینست که ﺁحاد مردم استعداد رهبری خویش را بکار اندازند و از قوه ابتکار و حق تدبیر خویش بتمامه برخوردار شود . به همبن دلیل گفتمان آزادی با قواعد و اسلوب و روش حاكم در مقابله هست و تمامی سعی و جهدش بازگرداندن روش باطل به روش حق مداری بر پایه اصول آزادی ،استقلال و عدالت است. به اینگونه نیروها نیروی مخالف روشی گفته میشود. مانند مسلمانان اولیه كه بر روش پرستش كه بر شرك استوار بود قیام كردند یا تفكری كه باعث انقلاب ایران علیه نظام شاهنشاهی شد و..... اما در خارج از گفتمان آزادی بسیاری از نیروهای مخالف نظام حاكم سیاسی، اجتماعی ، اقتصادی و ... وجود دارند كه بدون در نظر گرفتن آزادی و استقلال ، تنها برای ﺁنکه قدرت را از ﺁن خود کنند ، فعالیت می کنند . این نیروها بنوبه خود از موانع تحقق انسان ﺁزاد و مستقل هستند زیرا محدودیت ها و مصلحت هایی را که توسط ذهن قدرت طلب خود می سازند به دیگران تحمیل می کنند. این افراد در فعالیتهایشان خود را آنچنان از ﺁزادی و استقلال محروم می کنند که به ابزار بیان زور تبدیل می شوند . لذا ساختار سیاسی که می توانند در ﺁن عمل کنند ، همان ساختار سیاسی حاكم است که مدعی هستند با ﺁن مخالفند . بدینترتیب، مخالفت این افراد تنها مخالفت شكلی است . مانند مخالف بودن اصلاحطلبان با اقتدارگرایان حاكم. 7 . درباره حقیقت و مصلحت: جهان، به عنوان یك كل ، از پدیدههای ریز و درشت بسیاری پدید آمده است و هر پدیده با این كه قسمتی از كل جهان است هویتی مستقل دارد. توحیدِ پدیدهها در عین كثرت آنها است. این درک باعث میشود نگاه انسان به جهان نگاهی واقعی باشد و بتواند صحیحتر با جهان رابطه برقرار كند و شناخت كاملتر و واقعیتری از جهان بدست آورد. در گفتمان آزادی، به دلیل معرفت بر استقلالِ هویت و شخصیت تمامی پدیدهها نكته بالا قابل اجرا خواهد شد به همین دلیل در گفتمان آزادی برخورد انسان با جهان پدیده ها واقعی و حقیقی خواهد بود. اما در گفتمان سلطه قدرتمداران در جهانِ ساختهی ذهن خویش زندگی میكنند. لذا آنان نمیتوانند حقایق و وقایع را آنطور كه هست ببیند و در مقام اندیشیدن و عمل کردن، با واقعیتها رابطه مستقیم برقرار کنند. در گفتمان آزادی، مصلحت به سمت حقیقت میل میكند و مصلحت عمل به حق وحقیقت می شود : مصلحت بعنوان بهترین روشِ عمل به حق حكم میكند که در همه حال و هر زمان به حق عمل شود و مصلحت خارج از حق ، مفسدت تلقی شود . بر همین اساس شهید حسین فاطمی در طول زندگی كوتاه و مؤثر خویش آنچنان بر روی هویت و تشخص خود بمثابه انسان ﺁزاد و مستقل و جریانی كه به رهبری دكتر محمد مصدق ایجاد شده بود، پافشاری میكند و اهداف آزادی خواهانهی آن نهضت را آنچنان محترم میشمارد كه با آغوش باز به استقبال مرگ می رود. برای او مصلحت عمل به حقوق ملت و حقوق خود بعنوان انسان ﺁزاد و مستقل بود . با این توضیح در مییابیم كه در گفتمان آزادی نمیتوان حقی را ، بنابر مصلحت، با عملی که ناحق است جانشین کرد و یا حقی را بنا بر این که عمل به حق دیگری اولویت دارد، نقض کرد . در قضاوت میان حقوقِ پدیدههای مختلف باید معیار اصول آزادی ، استقلال و میزان عدالت قرار گیرد و قوانین براساس آن اصول و بر وفق این میزان تدوین شوند. در دوران اصلاحات در رفتار اصلاحطلبان بارها و بارها مشاهده شد كه آنها با آنكه میدانستند حق و حقیقت كدام است و روش دستیابی به آن حقوق كدام است، براساس ذهنیت متوهم و تصورات مجازی خود آنچنان عمل كردند كه در نهایت تنها به مصلحتهایی عمل کردند که برای خود ﺁنها نیز جز مفسدت ببار نیاوردند . 8) در گفتمان آزادی، رهبری، چگونگی انتخاب آن و… میباید همچون سایر موضوعات از جنس اصول گفتمان آزادی باشد: در حقیقت رهبری با جمهور مردم است . منتخب مردم ، بنا بر گفتمان آزادی، میبایست با باز كردن فضای نقد و از بین بردن فضای تار و تیره و مبهم استبداد، بیانگر خواست و ارادهی جمهور مردم شود و عمل وی موافق گفتمان آزادی باشد. رهبری خواه وقتی جمهور مردم هستند و خواه زمانی که منتخبان مردم هستند میباید الگوی تمام عیار عمل به اصول و خصایص گفتمان آزادی باشد تا جمهور مردم کرامت و حقوق انسانی اش را بازیابند و از حقوق ملی خویش برخوردار شوند. به همین دلیل چنین كسانی میباید از طریق روش و مكانیسمهای منطبق با اصول گفتمان آزادی انتخاب شوند . به همین دلیل نمیتوان در انتخاباتی كه در روش اجرای آن حقوق عدهایی نقض شده است و اصول گفتمان آزادی كم محل گشتهاند، حتی اگر بهترین و لایقترین افراد هم موفق به كسب پیروزی شوند، جمهور مردم را پیروزدانست و دلیل تحریم بسیاری از گروهها كه انتخابات ریاست جمهوری نهم را تحریم كردهاند، همین بوده است . بر پایه اصول گفتمان آزادی، استقلال و آزادی، تمامی گروههای سیاسی را میباید در نظر گرفت در رقابتی كه عدالت (آزادی و استقلال برای همه) رعایت نشده باشد، نمیتوان آن انتخابات را انتخابات شمرد و موجب رشد و تكامل مردم دانست. 9. گفتمان آزادی و روش تثبیتش : اگر اندیشهایی مبین گفتمان آزادی باشد، برای تثبیت خویش و همه پذیر شدنش نیاز به هیچگونه ابزار زورگویی (نه چوب و چماق و نه به وجود آوردن تفكرات قدرت محور كه در ادامه توضیح داده میشود) و رفتاری در خلاف و تناقض یا تضاد با اصول گفتمان آزادی ندارد. برای مثال بر فرض که مراعات كردن حجاب حق باشد، برای قبولاندن آن به دیگران نمیتوان از خشونت و جبر و قهر استفاده كرد. ویا در مثال دیگر بایست گفت اگر دموكراسی برای خاورمیانه یك حق باشد، روش برآوردن این حق میباید از هرگونه زورگویی تهی باشد. چگونگی انتخاب شدن رهبران در خاور میانه ورابطه به قدرت رسیدن آنها که اکثرا متجاوز به حقوق مردم در منطقه می باشند با سیاست های آمریکا، برخورد متناقض امریکا با متجاوزان با آزادی در خاورمیانه در علن و خفا، نوع ارتباط برقرار كردن با مخاطبان که به راستی بر پایه فریب افکار عمومی مردم در امریکا و سایر نقاط جهان است و … همگی نشان دهنده این موضوع است که دولت امریکا در فضای گفتمان سلطه تنها قصد برآورده کردن نیات قدرت طلبانه خود است. در صورتی که اگر آمریکا بخواهد به واقع به شعار های خود عمل نماید می بایست برای رسیدن به این هدف عملی هم سنخ آن انجام دهد و مثلاً عوامل اصلی مانع استقرار مردم سالاری را به مردم شناساند و ﺁنها را از حقوق خود بعنوان انسان و حقوق ملی بمثابه ملت ﺁگاه کند تا خود برای عملی کردن این حقوق برخیزند . 10). كنشمند بودن: كسی كه خود را در گفتمان آزادی تعریف میكند، به دلیل پذیرش اصل استقلال سعی مینماید تمامی اعمال و رفتار خود را با اولویت دادن به شرایط و احوال درونی خویش و همچنین نیازهای اصیل خود و حقوق دیگران و عضویت خود در یک جامعه ﺁزاد تنظیم نماید. یعنی در گرفتن یك تصمیم یا موضع در مسائل داخلی یا خارجی، فرد یا جامعه ی مستقل عامل تأثیرگذار را حقوق و نه قدرت می داند و عمل خویش را چنان تنظیم می کند که رابطه او با دیگران، رابطه صاحب حق با صاحبان حق باشد . و اگر دیگران خواستند با وی رابطه قدرت برقرار کنند، او رابطه خود با ﺁنها را، رابطه زور با زور در زیل گفتمان سلطه تعریف نمی کند بلکه رابطه حق با قدرت می کند ( مانند رابطه ای که امام حسین ( ع ) در کربلا با ارتش ستم برقرار کرد ، یعنی خود را مخالف روشی معرفی نمود. ) . بر همین اساس در گفتمان آزادی،انسانها در انجام امور و گرفتن تصمیمها همواره كنشمند هستند حتی اگر شرایط پیرامونی بر فردی جبر ایجاد نماید و وی را در موقعیت خاصی قرار دهد، هنوز او باید کنش باشد و نه واکنش و بر میزان حقوق عمل کند . برای مثال بسیاری از گروههای افراطی و تندرو راست تا هنگامی میتوانند عمل نمایند كه دشمن در بیرون خود داشته باشند. اگر آن دشمن بیرونی وجود نداشته باشد، گروههای افراطی راست نیز، فضایی برای عمل نمییابند. اما برای گروههای آزادیخواه كه در فضای گفتمان آزادی عمل مینمایند وضع برعكس است، اگر این گروهها دشمن عارضی و پیرامونی نداشته باشند، بهتر و بهتر میتوانند عمل نمایند. همچنین برای ابر قدرتی مانند آمریكا، اگر ضدی در بیرون وجود نداشته باشد تا تضاد را بر آمریكا عارض كند (مانند محور شر، تروریسم، دیکتاتورها درخاورمیانه بزرگ و …) تقریباً تمامی اعمال سیاسی این ابرقدرت در حوزه مسائل بینالمللی و حتی داخلی بیمعنا خواهد شد. بر پایه همین خصوصیت است كه تمامی پدیدههایی كه در گفتمان سلطه قرار میگیرند برای حیات خویش نیاز به بحران در خارج از مرزهای خویش دارند و بحرانهای داخلی و خارجی می سازند تا مردم را دائم در تنگنا قرار دهند . ولی در گفتمان آزادی عامل اصلی برای حركت به سمت رشد، توسعه و تكامل باید از درون پدیده (ذاتی پدیده باشد) نشأت گرفته باشد.
گفتمان سلطه: گفتمان سلطه،خواهان ماندن در فضای موجود است. گفتمان سلطه، گفتمان ایستا است و میخواهد با جلوگیری از تحولات به سمت رشد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، علمی، فكری، فرهنگی و … ، جامعه ها را در وضع موجود نگه دارد و حتی در صورت امكان از میزان آزادی جوامع بكاهد. در گفتمان سلطه آزادی نفی میشود. آنچه به پدیدهها اصالت و تشخص میبخشد دوری و نزدیكی به منابع قدرت است. هر چقدر پدیدهای بیشتر در رنگ قدرت فرو رفته باشد و یا در منبع قدرت و زور ذوب شده باشد از نگاه قدرت، اصیلتر است و از زور و قدرت بیشتری نیز بهرهمند خواهد شد. برهمین قاعده، در گفتمان استبدادی سلسله مراتب ایجاد میشود و پدیدههای مختلف به وسیله منطق صوری (كه منطق قدرت است) براساس تفاوتهایی مانند؛ قومیت، جنسیت، منطقه جغرافیایی، رنگ پوست، افكار و عقاید و … به دستههای مختلف تقسیم میشوند. در گفتمان سلطه،ارزشها نه ارزشهای انسانی مانند صداقت، شرافت، وفای به عهد و … میباشد، بلكه تماماً ضد ارزشهایی هستند كه قدرت و چگونگی رابطه برقرار كردن با قدرتمداران ایجاد كرده است. بر همین شیوه، اگر اقتدارگرایان مجاز بدانند، دروغگویی به وقت نیاز بهترین عمل است، قتل مخالفان و همنوعان دارای ارزش است، تجاوز به حریم دیگران ثواب است و … هرچه ارزشها در نظامی بیشتر از خود بیگانه شده باشند و به ضد خود تبدیل شده باشند آن نظام استبدادیتر خواهد بود. در گفتمان استبدادی استقلال وجودی خارجی ندارد. هرچه هست خواست و ارادهی فزون طلبانه و تمامیت خواهانهی قدرت است. تصمیمگیریهای افراد نه به وسیلهی نیازهای ذاتی خود كه همه تحمیل شده توسط قدرت به وسیلهی اقتدارطلبان و عملههای آنان اتخاذ می شوند. ذكر این نكته خالی از فایده نیست كه قدرت همواره برای تحمیل خواست خود به دیگران نیاز به زور عریان و تیغ و درفش ندارد. گاه آنچنان خود را بر فكر و ذهن افراد مسلط میكند كه دیگر هیچ فردی نمیتواند خود را از دست قدرت خلاص كند. مردم در این حالت همان تصمیمی را كه باید با اجازهی قدرت بگیرند، خود خواهند گرفت. مانند زندگی در بسیاری جوامع لیبرالی و یا شركت مردم در انتخابات كشورهایی نظیر آمریكا و … (این موارد بعداً تحت عنوان «تفكر قدرت محور» موضوع بحث خواهند شد). عدالت مظلومترین واژه در گفتمان سلطه است. بدینخاطر كه اگر تبعیضی به نفع صاحب قدرتی وجود نداشته باشد، قدرت در یك پدیده متجمع و متمركز نخواهد شد و به این ترتیب قدرتطلبان نمیتوانند از قدرت پراكنده و متمركز نشده ، به نفع خود و برای سركوب مخالفان استفاده نمایند. در گفتمان آزادی، بنابر اصول یاد شده، هر پدیدهای دارای استعداد و توانایی بالقوه است و بنابر اصل عدالت هر پدیدهای میتواند استعداد و توانایی خود را با توجه به خواست و اندیشهی آزاد خود بارور نماید. لذا ، نیرو (نیرو در گفتمان آزادی، توان سازنده و در گفتمان سلطه قدرت تعریف میشود) در سطح جامعه پخش میشود. اما در گفتمان سلطه میباید تبعیضی به نفع قدرت باوران و اقتدارگرایان بر قرار شود، تا قدرت در ید آنان در آید. و بدین ترتیب عدالت بیمعنا و مفهوم خواهد شد.
اما خصوصیات گفتمان سلطه: 1) گفتمان سلطه، ندرت ساز است. توان خلاقیت و ابتكار را از بین میبرد و دایره تصمیمگیری را برای پدیدهها محدود و محدود میكند تا در نهایت هر كسی در دو راهی انتخاب بین بد و بدتر گرفتار شود. این خصوصیت از آنجا سرچشمه میگیرد كه استقلال و هویت در گفتمان سلطه برای پدیدهها به رسمیت شناخته نمیشود تا هر فردی بتواند از راهی كه خود ابتکار و تدبیر كرده و آگاهانه انتخاب نموده است به آنچه خواستار است، برسد. متأسفانه اصلاحطلبان بر همین اساس سعی كردند تمامی نیروهای منتقد خود را در ارادهی معطوف به قدرت خود مضمحل و با طرح شعار« انتخاب كردن بد بهتر از بدتر است» نیروهای مستقل و آزاد را تحت فشار قرار دهند و آنان را كه شعار «عبور از خاتمی» را سر دادند در سلولهای وحشتآفرین تنهایی رها نمودند. 2) گفتمان سلطه و تفکرات قدرت محور: گفتمان سلطه برای تحمیل خود به افكار عمومی مخاطبین خود نیاز به نوعی تفكرات، غیرموجه، محدودكننده و همه پذیر شده دارد. این «تفكرات قدرت محور» توسط مراكز قدرت و در فضای تاریك و خفقان آلود و انسداد فكری، سیاسی ساخته میشوند. «تفكراتقدرت محور» قابل نقد نیستند ومحدود و مضمحل كننده عقلانیت و خلاقیت و نوآوری میباشند. قدرتمداران برای تحمیل «تفكرات قدرتمحور» از هر ابزاری ـ از اقتدار فردی كه به وسیلهی اغوا، ترغیب و… به وجود میآید، مقدس جلوه دادن یك قول یا شخص كه در استبداد دینی روشی معمول است تا دروغ گفتن و به وجود آوردن فضای ترس و رعب به وسیله قتل و خیانت و … ـ استفاده میكنند. نقد كردن و نپذیرفتن و افشاکردن «تفكرات قدرت محور» و به وجود آورندگان آن تفكرات باعث میشود که منتقد مورد غضب اقتدارگرایان و قدرتطلبان قرار گیرد و مجازات ـ از ترور شخصیت مانند به استهزا گرفته شدن، تحقیر شدن سطحی قلمداد جلوه دادن و … تا حتی ترور فیزیكی منتقدین «تفكرات قدرت محور» ـ آنها را باعث میشود. البته در گفتمان آزادی نیز تفكرات همه پذیر میشوند با این تفاوت كه چون بر بنیانهای متفاوتی استوار گشتهاند، دارای اختلاف اساسی هستند. در گفتمان آزادی منطقه ممنوعهایی برای نقد و تفحص وجود ندارد. به همین دلیل تفكرات در گفتمان آزادی در هر لحظه نقد میشوند و نقائص آنها رفع میشود و بر این اساس نیازی به وجود آوردن جو رعب و ترس و وحشت برای از بین بردن فضای آزاد نقد وجود ندارد. از سوی دیگر در گفتمان آزادی، فضایی به وجود میآید تا دستیابی به حقیقت هرچه بیشتر سهل و آسان شود . ولی در گفتمان سلطه ، هر چه بیشتر سعی می شود با به وجود آوردن جو ابهام از بیان حقیقت جلوگیری به عمل آید. همچنین در گفتمان سلطه، به دلیل واكنش بودن افراد نسبت به عوامل پیرامونی ، «تفكرات قدرت محور» دوام و ثبات ندارند. بدین معنی كه در گفتمان سلطه دلیل درستی هر سخن و عملی - برخلاف گفتمان آزادی - در آن نیست (همانطور كه قبلاً توضیح داده شد) بلكه هر گزارهای ، بنا بر نیاز روزِ قدرت، صحیح می شود و با تغییر شرایط و تغییر نیاز قدرت، همان گزاره از اعتبار می افتد و غلط می شود. قدرتمداران بهمین دلیل افرادی دروغگو هستند و در عمل و سخن پیدرپی تناقضگویی میكنند. حال تعدادی از این «تفكرات قدرت محور» را برای نمونه بررسی میكنیم: الف) عصر قهرمانها به پایان رسیده است. این گزاره كه آقای خاتمی رئیسجمهوری سابق بارها آن را تكرار كردند در جامعه این طور تعریف شد كه مبارزه برای رسیدن به اهداف و گذشتن از پارهایی امتیازات (نه حتماً ایثار و از جان گذشتن) و پایداری بر اصول آرمانها نه فقط كاری عبث و بیهوده كه كاری احمقانه و بیدلیل است. این «تفكرات قدرت محور» تا آنجا بر مردم و جامعه تحمیل گشت كه عدهایی از صاحب نظران از «مبارزهی بهداشتی» دم زدند. یعنی برای رسیدن به اهداف و آرمانها باید به گونهای عمل نمود كه «نه سیخ بسوزد و نه كباب» و جالب آن كه در نهایت هم سیخ سوخت و هم كباب. ب ) عصر ایدئولوژی پایان یافته است. این گزاره نیز بارها از سوی اصلاحطلبان و صاحب نظران دیگر مطرح شد. اما آنان هیچگاه پاسخ ندادهاند كه مگر میشود هیچ دستگاه شناختی در ذهن انسانها وجود نداشته باشد؟ چگونه خلاء میتواند بر ذهن انسان حاكم باشد؟ به روش علمی و تجربی مسلم است كه اندیشهایی میباید در ذهن یك كنشگر حاكم باشد تا اندوختهها و دانش قبلی را سامان دهد و همچنین این توانایی را در اختیار انسان قرار دهد كه با تحقیق و تفحص به شناخت جدید دست یازد. از این گذشته آیا این ایدئولوژی ستیزی، خود یك ایدئولوژی نیست؟ چه خوشتر بود كه به جای مطرح كردن این ایدهی غیرموجه و «تفكرات قدرت محور» كه متأسفانه همه پذیر نیز شد و چند صباحی هیچكس را یارای مقابله با آن نبود، با بحثی عقلانی و منطقی، فضایی را برای نقد ایدئولوژیهای بسته و استبدادی میگشودند تا جامعه نیز بتواند با جایگزین كردن ایدئولوژی روبه آزادی در چارچوب گفتمان آزادی از خود در برابر قدرتمداران دفاع نماید. ج) انقلاب مساوی خشونت است. دموكراسی تنها به وسیلهی اصلاحات كه بنا را بر تساهل و تسامح گذاشته است برقرار خواهدشد. این تفكر غیرموجه که محدودكننده قوه ابداع و توان خلاقه است و از قضای بد همه پذیر شد، در دایره «تفكرات قدرت محور» قرار دارد. اما نظریهپردازان این تئوری هیچگاه توضیح ندادند كه چگونه در محیطی كه میتوان آن را اصلاح نمود، انقلاب میتواند عمل كند و یا بر عكس در جامعهایی كه اصلاحات محل و دلیلی ندارد، چرا باید بر روی آن پای فشرد و اساساً چگونه اصلاحات در آن جامعه میتواند بعمل ﺁید؟ در هشت سال گذشته این «تفكرات قدرت محور» از سوی اصلاحطلبان منتشر شد. این «تفكرات قدرت محور» باعث شد بسیاری از منتقدان اعمال و افكار اصلاحطلبان از طرح انتقادات و پیشنهادات خود باز بمانند و از سوی دیگر ، اصلاحطلبان به این وسیله بسیاری از انتقادات منتقدانی را که زبون و مقهور این تفکرها نشده بودند را، بیپاسخ رها سازند. د) هر انقلابی، در دم شكست خواهد خورد و یا انقلاب فرزندان خود را خواهد كشت. این ایده نیز یكی دیگر از «تفكرات قدرت محور» است كه در سالیان اخیر بیان گشته است. همانطور كه پیداست این ایده نوعی از تفکر جبر را (جبر یكی دیگر از خصایص گفتمان سلطه است) تبلیغ میكند. این «تفكرات قدرت محور» در ایران اغلب توسط كسانی بیان میشود كه عملكرد خود در سالیان آغازین انقلاب اسلامی را قابل دفاع نمیدانند و با این «تفكرات قدرت محور» قصد توجیه آن را دارند. این نمونه نیز همچون موارد قبلی محدود كننده توان خلاقیت و ابتكار عمل و تفكر است و خواستار است یك راهكار معین با رهبری عدهایی خاص را بر جامعه و دیگر افراد تحمیل كند. آنها به این نمیاندیشند كه چرا انقلاب میبایست در هر شرایطی شكست بخورد؟ و اگر این یك قاعده همه زمانی و همه مكانی است چرا این همه موارد نقض ـ مانند انقلاب پیامبر(ص) بر ضد بتپرستی ـ وجود دارد؟ چه بهتر بود كه این دوستان به جای سیر در دنیای اوهام خود ساخته، با واقعبینی و نقد گذشته خویش به پیشواز حقایق میشتافتند و در ساختن حال و ﺁینده دیگری شرکت می کردند. بر هر عقل سلیمی آشكار است، كه اولاً اگر رژیمی اصلاح پذیر باشد، وقوع انقلاب محال می شود . و ثانیاً ، انقلاب پدیده ای جهانی است و چون روی داد، در جهان وجهانبینی انسانها تغییر ایجاد می شود . و ثالثاً در کشوری که در ﺁن انقلاب روی می دهد، تحول ساختهای ﺁن جامعه شروع می شود . یعنی انقلاب ﺁغاز تحول است و نه پایان ﺁن . زمان انجام این تحول بستگی دارد به میزان آماده بودن شرایط داخلی و خارجی مساعد یا نا مساعد با تغییر و شفافیت و کارﺁئی فلسفه هادی و میزان مشارکت مردم در تغییر و درجه مقاومت ساختهای جامعه ، توانائی رهبری و... هـ ) شعار بوش در قانع كردن افكار عمومی جهانیان به هنگام جنگ با عراق، جنگ پیشگیرانه یا جنگ برای دموكراسی. و ) پای فشردن خارج از حد بر اصلاح نظام حقیقی جهت كمرنگ كردن انتقادات در برخورد با نظام حقوقی. این «تفكرات قدرت محور» نیز نیروهای منتقد وضع موجود را دچار سردرگمی فكری و عملی نمود و آنچنان همه پذیر شد كه كمتر كسی میتوانست در برابر آن مقاومت نماید. ز ) تشكیل جبهههای فراگیر دموكراسی خواه و … بعد از انتخابات نهم ریاست جمهوری. این تفكر كه از سوی كسانی كه در چند سال اخیر شعار دموكراسیخواهی و حقوق بشر را سر دادهاند مطرح گشته است. اصرار بر تشكیل جبهه بدون در نظر گرفتن پایههای فكری و هدف و روش روشن و ﺁن را تنها راه كار نجات جامعه ایران قلمداد کردن ، بیانگر تمایل و اراده معطوف به قدرت است و البته سرنوشت امروز این گونه جبهه ها مشخص می کند که مقصود طراحان آن از یک سو ،ایجاد یک ابزار انتخاباتی برای رسیدن به قدرت سیاسی بوده است و از سوی دیگر این شعار وسیله ایی بوده است تا با افزودن بر ابهام موجود فضا را برای شانه خالی کردن از پاسخ گویی به سئوالات منتقدان اینگونه جبهه سازیها مهیا نماید . جبههایی كه شعار آزادی خواهی میدهد بایست بر مبنای اصول و خصیصه های گفتمان آزادی بنا شود. در یك جبهه بر روی رئوسی كه افراد و گروههای مختلف حول آن جمع میشوند میباید اتفاق نظر حاصل آید بطوری كه نه شخص مانع جبهه شود و نه جبهه خود را بر افراد و گروههای عضو آن جبهه تحمیل نماید. تا آنجا که هیچگونه تمایزی بین جبهه حق و اعضا جبهه در گفتمان آزادی وجود ندارد . به قول معروف یكی برای همه و همه یكی شوند. اما در جبهه دموكراسی خواهی اگر نیت آن تنها رسیدن به قدرت و بهرهمندی از امتیازات باشد، حتی اگر مورد پذیرش عمومی قرار گیرد، چون در گفتمان سلطه بیان گشته است، محدود كننده عقل نقاد خواهد شد و به «تفكرات قدرت محور» مبدل میگردد و نه دموکراسی. در جبهه دموكراسی خواهی میباید علاوهبر آن كه افراد و گروههای عضو آزاد و مستقل باشند، به آزادی و استقلال دیگران بر میزان عدالت معتقد باشند. حال این سئوال باقی است : آیا كسانی كه صحبت از جبهه دموكراسی خواهی و حقوق بشر میكنند در قبال گذشتهی خویش كه گاه با اصول گفتمان آزادی در تضاد بوده است، چه میگویند؟ آنان در قبال ساختن این همه «تفكرات قدرت محور» كه نابود كنندة قوهی خلاقه جامعه است، چه توجیهی دارند؟ و … 3). سومین خصیصه گفتمان سلطه ایجاد دوگانگی بین مفاهیم و موضوعات است. در گفتمان آزادی به دلیل ثابت بودن اصول و شفاف بیان شدنشان و خصیصه های گفتمان آزادی و همچنین كنشمند بودن این گفتمان، تغییر و تبیینی كه از جهان میشود، تفسیری بدون تناقض و پارادوكس است. البته، همانطور كه در صفحات قبل توضیح داده شد، این نكته بدان معنی نیست كه در گفتمان آزادی تنها یك قرائت و برداشت ثواب است و دیگر نگرشها ناثواب و بیهوده باشند زیرا بنابر اصل دوم یعنی استقلال، گفتمان آزادی تكثر و تنوع را از پیش پذیرفته است. حال در زیر تعدادی از این دوگانگی ها و پارادوکس های ایجاد شده در فضای سیاسی و فکری جامعه ایران را بررسی می کنیم؛ الف) جدایی و دوگانگی بین آزادی و عدالت: در ابتدای این مقال به این نكته تا حدی پرداخته شد. آزادی چون هدف و روش خویش است ، به عدالت بمعنی میزانی برای ﺁزاد اندیشیدن و ﺁزاد گفتن و ﺁزاد عمل کردن نیاز دارد . عدالت بمعنای میزان و وسیله سنجش جز در گفتمان ﺁزادی کار برد ندارد . زیرا نبود ﺁزادی بودِ قدرت و زور ، یعنی بی عدالتی است . ساختن این دوگانگی در مكاتب مختلف فكری چپ و راست، هدفی جز این نداشته است که عدالت را بمنزله میزان برای سنجش اندیشه و گفتار و کردار ، حذف کنند . ﺁن را هدف کردند و جز بر رنج بشر نیفزودند. به همین دلیل نه آزادی بدون عدالت، آزادی است و نه عدالت بدون آزادی معنا مییابد. ب ) جدایی بین آزادی و استقلال: این دو مفهوم كه جز اصول پایه گفتمان آزادی قرار گرفتهاند نیز از یكدیگر قابل تفكیك نیستند. چگونه میتوان تصور كرد كه فردی و یا جامعه ایی آزاد باشد، ولی قوه رهبریش مستقل نباشد و تصمیم ها در باره مسائل زندگی را او خود نگیرد؟ برای مثال، كشوری كه مستقل نباشد (یعنی در سیاست داخلی و خارجی، ارادهی مردم آن كشور و خواستها و نیازهای اساسی آنان محور تصمیمگیری نباشند یا قدرتمدارها در سیاستهای داخلی و خارجی ، بحران داخلی ـ خارجی بسازند و یا مثلاً بیگانه برای آن کشور تصمیم بگیرد) به ناچار ، مردم آن كشور آزاد نیز نخواهند بود. و یا برعكس اگر کشوری به استبداد دچار شود ، به این خاطر که استبداد به معنی برقرار کردنِ رابطه قدرتمندانه در گفتمان سلطه با قدرتهای بیگانه است ، همه روابط آن کشور حتی رابطه با خارج محور قدرت نیز استبدادی و بر اساس گفتمان سلطه می شود. بر همین اساس است که مستبدان خود نیز در تصمیمگیریها استقلال نخواهند داشت . هرگاه کشور در موقعیت زیر سلطه باشد، قدرت تصمیم گیرنده در خارج از مرزها قرار می گیرد و مردم كه صاحبان اصلی کشور هستند نمی توانند نقشی جز در جهت برآوردن خواسته های جبار استثمار و استعمار و استبداد اخذ کنند . به همین دلیل شهید حسین فاطمی بعد از كودتای 28 مرداد میگوید كه ما میخواستیم دست اجنبی را از كشور كوتاه نماییم، غافل از این كه تا دربار در ایران هست، بیگانگان در ایران حضور مسلط دارند. ج ) سیاست و اقتصاد : این دوگانگی نیز در دوران اصلاحات مطرح شد و در اواخر دوران ریاست جمهوری خاتمی ، دستمایه رقبای اصلاح طلبان شد. اصلاح طلبان ؛«مردم ما گرسنه هستند و با دموكراسی و آزادی كاری ندارند» را بارها تكرارکردند. عده از اصلاح طلبان خود چنین تضاد و دوگانگی را بوجود آورده بودند تا از حجم انتقادات و انتظارات مردم بکاهند و نپرداختن به حل مسائل اساسی و حتی روزمره را توجیه کنند و تیغ انتقادهای مردم - كه به وسیلهی شعارهای جذاب اصلاحطلبان به آنان اعتماد كرده بودند -را از خود دور کنند . اما اصلاحطلبان در اواخر دوران مسئولیت خویش دریافته بودند كه چه فرصتی را از دست داده و با این عمل خود باعث شدهاند چه فضای مناسبی نیز در اختیار اقتدارگرایان قرار گیرد. شور و نشاط و امید روزهای آغازین دوران اصلاحات به دلیل نقض عهد مكرر در دوران اصلاحات به كسالت و خمودگی و یأس بدل گشته بود. مردم ایران ناامید و خستهتر از همیشه دیگر نه تنها به كسانی كه فقط در موعد انتخابات به سراغ آنها میرفتند، كه حتی به سایرینی كه از اینگونه بازی های سیاسی به دور بودهاند، به سختی اعتماد می کنند . جلب اینجاست که بسیاری از روشنفکران و جامعه شناسان عدم اعتماد مردم به نیرو های اصلاحطلب در چند انتخابات گذشته را یکسره به پای ضعف مردم به حساب می آورند. اما به راستی باید از كسانی كه این دوگانگی را میسازند پرسید: آیا این همان مردمی نبودهاند كه در دولت ملی و مردمی مصدق برای یاری رهبر خویش حاضر میشوند برگههای قرضه خریداری كنند؟ و چگونه مصدق در حالی كه با استبداد و استعمار در ستیز بود، توانست بر مشكلات اقتصادی فایق آید و كشور را به مرز خودكفایی نزدیک کند ؟ حال آنکه در دوران اصلاحات این دوگانگی آنقدر قوی بود كه حتی عدهایی منكر رابطه سیاست با اقتصاد شده بودند!! د ) امنیت و دموكراسی (آزادی) : این دوگانگی نیز نقش به سزایی در تاریخ سیاسی ـ اجتماعی ایران در قرن حاضر داشته است. كودتای رضاخانی در هنگامهایی به وقوع پیوست كه این دوگانگی به وسیلهی عموم مردم پذیرفته شده بود و زمینهایی به وجود آمده بود كه ایران یكی از سیاهترین دورانها را به خود ببیند . هم اینك نیز عدهایی از روشنفكران به این دوگانگی قائل هستند. بگونهایی كه بابر جسته كردن این شكاف و دوگانگی ، جامعه را از تجربه كردن مردم سالاری بقصد بیرون رفتن از بن بست به وجود آمده، در سیاست و اقتصاد و فرهنگ و چه بسا هویت ، منصرف میكنند. جالب این كه شاه نیز در بحبوحهی انقلاب، مردم را از تبدیل شدن ایران به ایرانستان می ترساند تا شاید بتواند با ایجاد دوگانگی بین آزدی خواهی و امنیت و استقلال جامعه، پایه حكومت نامشروع و استبدادی خویش را دوباره بازسازی نماید. حال سئوال اینجاست، كه اگر امنیت و آزادی هر دو از حقوق فردی و اجتماعی انسانها هستند، چرا باید میان آنها تضاد وجود داشته باشد؟ اگر این دو حق بر مبنای اصول گفتمان آزادی طرح شدهاند، چرا میباید در مقابل یكدیگر قرار گیرند؟ نبود امنیت یعنی برخوردار نبودن انسانها از حقوق و نبود فضا برای برخورداری انسان از استقلال و ﺁزادی خویش. اگر ﺁزادی نباشد، پس قدرت ﺁن را سلب کرده است . میان ﺁزادی و امنیت تزاحم بوجود نمی ﺁید . مگر این که ﺁزادی را به ضد ﺁن، یعنی به قدرت تعریف کنیم . این جعل معنی ممکن نیست مگر این که آزادی، بدون در نظر گرفتن استقلال ، در نظر گرفته شود . همانطور كه توضیح داده شده در صورت دوگانگی بین آزادی و استقلال، آزادی به ضد آزادی تبدیل میشود. و از سوی دیگر امنیت بدون آزادی، فضای پلیسی را ایجاد میكند و در نهایت باعث میشود نه آزادی باقی بماند و نه امنیت. هـ ) دوگانگی بین توسعه و تجدد با دموكراسی و آزادی ( رفا و دموكراسی): این موضوع كه به آفتی برای نسل حاضر بدل گشته است از دیگر دوگانگیهایی است كه قدرت باوران ایجاد نمودهاند. رفاه تا اندازه متعادل در هر زمانی حق هر انسانی است. اما انسانی كه آزاد نباشد، كرامت نداشته باشد، دارای ارزش انسانی نباشد، محترم نباشد، نمیتواند رفاه داشته باشد، مگر آن كه از انسانیت خود دست بشوید . در این صورت نیز ممکن است به ثروت برسد اما به به رفاه نمی رسد . زیرا ﺁلت قدرتی می شود که پول است . به قول دكتر علی شریعتی چنین انسانی به زندگی در لجنزار خوشبختی راضی شده است . از سوی دیگر، هرگاه میزان آزادی در هر جامعهایی اعم از سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، علمی، هنری و … بالا برود و اندیشه و اطلاعات به بیشترین مقدار در اختیار همه قرار بگیرد (یعنی عدالت رعایت شود) میزان توسعه و رشد و رفاه به بالاترین حد خود خواهد رسیدبه عبارت دیگر میزان رشد قدرت میل به صفر و میزان رشد انسان میل به حد مطلوب می کند . بدین ترتیب ، دوگانگی مذكور خیالی است که صرفاً برای انحراف نیروهای مستعد و توان بالقوه جامعه از مسیر رشد و بالش ، ساخته و جانشین واقعیت گشته است. و ) دوگانگی مادی و معنوی ، دو گانگی ابژه وسوژه و یا دوگانگی تئوری و عمل: انسان وجهان دارای بعدهای مختلفی هستند. یك بعد انگاری انسان و جهان باعث به وجود آمدن شناخت ناكامل و ناقصی خواهد شد. در گفتمان آزادی، هر آنچه آزادی ذهنی و عینی انسان را محدود سازد و باعث به وجود آوردن شناخت غیرواقعی از جهان بشود، راه نخواهد یافت . مهمترین عاملی كه باعث به وجود آمدن محدودیت انسان در كشف دنیای ناشناخته میباشد، بوجود آمدن دستگاه سانسور در ذهن انسان میباشد. افكار و ایدئولوژیهایی كه مانع اندیشیدن و نقادی اندیشه وپدید آمدن عقلانیت انتقادی می شوند و یا باور داشتن به بتهای عینی ـ غیرقابل نقد دانستن یك شخصیت یا یك عقیده و مرام ، داشتن هراس یا وحشت از نقد كردن و ….. ـ همگی دستگاهها و وسائلِ انواع سانسورها هستند . درتاریخ علم بسیار شاهد بودهایم كه باور به ایدئولوژیهای پوزیتویستی و ماتریالیستی و یا ایدهﺁلیستی باعث ناتوانی انسان از شناخت واقعی میشدهاند و به این ترتیب مسیر پیشروی علم با مخاطرات بسیاری روبرو شده است. در گفتمان آزادی، انسان با داشتن فکر راهنمایی بر مبنای اصول گفتمان آزادی، سعی میكند هرچه بیشتر به دنیای واقعی نزدیك شود و از اوهام ساخته شده توسط ذهن قدرتطلب خویش و دیگران خلاصی یابد. بر این اساس عدالت رهاننده ذهن از هر محدود کننده ای می شود که ذهن را از علم بر واقعیت باز می دارد . چنان كه پیامبر(ص) میفرماید: خدایا به من ﺁن توانایی را ده تا اشیاء را همانطور كه هستند ببینم. یعنی پیامبر(ص) میخواهد تمامی حجابهایی را بدرد ،حجابهایی كه ﺁزادی اندیشه را محدود می کنند وانسان را از دیدن واقعیتها ،همان گونه که هستند، باز می دارند . اندیشه ای بدین اندازه ﺁزاد ، از تمامی دو گانگی ها، از جمله دوگانگی نظر و عمل رها می شود . این اندیشه ی آزاد از قالب کردن تئوری ها در خواسته زور مدار ها جلو گیری می کند و از تمامی اشکال زور که برای ریختن واقعیت به قالب ، لازم است، رها می شود . ز ) دوگانگی ملی و مذهبی : قائل شدن به این دوگانگی در ایران باعث نادیده انگاشتن هویت مردم ایران زمین خواهد بود. به وجود آوردن این دوگانگی حاكی از ناتوانی در یافتن مسیر صحیح میباشد و تنها تنش در جامعه را افزونتر میكند. طرح این دوگانگی با آن كه ممكن است بسیار مهیج جلوه دهد، اما به راهكار در خوری سرانجام نمی شود . ر) دوگانگی دیروز با امروز و فردا : این دوگانگی به نادیده انگاشتن تجربیات تاریخی یك جامعه منجر میشود. قائل بودن به این دوگانگی در ایران باعث شده است كه به هویت تاریخی جامعه ایران با نوعی تحقیر نگریسته شود. آنچنانكه روشنفكران ایرانی هنگامی كه با عظمت غرب روبرو شدند، آنقدر مبهوت و متحیر گشته گشتند كه به دنبال به وجود آوردن آن تمدن در این مرز و بوم به شیوهی تشبهجویی متوسل شدند. روشنفكران ایرانی بخاطر غفلت از این واقعیت که تجدد فرﺁورده تحول از درون است و این سنت است که باید تحول پذیر شود،همواره سادهترین راه را كه فرار از واقعیت است، برگزیده اند . غفلت بس زیان بار دومی کردن و ﺁن ندیدن تجدد غربی بمثابه تحول نظام اجتماعی بر محور قدرت و در گفتمان سلطه است وبنا بر این، آنان رشد و بالندگی را تنها در تجدد غرب ناچیز کردند و باعث بوجود آمدن تفکری شدند که ایرانیان را به این و آن قالب در می آورد . مجموعه این تفکرات زمینه ساز بوجود آمدن دیکتاتوری های سیاه با شعار هایی بر له و علیه تجدد شده است که قالب زنی ایرانیان را رویه کرده اند . به قول مخبر السلطنه هدایت که نخست وزیر رضا شاه بود، نتیجه تمدن بلواری شد : صورتی بدون محتوی . محور کردن ظاهر ومشوش کردن محتوا ، به روش تشبهجویی ، بجای پند گرفتن از تجربه غرب ، باعث به درازا كشیدن و پرپیچ و خم شدن مسیر دموكراتیزاسیون در ایران شده است. 4. چهارمین خصیصه گفتمان سلطه اینست : قدرتورزان در گفتمان سلطه تا زمانی زندهاند كه تضاد وجود داشته باشد. در گفتمان آزادی به دلیل مستقل بودن افراد و كنشمند بودنشان، این خود انسان است كه باعث و عامل حركت میشود و حیاتش را شكل میدهد. برای مثال هرچه از میزان موانع و مشكلات به وجود آمده توسط عوامل استبدادی در مقابل یك مصلح اجتماعی سیاسی كاسته شود، بازدهی مصلح اجتماعی بیشتر میشود. اما در گفتمان سلطه، وضع برعكس است. در گفتمان سلطه اگر بحرانی در بیرون وجود نداشته باشد، یک پدیده قادر به زیستن نخواهد بود.زیرا پدیده قدرت مدار نیازمند علتهائی برای توجیه خویش است. مثلا بنیاد گرایان نیاز به كسانی در بیرون خود دارند كه بتوانند با تهیج افكار عمومی با دلایلی مانند توهین به مقدسات و... ضرورت وجود خود و صحت فلسفه راهنما عمل و روششان را اثبات نمایند. به همین دلیل در دوران ریاست جمهوری خاتمی، اقتدارطلبان هر نه روز یك بحران میآفریدند. 5. گفتمان سلطه سرشار از تناقض است: تمامی ایدئولوگهای نظریات سلطه، تضاد یا خشونت را ذاتی یك پدیده میدانند. ایدئولوگهای نظریات چپ ماركسیستی ـ لنین، استالین و …. ـ تضاد را و بنیادگرایان دینی و …. خشونت را عامل اصلی برای حركت و پویش یك پدیده میدانند. همه نظریهپردازان گفتمان سلطه معتقد هستند اگر تضاد و یا خشونتی در درون یك پدیده وجود نداشته باشد آن پدیده هیچگونه دلیلی برای زنده ماندن و فعالیتهای حیاتی نخواهد داشت. تناقض اول آنجاست که تضاد با خشونت و خشونت با مرگ و ویرانی همزاد است . با وجود تضاد در درون، چگونه می توان حیاتمند شد ؟ از این رو، بنابر واقعیت و در گفتمان آزادی – که ترجمان واقعیت است - یك پدیده هنگامی میتواند ذی حیات باشد كه تمامی عوامل بوجود آمدن دوگانگی، تضاد و تعارضات بین اجزای تشكیلدهندهی آن پدیده رفع میشوند . در این صورت پدیده در گفتمان آزادی میتواند براساس اصل استقلال برای خویشتن تصمیم بگیرد. اما در گفتمان سلطه عمل یك پدیده خودجوش نیست بلكه عمل او، در واكنش به شرایط پیرامونی و با محوریت مسائل و بحرانهای خارج از پدیده، شكل میگیرد. در حقیقت تضاد و خشونتی كه ایدئولوگهای گفتمان سلطه میگویند درونی است و عمل بر طبق آن انجام میشود، در واقع، حاصل رابطه درون با بیرون است و بر پدیده عارض میشود. این ادعا آنان ساختگی و برای ریختن واقعیت در قالب نظرات و تمایلات آنان است . در عمل نیز میبینیم كه قائلین به این ایدئولوژیها (برای مثال ایدئولوژی چپ ماركسیستی، لنینیستی و یا بنیادگرایان دینی) برای حیات خویش نیاز به تضاد بیرونی دارند و نه تضاد ذاتی (كه در حقیقت تضاد ذاتی وجود ندارد). برای مثال شوروی ماركسیستی به ضدی چون امپریالیسم امریکا نیاز داشت . در حالی كه طبق تئوری ماكسیسم تحول می باید خود جوش انجام می گرفت . لنین جبر دیالکتیک را نادیده گرفت و به اراده انسان نقش داد و باور داشت که روشنفکران بورژوا ، به طبقه خود خیانت می کنند، وی حزب پیش ﺁهنگ طبقه کارگر را می سازد . استالین رهبر ﺁن می شود و حدود یازده میلیون انسان را به بهانههایی واهی مانند جاسوسی برای امپریالیسم به كام مرگ میكشاند. در طول تاریخ زیست تمامی ایدئولوژیهای قدرت در گفتمان سلطه حتی یکی را نیز نمیتوان یافت كه از تناقض ها عاری باشد. برای مثال اگر بنیادگرایان و یا ماركسیت ـ لنینیستها اعتقاد دارند خشونت و یا تضاد در ذات انسانها و سایر پدیدهها وجود دارد (تنها برای این كه وجود خود را توجیه نمایند) چرا در تشكیل گروههای خود از اجرای این قاعده صرفنظر میكنند. از دیگر تناقضهای نهفته در ایدئولوژیهای خشونت در گفتمان سلطه آن است كه همهی قائلین به نظریات خشونت، نویددهندهی فردایی خالی از تضاد، تناقض، خشونت و … هستند. استالین جامعه بیطبقه را نوید میدهد، هیتلر جامعه آرمانی را، بنیانگرایان بهشت برین را و … اما هیچ یك پاسخ نمیدهند بر فرض كه تضاد درونی باشد ـ كه اینطور نیست ـ تحت چه مكانیسمی پدیده پر از تضاد و خشونت به پدیده بری از تضاد و خشونت تبدیل میشود. 6. هدف، وسیله را مجاز میكند. هر تفكری كه به افراد اجازه بدهد برای رسیدن به اهداف خود هر چند كه اهدافی متعالی باشند میتوانند از هر ابزاری استفاده كنند، آن تفكر در گفتمان سلطه مطرح شده است. حال در جوامع استبدادی مطلق برای رسیدن به هدف از هر ابزاری میتوان استفاده كرد. رسیدن به جامعه سوسیالیستی برین ، به استالین اجازه داد میلیونها انسان را به كام مرگ ببرد . 7. یكی دیگر از خصیصه های گفتمان سلطه زیست آن در فضای مبهم و همچنین افزودن بر ابهامها میباشد. كسانی كه به گفتمان سلطه قائل هستند، زیست دوگانهای دارند. از یك سو با سردادن شعارهای فریبنده و متعالی و استفاده از این یا ﺁن «تفكر قدرت محور» افكار عمومی را به نفع خود بر می انگیزند و از سوی دیگر با خود قدرت ورزی ،موانع اصلی در راه رسیدن به آن شعارها را ایجاد میكنند. هیتلر، استالین، لنین، بوش و … شعار جامعهای آرمانی و متعالی را سر میدهند . جامعه ای كه از صراط مستقیم ﺁزادی و استقلال و رشد بدان می توان رسید را ، صورت سازی، وسیله توجیه بکار بردن زور می کرده اند و می کنند . قدرتطلبان ، تا زمانی می توانند بر قدرت بمانند که بتوانند از یافتن حقیقت توسط افكار عمومی جلوگیری نمایند. بدین لحاظ ، در جوامع استبدادی، جو ترس، رعب، وحشت، دروغگویی به وجود آیند و دراین محیط مبهم یافتن حقیقت را مشکل و زمان یافتن ﺁن را طولانی می کنند. در این میان، متأسفانه گاه افرادی كه به دموكراسی و حقوق بشر و آزادی باور دارند، با به رسمیت شناختن گفتمان سلطه به نوعی عمل میكنند كه ابهام حاکم بر جواستبدادی را مضاعف میكنند. برای مثال هنگامی كه شاه سابق با ترفند زیركانه دست به اصلاحات میزند تا بدین وسیله مشروعیت نداشتهی خود بعد از كودتای 28 مرداد را بدست ﺁورد، عدهایی از روشنفكران كه اكثر آنان دارای سابقهی روشنی نیز بودند، شعار« اصلاحات آری ـ دیكتاتوری خیر» را مطرح کردند. این شعار مردم را فعل پذیر و از دیدن واقعیت آنطور که بود - رژیم استبدادی اصلاح دلخواه ﺁزاد اندیشان را نمی پذیرد - باز داشت . 8. تقدم مصلحت بر حقیقت: فرق میان گفتمان آزادی با گفتمان سلطه از جمله در اینست که گفتمان آزادی اندیشه و عمل اعضای جامعه را ﺁزاد می کند و مانع از غفلتِ مردم از حقوق خویش می شود و روشِ عمل به حقوق را مقدم بر هر کاری می داند. همچنین گفتمان آزادی فضای باز ﺁزادی را در اختیار و راه رشد را پیش پای انسان ها می گذارد . در گفتمان سلطه به دلیل باور نداشتن به استقلال (یعنی تنظیم كردن روابط با پیرامون براساس نیازها و استعدادهای دورنی و حقیقی ، در عین عمل به حقوق خود و رعایت حقوق دیگران ) هر فردی مناسبات خویش را بر مبنای مصلحتهایی كه باورداشتن به قدرت ایجاب نموده است، برقرار میكند. این بود كه اصلاحطلبان، در چند سال گذشته تلاش برای احیای حقوق اساسی جامعه ، مانند آزادی، حقوق بشر، عدالت، رفاه، توسعه و … را مقدم نمیدانستند، بلكه جلب رضایت و خرسندی منابع قدرت ، مصلحتی بود که به آن عمل می کردند. البته مشخص است که مقصود نویسنده از بیان این مطالب تئوریزه كردن رادیکالیسم کور نیست. در تعریف كلی از رادیكالیسم كور میتوان گفت: روش رادیکالیسم کور غیر تجربی است . یعنی روشی نیست که ، در ضمن عمل، اصلاح شود و بتوان ﺁن را تا رسیدن به نتیجه پله به پله ادامه داد . در رادیکالیسم کور اصول و خصایص گفتمان سلطه محور و راهنما است که با پوششی دینی یا ایدئولوژیک از هر نمونه ائی، مخفی شده است .در رادیکالیسم بی مبنا و کور کورانه معرفت پیش از شناخت وجود دارد و همان گفتمان سلطه راهنما است، اما گفتمان آزادی باعث میشود شناخت انسان از پیرامون خویش واقعیتر شود ودرآن حقایق و وقایع را همانطور كه هستند متوجه شود. در گفتمان سلطه واقعیت باید به زور خود را با این گفتمان منطبق کند. معرفت از پیش موجود علم یقینی و نقد ناپذیر است . در تفکری که معتقد به داشتن علم حضوری و یقینی است خشونت روش اصلی می شود . در رادیكالیسمی کور عملی یا سخنی بیان می شود ،بدون آن كه شناختِ كافی و پشتوانه علمی لازم و اطلاعات مفید به دست آمده باشد. در حقیقت رادیكالیسم كور، رها كردن مسیر معتدل و میانه و پرداختن به افراط و تفریط است. به همین دلیل، رادیكالیسم كور، نمیتواند نتیجهی پرداختن و عمل كردن به اصول گفتمان آزادی باشد. زیرا ناقض خصیصه های گفتمان آزادی است . رادیکالیسم کور همچون سایر تفکرات قدرت محور برای انسانها رابطه مستقیم با جهان را با رابطه ی با واسطه از راه قدرت ، جانشین می کند . یعنی این که انسانها رابطه مستقیم را تنها با قدرت دارند و این قدرت است که انسانها را ﺁلت خود می کند و ﺁنها را در روابط سلطه، از انسانیت تهی می کند . 9. تمامی كسانی كه خود را در گفتمان سلطه تعریف می کنند، منطق صوری را روش می کنند. منطق صوری، منطقی است كه به ظاهر واقعیت و امر بسنده میكند و اندیشه را از دیدن محتوای ﺁن ناتوان میگرداند. گفتمان سلطه، پدیدهها را به صورت مستقل نمیبیند، از پشت عینك قدرت مداری به جهان مینگرد. هر پدیدهایی را میخواهد تنها از طریق قدرت و در رابطه با اصول قدرت مداری تحلیل كند. در گفتمان سلطه، جهان بصورت یك كل بدون داشتن تكثر و تنوع واقعاً موجود (یعنی وحدت در قدرت) دیده میشود، هر انسانی كه نخواهد خود را در روابط قدرت تعریف كند، هر دید و نگرشی نیز كه داشته باشد، به عنوان موجود شر شناخته میشود و به همین دلیل میباید حذف شود. (در ادامه این موضوع بیشتر شكافته میشود). بر این اساس دید قدرت محورِ گفتمان سلطه، دید و نگرش مجازی و غیرواقعی است و منطق مورد استفاده در گفتمان سلطه، منطق صوری میشود. شاید بر همین اساس باشد كه در گفتمان سلطه هیچ كس مجاز به پرسیدن نیست و هیچكس نمیتواند در مقابل گزارهای، بپرسد : «چرا؟» زیرا كسی میتواند«چرا » بپرسد كه برای خود و دیگران استقلال و هویت قایل باشد و بخواهد علاوه بر شكل تحولات و وقایع از محتوا و ساخت و ساز واقعیت و رابطه اش با واقعیتهای دیگر آگاه شود. 10. باور به جبر: هرچه كسانی كه در گفتمان سلطه حضور دارند به هسته قدرت نزدیكتر باشند، مجبورتر خواهند شد و خود را ابزار و عامل حاکم کردن قدرت بر اندیشه و عمل انسانها و روابط میان ﺁنها خواهد کرد . این افراد روز به روز به زورمداری بیشتر اعتیاد پیدا میكنند تا در نهایت چنان بر ضد وضع طبیعی و بسامان روند رو به رشد زندگی طغیان میكنند، كه دیگر هیچ راه برگشتی برای خود باقی نمیگذارد. زیرا اگر كسی اعتقاد داشته باشد خشونت و تضاد سرشت انسان ها را بوجود آورده است و اگر بخواهد در رابطه با دیگران، مسلط برﺁنها باشد ، روشی جز روش ایجاد بحرانها و تضادها و خشونتها نخواهد شناخت . چنین کسی استعداد تدبیر و نوآوری و خلاقیت خود را تباه می کند . زیرا اولا خود را از ﺁزادی و استقلال خویش محروم کرده است و ثانیا ، برای خود، دیگر امکانی برای تدبیر و ابتكار و نوآوری در جهت برآوردن نیازهای طبیعی و فطری باقی نمی گذارد . باور به جبر باعث میشود از طریق منطق صوری، نگاهی خطی به تحولات به وجود بیاید. برای مثال همهی ایدئولوگهای، ایدئولوژیهای قدرت ، از راه معتاد کردن مردم به منطق صوری، ظاهر را جانشین واقعیت می کنند و با استفاده از تجربه ای که مردم می شناسند- برای مثال، تجربه علم ﺁموزی که انسان را عالم می کند و پویش که انسان را تواناتر می کند و ...- ، هدفی را که تنها از راه رشد در ﺁزادی می توان بدست ﺁورد را هدف ایدئولوژی قدرت می گردانند و آنگاه فریبکارانه رسیدن به آنرا در گفتمان سلطه تبلیغ می کنند و سپس پیروزی قطعی را نوید می دهند(در تفکر قایل به جبرحرکت تنها فرا یاز است) . در قرن بیستم ، ﺁرمان شهرهای نازیسم و استالینیسم و بنیادگرایی تجربه شدند . تنها بعد از پس دادن تجربه بود که بخشی از انسانها دریافتند نتیجه و حاصلی ضد آنچه خواستار آن بودند- بالندگی ، آزادی ، صلح و...-، در این تفکرات فریبکارانه به ﺁنها قالب شده است .در پی این شکست انسانیت از فریب تفکرات قدرت طلبانه بخشی دیگر از مردم از هر ﺁرمان و آرمان گرایی گریزان شدند. بی ﺁنکه بدانند بدون هدف و آرمان، اندیشه و عمل وجود ندارد . بحران شدید هویت در جهان امروز، حاصل این فریب بزرگ قدرتمدار ها و یأس و سرگردانی انسانها است . باور به این نكته- یعنی اعتقاد به جبر- باعث میشود، قائلین به گفتمان سلطه توجیهی بیابند تا تمام انتقادات به خود را بدون پاسخ رها كنند و منتقدین را با اتهاماتی نظیر، جاسوس، نفوذی، ﺁلت فعل امپریالیسم، برهم زندهی نظم ، مخل حركت به سمت پیروزی و … متهم و سرکوب کنند . قدرت طلبان میتوانند نیروی اجتماعی خود را به وسیلهی این «تفكرات قدرت محور» (پیروزی حتمی است) سازماندهی كنند و آنان را به هر اقدامی از جمله شركت در جنگهای صلیبی، جنگ با تروریستها در عراق و افغانستان، جنگ نژاد برتر با نژادهای پست برای بدست ﺁوردن « فضای حیاتی » (در جنگ جهانی دوم)، كشتار دیگر اندیشان به وسیلهی تفكرات بنیادگرایانه به وقیحانه ترین شكل و … وادار نمایند. غافل از این كه بسیار طبیعی است که اگر در تحولی نیروهای پیش برنده، ضعیفتر از نیروهای مانع باشند، آن تحول با شكست مواجه خواهد شد. بسیاری از روشنفكران در سالهای گذشته بر این باور بودند كه اصلاحات با روندی كه بوجود آورد حتماً پیروز خواهد شد و حتی چند درصد هم احتمال شكست اصلاحات را نمیدادند. اما گفتمان آزادی با نگرش مستقیم و بی واسطه به جهان ، تجربه کردن را پیشنهاد می کند. از ﺁنجا که این روش، در هنگام عمل تصحیح می پذیرد ، خود از دانش و علم مایه می گیرد و به وسیله عقلانیت انتقادی دانش و فن بر دانش می افزاید و لذا نیازی به تخریب ندارد. گفتمان آزادی به انسانها امکان می دهد درمسیر ﺁزاد اندیشه ها و تفکرات ، از اندیشه های یکدیگر سود جویند و اطلاعات واقعی را بیابند و بکار می برند و همچنین دست ﺁورد خود را علم الیقین ندانند ، در نتیجه متکامل شوند . این گفتمان هشداری دائمی به انسانها است : همانگونه كه راه رسیدن به هدف گشوده است، امكان رفتن به بیراهه نیز وجود دارد. علامت انحراف این است که قدرت در راه رشد و تکامل و توسعه و... جانشین انسان می شود . مانند دعوت پیامبران كه با آن كه در ﺁغاز ، دعوت به گفتمان ﺁزادی بود اما از زمانی که قدرت ارزش اول شد و انسان به خدمت قدرت در ﺁمد، گفتمان آزادی در گفتمان سلطه از خود بیگانه شد. گفتمان آزادی ، به انسانها هشدار می دهد : مسیر حركت بر خط مستقیم عدالت است هنگامی که انسان بتواند با دیگران و محیط زیست و همه پدیده ها ، رابطه عاری از زور وقدرت برقرار کند . اگر نتواند، به اندازه که از خط عدالت منحرف می شود در گفتمان سلطه رابطه او به رابطه قدرت با سایرین تبدیل می شود و رابطه های دیگرِ وی ، تابع این رابطه می شوند و اوهمزمان گرفتار پویائی و دینامیسم سلطه و تخریب خود و دیگران می گردد . 11.چگونگی برخوردِ با ایدئولوژی ها در گفتمان سلطه : در گفتمان سلطه همهی نظریات و تفكرات قدرت مدار بر محور ایدئولوژی به وجود آمدهاند و به این وسیله تمامی اعمال و رفتار خود را به وسیلهی آن ایدئولوژی قدرت محور توجیه میكنند. آنان براساس آن ایدئولوژی قدرت محور نیروهای طرفدار خود را ساماندهی میكنند، ایدئولوژی ایی که تابع قدرت می شود و بنابر خواستهای قدرت، تغییر می پذیرد .تغییر دمادم این ایدئولوژی بر خلاف ظاهر سخت و لایتغیر آن امر مهمی است که اکثر انسانها از ﺁن غافل می شوند . نكته در خور توجه اینكه بسیاری از منتقدین گفتمان سلطه، اگر ببینند، نیمی از حقیقت را میبینند.توضیح آنکه بسیاری از منتقدان برای خلاص شدن از گفتمان سلطه هنگامی كه میفهمند گفتمان سلطه در شکل فلان ایدئولوژی بیان شده و طرفدار جسته و وسیله استقرار قدرت جدید می شود ، به جای پیشنهاد گفتمان ﺁزادی ، ایدئولوژی قدرت محور دیگری را مطرح می کنند . قرن بیستم را بدین خاطر ، قرن جنگ ایدئولوژی ها می خوانند. این جنگ، باعث شکست ایدئولوژیها را نتیجه شد و آنها را به صورت لخت و عریان به نمایش گذاشت . اینک لیبرالیسم مدعی شود ایدئولوژی نیست و از پایان ایدئولوژی دم می زند . ایدئولوژی ستیزی کنونی روشی است که لیبرالها در مبارزه با ایدئولوژیهای قدرت مدار بکار می برند تا که لیبرالیسم، جهان شمول شود. ( یعنی به صورت مخالف شکلی عمل می کند) اگر قائلین به گفتمان سلطه با داشتن ایدئولوژیهای قدرت محور، خشونت را در جامعه ترویج و توزیع میكنند، ایدئولوژی ستیزی نیز، سستی، بیرمقی، ناامیدی، ولنگاری و بیعاری و بیمسئولیتی را به جامعه تزریق میكنند. چرا که انسانها را از وجود گفتمان ﺁزادی که ایدئولوژی بمنزله اندیشه راهنمائی برای رسیدن به قدرت ، اداره قدرت و بکار بردن ﺁن در بعمل درﺁوردن اصول و فروع ﺁن نیست . ﺁزادی را هدف می شناسد و ﺁزادی را روش می شناسد و راه رشد در استقلال و ﺁزادی ، بر میزان عدالت و دوستی و صلح را نشان می دهد . بهترین راه حل برای خروج از این بنبست بصورت «نیروی مخالف روشی» در آمدن، تحت قوانین گفتمان آزادی است. بدینمعنی كه ایدئولوژی متصلب و غیرقابل نقد قدرت محور را با گفتمان آزادی تجربه و نقد پذیر و ﺁزاد کننده انسان از بندگی قدرت جایگزین نمایند. 12. رابطه رهبری شوندگان با رهبریكنندگان در گفتمان سلطه رابطهایی باواسطه است. یكی از پیشرفتهای دین اسلام نسبت به سایر ادیان، رابطهی آزاد و دو سویه و بدون واسطه مؤمنان با معبود خویش است، در گفتمان سلطه، قدرت مانع برقراری رابطه مستقیم میان رهبری شوندگان و رهبری كنندگان است. در گفتمان سلطه هیچ پدیدهایی نمیتواند آزاد بیندیشد و بیپروایانه انتقاد كند و نظر پردازی نماید به دلیل آنكه نه آزاد است و نه مستقل. به ترتیبی که دیدیم در گفتمان سلطه ، رابطه میان انسانها نیز مستقیم نیست. و چون رابطه ها بر اساس رابطه با قدرت شکل می گیرند، اعضای جامعه ، بر میزان عدالت ، یکدیگر را هدایت نمی کنند . به همین دلیل است که در جامعه ها نهادهایی پدید ﺁمده اند که کارشان تنظیم رابطه انسان بر اساس قدرت در گفتمان سلطه است . نهاد سیاسی و نهاد دینی و نهاد اقتصادی و نهاد اجتماعی و نهاد تعلیم و تربیتی و نهاد هنری ، همه کارشان از انسان خدمتگذارِ قدرت ساختن، شده است . انتشار خرافات، جعلیات- مرامنامه حزب پیشرو و حتی علم گرایی در ساینتیسم ... - و تراشیدن مقامها ( پیشوا، مراد ، و … ) وتوجیه خشونت و... فرﺁورده رابطه انسانها با نهادهائی است که بر محور قدرت ساخت یافته اند . 13. یكی از خصوصیات گفتمان سلطه تقسیمبندی جزمی گروهها به دو گروه خیر و شر است. گفتمان سلطه، خارج از مرزهای خود، برای هیچ پدیدهای حقی قائل نمی شود. تمامی گروههای منتقد خود را حتی اگر دارای همان اندیشه قدرت طلبانه باشند ، غیر خودی و ضد می شناسد . تقسیمبندی انسانها به خودی و غیرخودی، و « هركس از ما نیست بر ما است » ، « محور شر ـ محور خیر » و … بیانگر نیاز قدرت به تضاد بمنظور توجیه خشونت و ایجاد انحصار است . 14. واكنش گرداندن و گردیدن به عبارتی دیگر گفتمان سلطه به علت نیاز دارد نه دلیل ، خصیصه دیگر گفتمان سلطه است . این خصوصیت به آن دلیل است که بکار بردن خودجوش زور محال است . برای ﺁنکه بتوان زور بکار برد، می باید واکنش ِکنشی شد . بدین لحاظ است که جویندگان قدرت، سرانجام توان تدبیر و ابتکار را از دست می دهند و در واکنش نشان دادن تا جنون خشونت پیش می روند . یکی از علل اصلی رو به افزایش گذاشتن جنایات و مفاسد و ﺁسیبهای اجتماعی در استبدادها همین علت است .
دفتر تحكیم وحدت به عنوان تنها بخش متشكل جنبش دانشجویی در سالهای اخیر همواره سعی كرده است استقلال خود را از منابع قدرت بدست آورد. تا آنجا كه در عرصه عمل در سال گذشته استقلال مالی خویش را اعلام كرد و در عرصهی نظر نیز دو شعار «دوری از قدرت، همراه با ملت، نقد حاكمیت» و «دیدهبان جامعه مدنی» را مطرح کرده است.در ادامه سعی می شود در پرتو گفتمان آزادی و سلطه به تعبیری که رفت دو شعار دانشجویان را بررسی نماییم. دوری از قدرت: برای بررسی این شعار ابتدا میباید مفهوم «قدرت» مورد كنكاش قرار گیرد. قدرت مفهومی پیچیده است كه در تعاریف كلی (مانند همهی تأثیراتی كه دو پدیده بر یكدیگر میگذارند قدرت است) نمیتوان آن را تبیین نمود. هرگونه انرژی كه در گفتمان سلطه به تضاد و خشونت تبدیل شود، «قدرت یا زور» است. اما در گفتمان آزادی، انرژی در روابط آزاد میان پدیدهها، باعث رشد و تكامل و توسعه میشود. لذا انرژی در گفتمان آزادی به «توان سازنده» مبدل میشود. در واقع هر آنچه آزادی، استقلال (به معنی توانایی تصمیمگیری براساس نیازهای درونی و اصیل) و عدالت (به معنی آزادی و استقلال برای همه یا میزانی كه برﺁن، روش کردن آزادی و استقلال ، تحقق همه انسانهائی که این روش را بکار می برند، تحقق می یابد) را تحدید و تهدید نماید «قدرت» خواهد بود. تمامی عواملی – که اشکال متفاوت قدرت هستند - كه ابتكار و خلاقیت و نوآوری برای ترسیم دنیایی بهتر را مضمحل كنند«قدرت» نام دارند. حال چه بصورت قدرت سیاسی باشد كه یك حزب و یا حكومت و … خود را ﺁلت ﺁن کرده و نسبت به جامعه، موضع مسلط یافته باشد و چه از طریق خود را در اختیار قدرتمداری گذاشتن باشد مثل مردمی که دریک رهبر و یا عقیده ویا مرام ویا...ذوب می شوند . و هر عاملی كه با ایجاد احساس ترس و اضطرار باعث خود سانسوری شود و … شکلی از اشکال قدرت است. شعار «دوری از قدرت» در دفتر تحكیم وحدت بعد از فشار همه جانبهایی كه علیه اعضای این مجموعه به وجود آمده بود، در واكنش به احزاب اصلاحطلب مطرح شد. اصلاحطلبان كه نتوانسته بودند خواستهها و مطالبات این جریان دانشجویی را برآورده كنند و همچنین بهنگام وارد شدن فشار به دانشجویان از دفاع آنها عاجز شده بودند، دانشجویان را متقاعد کردند در محدوده قدرت راه به جائی جز بندگی قدرت نمی توان برد . لذا، دفتر تحكیم وحدت با شعار «دوری از قدرت» راه خود را از دیگر گروههای اصلاحطلب جدا كرد. در این میان كسانی بودند كه با ارائه تعریفی كلی، بیتأثیر و خنثی از قدرت (هر تأثیری كه پدیدهایی بر دیگری بنهد) تأكید میكردند كه این شعار به بیعملی و بیكاری نیروهای سیاسی ـ اجتماعی منجر خواهد شد. اما با توجه به تبیینی كه از «قدرت» در این مطالعه صورت گرفت و تفاوت ﺁن با «توان سازنده» روشن گشت ، به راستی میتوان به این واقعیت پی برد كه «دوری از قدرت» یعنی رهایی انسان از موضع ﺁلت و ایفای نقش ﺁلت در روابطی که مایه اصلی ﺁن زور است و فکر راهنمایش گفتمان سلطه است . «دوری از قدرت» یعنی دوری گزیدن از هر آنچه باعث به مخاطره افكندن استقلال و آزادی هر انسان ،گروه و جنبش دانشجویی میشود. شعار جنبش دانشجویی و دفتر تحكیم وحدت در سالیان اخیر اعم از دموكراسی خواهی، پایبندی به حقوق بشر، حمایت از خرده جنبشها و … همگی در گفتمان آزادی قابل طرح هستند. به همین دلیل برای دستیابی به آن اهداف میباید از طریق اصول و خصایص گفتمان آزادی عمل كرد. دفتر تحكیم وحدت برای رسیدن به دموكراسی نیاز به روش کردن ﺁزادی و استقلال ، دو اصل بنیادی دموكراسی دارد. «دوری از قدرت» به معنای طرد تمامی منابع تولید نیرو و انرژی نیست. بلكه در پایه آن چه در این مقال آورده شد، رسیدن به هر هدفی، وسیله خاص خود را میخواهد و بین وسیله و هدف نیز نباید هیچگونه تضاد و تناقضی باشد به همین دلیل دفتر تحكیم وحدت برای رسیدن به آرمانهای خود از «توان سازنده» بینیاز نیست.بر همین اساس دوری از قدرت منافاتی با عمل سیاسی که معطوف به «توان سازنده» باشد ندارد و بلکه کسب«توان سازنده» برای رسیدن به آزادی و استقلال بیشتر خود هدفی در خور است. با این تحلیل جنبش دانشجویی در انتخاباتی نمی تواند شرکت کند که آن انتخابات از معرفی جمهور واقعی مردم عاجز باشد.زیرا انتخاباتی که هدفش دور کردن مردم از حقشان باشد جز در گفتمان سلطه پدیدار نخواهد شد. نتیجه چنین انتخاباتی هر چه باشد جر تحکیم پایه های قدرت نخواهد بود و تنها بر قدرتِ قدرت طلبان می افزاید.ولیکن اگر انتخابات بتواند محل برآمدن جمهور مردم یک جامعه باشد،جنبش دانشجویی بسته به شرایط می تواند به انحاء مختلف در انتخابات شرکت داشته باشد.زیرا چنین انتخاباتی می تواند زمینه ساز آزادی بیشتر و استقلال افزونتر در مسیر عدالت شود. بسیاری از منتقدین دفتر تحكیم وحدت، كسانی بودهاند كه با دیدی كلی از پدیده قدرت ، گرفتار مشكل عدم تشخیص «قدرت» از «توان سازنده» شدهاند. عجب آن كه آنان برای خلاص شدن از این مشكل به وجود آوردن «تفكرات قدرت محور» را چاره کار کرده اند. برای مثال بسیاری از اهل سیاست و نظر با تعریف سیاست مبنی بر این كه: «سیاست یعنی برقراری روابط قوا میان پدیدهها برای رسیدن به قدرت بیشتر» (این تفکر گویای طرز فکر توتالیتر است ) ، تفكر قدرت محوری را پایهگذاری كردهاند. این «تفكرات قدرت محور» باعث می شود تا احزاب سیاسی و قدرت طلبان توجیهی برای باقی ماندن هرچه بیشتر خود در قدرت سیاسی، اجتماعی به هر شکلی بیابند و از سوی دیگر از اجماع افكار عمومی برای پرسش درباره عملكرد خود جلوگیری نمایند. در گفتمان آزادی، سیاست یعنی مجموعه تدابیری که بکار سنجش روش تجربی در جهت رسیدن به آزادی و استقلال بیشتر برای خود و دیگران می رود ، می ﺁید. گفتمان آزادی به شكل گفته شده، تفكر هندسی را برای كسانی كه آن را پذیرفتهاند به ارمغان میآورد كه طبق آن در هر زمان و مكانی میتوانند با تمایز قائل شدن میان «قدرت» و «توان سازنده» ، تدبیری بسنجند و استعدادها و توان های سازنده را در جهت رشد بکار اندازند چنانکه خود و دیگران را آزادتر و مستقلتر سازند. این منطق صوری است كه میان نیروها و انرژیهایی كه حتی بر بنیانهای متفاوتی شكل گرفتهاند تفاوتی قائل نمیشود. برای مثال، طبق منطق صوری گزارهی؛ مسلمانان یا مسیحیان و یا… همه انسانهای خوبی هستند. در گفتمان سلطه چنین گزارهایی تأیید یا نفی میشود. اما در گفتمان آزادی بلافاصله پرسیده میشود براساس این گزاره کدام واقعیت یا واقعیتها را بیان می کند و احتمالا کدام واقعیتها را از دید عقل می پوشاند ؟ مسلم است كه اگر یک مسلمان و یا یك مسیحی و یا … در رابطه میان خود و دیگران از اصول گفتمان آزادی پیروی كند یا به عبارتی دیگر «توان سازنده» عامل برقراری ارتباط وی با دیگران شده باشد، آن رابطه، رابطهیی ﺁزاد و بر میزان عدالت و دوستی است. دیده بان جامعه مدنی: انسان و سایر موجودات این جهان همگی نسبی هستند. رسیدن به كمال مطلق برای انسان در این جهان مقدور نیست.آنچنان که شاعر می گوید: بیحسرت از این جهان نرود هیچكس به در الا شهید عشق به تیر كمان دوست هنگامی كه انسان سعی میكند با هزار جهد پرده از رازی بردارد، با هزاران راز دیگر روبرو میشود و سئوالات بیشماری برایش طرح میشود. چنین موجود نسبی برای پیشرفت و تكامل نیاز به پایمردی بر ماندن بر اصول گفتمان آزادی دارد. رهرو آن نیست كه گه تند و گهی خسته رود رهرو آن است كه آهسته و پیوسته رود جهل انسان نسبت به بسیاری امور و وقایع باعث میشود، انسان نتواند بر میزان عدالت در گفتمان آزادی قرار گیرد. نداشتن تجربه كافی، عدم وجود اطلاعات صحیح و مكفی، نداشتن اندیشه راهنمای ﺁزادی و … همگی باعث میشوند، انسانها و گروهها حتی اگر خود را در گفتمان آزادی تعریف كرده باشند، گاه ، در اندیشه و گفتار و کردار، ً اصول و خصایص گفتمان آزادی را نقض كنند. از سوی دیگر بسیاری انسانهای فرومایه ، براساس منفعت سنجی، مصلحت طلبی ، عافیت طلبی و … زندگی میكنند، كه این همه باعث میشود از گفتمان آزادی عدول كنند. دراین میان نیاز به نیروهایی است كه با یادآوری اصول گفتمان آزادی و حقوق انسانها، جامعه را به مسیر عدالت و رشد باز گرداند. انسانهای ﺁزاد ، در قلمروهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ، با آگاه كردن همگان از گفتمان ﺁزادی و هشدار مداوم بقصد جلوگیری از غفلت از ﺁزادی و حقوق ، و کوشش در برقرار کردن جریان ﺁزاد اندیشه ها و سعی در انتشار اندیشهها، می توانند فرهنگ ﺁزادی را همگانی و رو به رشد بگردانند . در این میان جنبش دانشجویی به دلیل داشتن خصوصیات منحصر به فرد میتواند به عنوان وجدان بیدار و چشمان باز جامعه عمل نماید. در واقع دیده بانی جامه مدنی ، روشی است برای تدارک پی در پی گفتمان آزادی تا با استفاده از توان سازنده و نه قدرت ، در راه رشد و توسعه و تکامل بتوان حرکت نمود و در این صراط مستقیم لغزشی نداشت . بر این اساس دیده بانی جامعه مدنی جنبش دانشجویی را در جایگاهی قرار می دهد که درآن می باید با کژروی از سوی هر کسی که باشد مواجه شود به همین دلیل جنبش دانشجویی به نیرویی حقیقت محور و حق طلب تبدیل می شود و دانشجویان از بازی های قدرت مدارانه ، احزاب و سیاستمداران قائل به گفتمان سلطه رها یی می یابند. بدین ترتیب جنبش دانشجویی یک حزب قدرت طلب نخواهد بود بلکه چشمان بیدار و وجدان آگاه جامعه خواهند شد. در« واقع دیده بانی جامعه مدنی » روشی است که دمادم بر جامعه انذار می دهد که با« دوری کردن از قدرت» از گفتمان سلطه برائت بجویند. دانشجویان پس از کسب تجربه تلخ حضور در بازی های سیاسی قدرت طلبانه چپ و راست به این نتیجه رسیده اند که برای ایفای نقش واقعی خود که با هویت و خصوصیت حق محوری جنبش دانشجویی همخوانی دارد بپردازند . بر این اساس جنبش دانشجویی می باید مانند دیده بان بر روش عمل خود و سایر بازیگران جامعه مدنی نظارت داشته باشد تا شرایط استفاده از زور و قدرت برای رسیدن به اهداف قدرت محور تنگتر و تنگتر شود. همانگونه که در بخش های قبل دیدیم گفتمان آزادی ، مدل زیستی به دست می دهد که در همه ابعاد زندگی انسانها می توان از آن توسل جست. می دانیم که انسانها برای آنکه بتوانند تئوری ها و اندیشه های خود را اجرایی کنند به نوعی از تفکرنیاز دارند که به این مقصودجامعه عمل بپوشاند. در واقع برای پیاده کردن یک ایدئولوژی به استراتژی و تاکتیک بایستی از تفکری پیروی کرد که ارتباط منطقی بین این دو را ایجاد نماید. بسیار اتفاق افتاده است که ایدئولوژی های انسانی و رو به آزادی در هنگام عملیاتی شدن زمینه ساز بوجود آمدن بدترین استبدادها گشته اند. این مهم به خاطر نداشتن تفکر راهنما به وقوع می پیونند. به تعبیری دیگر برای به اجرا در آمدن یک انیشه ، یک ایدئولوژی ، یک تئوری به استراتژی و تاکتیک و عمل نیاز به تفکر راهنما است. از سوی دیگر برای متحقق شدن یک ایدئولوژی و اندیشه به عمل می بایست ار تباطی ارگانیک بین آنها برقرار باشد .بدین معنی که اگر اندیشه ایی مبین آزادی و دموکراسی و حقوق بشر است ، برای اجرایی کردن آن نیز می بایست از روش منطبق با آزادی و دموکراسی عمل کرد. به عبارت دیگر اگر اندیشه ایی در گفتمان آزادی متولد شده است ، در همان گفتمان نیز می باید متحقق شود . حال بسیار اتفاق می افتد که بازیگران عرصه سیاسی سهواً و یا مغرضانه وجود اندیشه راهنما را نادیده می گیرند. بسیاری از اهل سیاست شعارهای انسانی و آزادی خواهانه را سر می دهند و لیکن در هنگامه عمل از هر روشی برای به اجرا در آوردن آن شعار ها استفاده می کنند. در این میان «دیده بانی جامعه مدنی» اقتضا می کند براساس تئوری های گفتمان آزادی و روش حق محوری به اهل سیاست انذار داد و وجدان جامعه مدنی را برای مقابله با این مفسدت آگاه و آماده نمود. «دیده بانی جامعه مدنی » در این تحلیل به معنی پیمودن اسلوب گفتمان آزادی و استفاده از حق محوری در زیست سیاسی ، اجتماعی و فردی می باشد.
|