نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

 

موانع شکل گيری و رشد احزاب در ايران

08 آبان 1385

 

" بارانی بايد ، تا رنگين کمانی برآيد ... "

 

مهندس حسين شاه اويسی

 

(عضو شورای مرکزی حزب ملت ایران)

 به نقل از سايت ميزان نيوز

 

قرار است مطلبی در اينکه چرا احزاب در ايران پا نمی گيرند بنويسم . نمی دانم چه چيز در ايران بسادگی پا می گيرد و ماندگار می شود که احزاب دومی آن باشد ؟ بهررو از کجا آغاز کنم ؟ بهتر ديدم کمی با هم روراست تر باشيم و علت العلل را واقعاً در آنجا که هست به جستجو بنشينيم ، از شعار دوری کنيم و فرد غايب را متهم و بعد محکوم نکنيم و خود راضی برگرديم ، بلکه به راستی آنچه بر ما رفته و ميرود بدون حب و بغض مطرح کنيم تا بار ديگر آدرس های به اشتباه رفته را نرويم ، گرچه ما استاد آزمون و خطا شده ايم و تجربه کسی راهم قبول نداريم و به تجربه های خود هم غالباً عمل نمی کنيم .

عزيزان بر آنم با الهام از سخن مردی بزرگ در پهنه قلم و انسانيت جهان تولستوی که می گويد : " بايد از گفتنی هايي گفت که احتمالاً بسياری آن را می دانند ولی جرات ابراز آن را حتی برای خودشان ندارند "، آغاز کنم ، اگر به راستی سر آن داريم از دردهايي که داريم رها شويم ، نخست بايد درد را گفت و شناخت تا به مداوای آن توانا گرديم . حتماً شنيده ايد که علت العلل تمامی عقب ماندگی هايمان را منتسب به دو علت می دانند :

يکم ، دست استعمار از نوع پنهان و آشکار آن

دوم ، رويدادهای تاريخی اتفاق افتاده در گذشته يعنی عملکرد نياکانمان که دسترسی به آنها نداريم و در نتيجه راضی و راحت بر می گرديم ، اين در حالی است که تنها اين دو مورد علت عقب ماندگي هايمان نبوده اند فقط چون با خودمان رودربايستی داريم و کسی يارای آن ندارد از خود بپرسد پس ما چکاره هستيم ؟ چه نقشی در بروز حوادث داشته و داريم ؟ آيا در هيچ موردی کوتاهی نکرده ايم ؟ نان کسی را به نفع خود يا نزديکانمان نبريده ايم و همزمان در تابلويي بسيار زيبا اين بيان عاليجناب شيخ خرقان را به ديوار اتاق کارمان نزده ايم که " به اين سرای هر که درآيد او را نان دهيد از ايمانش مپرسيد؟" افلاتون می فرمايد" کاملترين نوع بی عدالتی آنست که عادل به نظر برسيم ، در حاليکه عادل نيستيم. " آيا چوب لای چرخ هم ميهنی نگذاشته ايم ؟ اغلب چرا وقتی جمع هستيم يک نظر داريم و وقتی تنها هستيم و در خلوت نظر ديگری ؟ اين دوگانگی در چيست ؟ آيا دستکم با خود صداقت داشته ايم که هميشه ديگران را و ملت را متهم نکنيم و خود را مبرا؟ اگر چنين است به راستی چرا متوسط زمان کار مفيد ايرانی ها در روز بيش از سی دقيقه نيست به جای هفت ساعت ؟ آيا دولت از ما خواسته که کم کاری کنيم يا احترام بزرگتر را که از بن پايه های فرهنگ ملی ماست نگه نداريم ؟ عزيزان بيانديشيم گاهی خود ما مردم هم به نوعی مشکل داريم . يا اينکه چرا پس از چهل سال در صنعت خودروسازی که چشم و چراغ ماست هنور مونتاژ کاريم ؟ چرا هنوز که هنوز است سالانه مقادير بسياری گندم و يا شکر و ... وارد می کنيم ؟ پرسيده ايم چه بلايي بر سر کشت و صنعت نيشکر و توليد قند و شکرمان آمده است ؟ آيا سالانه چند هزار تن برنج وارد نمی کنيم ؟ در حاليکه روزگاری خود صادر کننده بوده ايم . می دانيد علت چيست ؟، چون تجارت کاری زود بازده است ولی توليد پر زحمت و زمان بر و پر از مشکل و ما ياد گرفته ايم متاسفانه که بهترين راه کوتاهترين راه است ، چون از فردايمان مطمئن نيستيم . و يا چرا در ميان 174 کشور رتبه ی 95 را در توسعه انسانی دارا هستيم ؟(1) آيا در تاريخ يکصد ساله گذشته ی عدليه و سپس دادگستری پای مسئولی را که مجرم بوده باشد ، به خاطر ناکارآمدی و حيف و ميل اموال ملی به پای ميز محاکمه کشيده ايم يا شايد مسئولی که خطا کرده باشد وجود نداشته است ، پس اينهمه کاستی و کمبود در چيست ؟ آيا از خود پرسيده ايم که چرا از يک موضوع يا فرد امروز تعريف می کنيم و فردا همان موضوع و فرد را تکذيب می کنيم ، اين روحيه متلون از کجاست که در سراسر تاريخ می بينيم آيا بی ثباتی نمی آورد ؟ يا مقام فردی را به منزلت فرشتگان و خداوندگاری می رسانيم و فردا او را به خاک سياه و تا جانشينی شيطان سقوطش می دهيم . آيا اين رفتار همان نان به نرخ روز خوردن نيست؟ هزار سال پيش عاليجناب ناصرخسرو فرمود :

چو تو خود کنی اختر خويش بد             مدار از فلک چشم نيک اختری را

آيا پرسيده ايم که چرا تاريخ را نمی خوانيم و در نتيجه نمی دانيم و بر نادانسته هايمان پای می فشاريم و می خواهيم همه چيز را خودمان تجربه کنيم ؟ آيا مگر عمر انسان کفاف اين تجـربه اندوزی هــا را می دهد و تازه تجربه ای را که به بهای عمر گرانقدر به دست آورده ايم ، آن را نگاه نمی داريم و از آن پند نمی آموزيم ، پس از چند ده سال که نه بلکه پس از مدتی کوتاه آنرا فراموش می کنيم و دوباره بايد گروهی ديگر همانها را تجربه کنند. آيا کشوری را سراغ داريم با جمعيتی حدود 60 الی 70 ميليون نفری، 5/2 ميليون نفر از شهروندانش سالانه به روانپزشک مراجعه کنند ؟(2) آيا نتيجه فشارهای مرئی و نامرئی ساليان و اين وضع ترافيک و برخوردهای شخصی و ايجاد جنگ اعصاب برای يکديگر نيست ؟ آيا کشوری را سراغ داريم از 150 سال پيش اينهمه مبارزه و قربانی برای آزادی داده باشد و هنوز هم بر سر کوچکترين مسائل حوزه عمومی اجتماع مشکل داشته باشد . (زنان ، اقوام ، جوانان ، دانشجويان ، کارگران و ... ) . نگاهی به آمار(3) اعلام شده پرونده های مختومه دادگستری در سال 1376 که بالغ بر سه ميليون فقره اعلام شده و همينطـور پرونده های مختومه شده سال بعد که 3/3 ميليون نفر بوده است برای جمعيت 70 ميليونی ( که نصف آن ها زير 15 ـ 16 ساله هستند ) اگر تعداد پرونده های مختومه نشده را هم به آن اضافه کنيم به آسانی درمی يابيم که گويا کشور ما ايران ميدان جنگ است ! به راستی آوردگاهی که زد و خورد وحشتناکی به صورت نيمه پنهان در آن در جريان است و هم زمان يکديگر را برادر هم خطاب می کنيم . آيا به راستی به خلق و خوی عده ای از ما که در هيچ جای دنيا ديده نمی شود توجه کـرده ايم ؟ هنگامـی که تلفــن می زنيم از مخاطب می پرسيم آنجا کجاست ؟ مخاطب هم بلافاصله می پرسد کجا را می خواهی ؟ هر دو طـرف سعـی داريم اول بفهميم طـرف کيست به جـای آنکه خود را معرفـی کنيم . علت اين امـر را می توان تنها در عدم احساس امنيت و يا بی اعتمادی حاکم بر روابط شهروندان دانست . اين در حالی است که احساس امنيت از ابتدايي ترين حقوق در زندگی انسانهاست . از آمار معتادان و بزهکاران که هر 53 ثانيه يک نفرشان راهی زندان است چه بگوئيم ، درگذريم از شرح اين کارنامه که بيش از اين در اين نوشتار نگنجد ، که عاليجناب مـولوی می فرمايد :

ز انبار پر از گندم ، اگر يک مشت بنمايي

بدانگه جمله گندم را ، توان دانست ای دانا

ولی آنچه بسيار چشمگير است با اينهمه کاستی باز هم اگر در روزنامه هايمان بنگريم تبريک است و تهنيت و شادباش به بعضی مديران به اصطلاح لايقی که هر روز گوشه ای از اين مملکت را به رکود می کشند و هيچگاه مواخذه نمی شوند راستی چرا وقتی مديری تازه از راه می رسد هر آنچه را که نفر قبلی انجام داده مردود می شمارد و طرحهای نيمه تمامش را هم معدوم می کند ؟ مشکل کجاست؟ در حاليکه در ديگر کشورها تمام آثار و نمادهای گذشتگانشان حتی آثار ارتجاعی پيشينيان خود را حفظ می کنند و در موزه ها به آيندگان با افتخار نشان می دهند و کسب درآمد می کنند . جايي در تاريخ خواندم آغا محمد خان به استخوان های پوسيده کريم خان هم رحم نکرد و آنها را پس از نبش قبر در محل ورودی درب اقامتگاهش دفن و عده ای از مردم هم شادمانی کردند ! اين نمونه را مقايسه کنيد با ايتاليايي ها که موسولينی را سر و ته اعدام و آويزان کردند ولی هنوز مجسمه هايش را در بعضی ميادين باقی گذارده اند .

به راستی چاره درد کجاست ؟ به باور من بايد در آغاز راه به پنهان کاريهايمان با خودمان پايان دهيم ، به خودمان و توانايي هايمان ايمان بياوريم ، بايد به يک نوع خودآگاهی و بيداری ملی برسيم و پيش از هر چه بدانيم ، بيگانه به خاطر راحتی ما ، خود را به خطر نمی اندازد . از زبان عاليجناب سعدی شيرازی بشنويم :

به شوی ای خردمند ، از آن دوست دست

که با دشمنانت بود ، هم نشست

پس درد را دستکم برای خودمان زير گوشمان بگوئيم که عامل بسياری از مشکلات بنيادين مان يکی هم همين خلق و خوی هاست ، همين دوگانگی ها ، حاشا کردن ها و تکذيب کاستی هاست . اگر قرار بود مشکلمان حل شده باشد کشور بی دردی بوديم ، ولی آنقدر بر مشکل ها چشم می بنديم تا دقيقه 90 که وقتی مساله شد و انفجارآميز گرديد ، ستاد درست کنيم و تازه کميته بررسی تشکيل دهيم و دو روز بعد هم که جو آن رويداد فرو خفت به فراموشی سپرده می شود . در واقع ما مردمانی هستيم درمانگر نه پيشگير، تا به حال مرگ نيفتيم اقدام نمی کنيم .

از اين خلقيات برشمرده شده می توان به عنوان يکی از موانع شکل گيری کار دستجمعی ، گروهی و در نهايت حزبی در ميهن مان ياد کرد . بهر رو اگر نخواهيم همه چيز را دوباره و چند باره تجربه کنيم بايد تاريخ را جدی بگيريم ، بدون شناخت خودمان و ديروزمان هرگز نمی توانيم نقشی در سازندگی امروز و توسعه متوازن فردای ميهن مان داشته باشيم . اين چه رفتاری است که در درازای تاريخ ديده می شود مثلاً وقتی ساسانيان به قدرت می رسند سعی می کنند تاريخ 500 ساله قبل از خود را از روی زمين بردارند . حيرت آور است .

عزيزان ! حمله اسکندر و مغول هم به سرزمين ما گوشه ای از تاريخ ماست ، با حاشا کردن آن کارمان درست نمی شود ، بايد از آنها عبرت بگيريم . چه شد مثلاً مغول به ايران حمله کرد ؟ آيا در اثر ندانم کاری وزيری نبوده است ؟ ما بايد با تاريخ گذشته مان آشتی کنيم اين جفای بزرگی است که نسبت به خود روا داشته ايم . مردمی ، خواهند توانست با متجاوزان به ميهن شان بستيزند که ملت خود را و تاريخ خود را بشناسند و منافع و مصالح ملت را مقدم بر خواسته های شخصی خود بدانند . بيائيد به نوعی جبران کنيم ، دريابيم که برای مثال پدرانمان دروغ را ننگين ترين عيب می دانستند و اينک چگونه رخنه ی عميقی در جامعه کرده ؟ ما را چه شده است . 

بهررو اين خلقيات ميان ما وجود دارد . مقوله حزب هم جدا از ديگر مسائل ما نيست . حزب در جوامع پيشرفته نماد سياست مدرن است و گاهی از حـزب مـی توان بـه عنـوان حـلقه ی اتصال مردم سالاری ( حلقه واسطه ی مردم و حاکميت ) ياد کرد که از بنياديترين بن پايه های دموکراسی در جوامع است . در نظامهايی که احزاب و نهادهای مدنی به معنای واقعی به صورت منظم بر جريان امور جامعه نظارت داشته باشند ، خردگرايي جمعی ، توزيع قدرت ، ثبات سياسی با پشتوانه ی مردمی و رقابت سالم و در نتيجه عدالت و دموکراسی در جامعه پا گرفته ، نهادينه می شود . از ديگر موانع شکل گيری ، رشد و نهادينه شدن احـزاب قدرت بی حد و متراکم در يک جاست . سخن بسيار دقيقی است ، آنگاه که قدرت بسيار در يک جا جمع شود ، عدالت در او رنگ می بازد . با توجه به اين مکانيسم در تاريخ انديشه سياسی درباره حکومتها می خوانيم که مشروعيت حکومتها از دو طريق کسب می شده است يا ماذون از خداوند بوده است و يا با تکيه به زور شمشير به خود مشروعيت بخشيده اند . در سينه ی تاريخ است ، کوروش بزرگ در نامه هايي که از دوران باستان به جای مانده از اهورامزدا به خاطر اينکه او را در روی زمين به عنوان شاه شاهان بر می گزيند سپاسگزاری کرده است و از کسانی که با شمشير و زور برای خود مشروعيت کسب کردند می توان به چنگيز مغول اشاره کرد که قدرتی توفانی وحشی گرد آورد که مظهر بی عدالتی ، شقاوت ، ويرانی ، تباهی و خونريزی بود . بهررو قدرت و عدالت آشتی ناپذيرند و ماهيتاً قدرت ( تقسيم نشده ) فسادآور است .

نگاهی به تاريخ استبداديان و خودکامگان گواهيست بر اين نظر اگر قدرت در يک فرد ، يک طبقه ، يک قوم و يا يک دسته حتی اگر اکثريت عددی هم داشته باشند ، جمع شود و در راستای تقسيم آن برنيايد ، چنين قدرتی فسادانگيز است و خودش در جهت تخريب خود گام بر می دارد که پيامدهای نامبارکی برای ملت ها خواهد داشت .

از اينرو قدرت بايد کنترل ، محدود ، قانونمند و تحت نظارت مستقيم ملت باشد . مناسب ترين بستر برای اين کنترل و نظارت قانونمند همانا دموکراسی ، تفکيک قوا و فعاليت آزادانه ی نهادهای مدنی چون رسانه های همگانی و سنديکاها و احزاب ( البته نه احزاب فصلی و خلق الساعه که با بادی می آيند و به نسيمی می روند ) به عنوان بنيان های ثابت و تغيير ناپذير جوامع آزاد هستند .

از اين رو وجود قدرت حاکمه از ديگر موانع شکل گيری و رشد احزاب است . آنزمان که قدرت در جوامع به استبداد خودرای تبديل شد، تاثير اين رابطه ی يک سويه به تمامی حوزه های زندگی و رفتار ملت رسوخ می يابد و اخلاق ثانوی تک تک افراد آن جامعه خواهد شد . در نتيجه در مدرسه ، در خانواده ، در دانشگاه ، در محل کار و ... يکنوع خرده مستبد پا می گيرد و با دريغ چون قدرت جاذبه دارد ارزش کاذب می شود و در خانواده پدرسالاری ، در دانشگاه استادسالاری ، در مدرسه مدير سالاری ، در محل کار رئيس سالاری ، در روستا ارباب سالاری و در نتيجه در اداره امور کشور هم دولت که بايد خدمتگزار باشد سالار می شود ، به جای خدمت حکومت می کند . به بيان کورت مارتی : " ما زياد دستور می دهيم ، ما زياد اطاعت می کنيم ، اما کم زندگی می کنيم ."

در چنين جوامعی هر کس هر جايي که هست ديکتاتور خصلت می شود و حاضر نيست از قدرت به نفع جمع صرفنظر کند و کار گروهی و يا کار حزبی کند چون در آنصورت اسمش و قدرتش در سايه قرار خواهد گرفت و اين مغاير با مشی ديکتاتور است ، که عدالت بورزد و از برابری و کثرت گرايي سخن بگويد و از اين بيان قرآن کريم غافل می شويم که عدالت بورزيد که به تقوا نزديک تر است يعنی لازمه رسيدن به تقوا ، عدالت است .

پس از ساليان بايد به اين نتيجه رسيده باشيم انديشه ای که عقلی را مجذوب نکند و دلی را نربايد به هيچ نيارزد و بايد مطمئن بود انديشه را با زور نمی توان سرکوب کرد . پس در جوامعی که به دنبال همشکل کردن افراد و اقوام هستند يعنی در صدد زايل کردن هويت قومی و انسانی افراد هستند ، رقابت های سالم از بين می رود و مردم سالاری قوام پيدا نمی کند و يا اگر همه مردم مجبور باشند از نظريه واحدی پيروی کنند ، در چنين سرزمينی احزاب زمينه مناسب شکل گيری و رشد نخواهند يافت، در چنين جوامعی يکدست که عملاً رقابت بين افراد مجاز نيست چون انسانها درجه بندی شده اند ، مشارکت مردم هم گاه صفر است و گاه صد ، چون تمايل قلبی خود را نشان نمی دهند و تظاهر و دوگانگی رشد می يابد .

البته اندک احزابی هم وجود دارند که قدرت ساخته نيستند به علت صداقت و اعتقاد بيش از حدشان به باورها و ميهنشان و از پيشينه ی روشن برخوردارند و همواره همان هستند که می انديشند و البته در معرض تهديد و پرس و جو هم هستند ، در حالی که به جای شنيدن سخنان اينان در راستای توقفشان تلاش می شود که به زيان هستی ملی است . اينگونه احزاب مستقل بايد به مثابه راهنمای جامعه و دولت امکان عمل آزاد داشته باشند . به طور کلی نهادهای مدنی در بستر آزادی و برای نگاهداشت آزادی و عدالت و رفع نابرابری ها لازمه ی يک جامعه ی سالم است ، زيرا جامعه ی بدون احزاب راستين به سان خودروی بدون موتور است .

مانع ديگر در راه رشد احزاب عدم ثبات سياسی است . آنگاه که سياستمداری احساس کند  هيچ رقيبی ندارد انواع فعاليتها را بدون توجه به مردم انجام خواهد داد ، ولی وقتی رقيبی پيدا شد گروهها سعی می کنند آن کنند که به نفع مردم است و مردم آن را می خواهند که اين از علل نزديک شدن جامعه حزبی به جوامع مردمسالار است. با وجود حزبی شدن جامعه مردم در سرنوشت خودشان بيشتر نقش ايفا می کنند و به اين ترتيب حوزه سياست ارزش خواهد يافت و مردم آينده خود را در آن می بينند و تلاش می کنند تا آينده بهتری داشته باشند . قابل توجه است که در انتخابات رياست جمهوری سال 1376 مردم کانديدايی را بر می گزينند که با شعار اصلاحات در داخل کشور و تنش زدايی در روابط بين المللی به ميدان آمد ولی 8 سال بعد در انتخابات رياست جمهوری 1384 نامزد ديگری انتخاب می شود که هيچ همسانی و شباهتی در انديشه و عمل با انتخاب 8 سال پيش نداشت و اين نشان از عدم ثبات سياسی در آرا و افکار مردم دارد .

حاصل سخن اينکه شاخص ترين موانع در راه شکل گيری و رشد احزاب در کنار موارد ديگر چون شکل  منابع مالی و شخص محوری می توان به 1- نقش استعمار در بی آبرو کردن پاره ای از حزبها و تأثير آن بر افکار عمومی 2- تاريخ و رويدادهای گذشته 3- فضای سياسی بسته (استبداد) 4- چگونگی خلق و خوی مردم 5-عدم ثبات سياسی و ... اشاره کرد . اگر امروز در جهان پيشرفته و توسعه يافته نفوذ حرف مردم از طريق وجود احزاب در انتخابات آزاد و شفاف جلوه می کند و مواضع  افراد گروهها و اقوام تأمين می شود ،  در نتيجه تقسيم قدرت و دستيابی به عدالت است که از دستاوردهای وجود احزاب می باشد  .جامعه ای که دموکراسی می خواهد مردم اهل تدبير و با استقلال رأی با صراحت دارد . بر خلاف باور پاره ای از هم وطنان خوش باور دموکراسی کالای وارداتی هم نيست، بايد نهالش را که احزاب و نهادهای مدنی هستند خودمان به سبک ايران خودمان غرس کنيم و مواظبتش را عهده دار شويم آنگاه مي توان گفت اميد ثمری است . و اگر دموکراسی می خواهيم  بايد تمرين را از خودمان و خانواده مان و بچه هايمان و مدارس و دانشگاه  شروع کنيم  که دموکراسی پروژه نيست ، بلکه پروسه است کاريست فرهنگی و بنيادين با يک ، دو روز شدنی نيست چرا که به قول عاليجناب سعدی شيراز " هر چه زود برآيد دير نپايد " مهم آنست که در اين راه گام برداريم .

 

پيروز باشيد ، پاينده ايران

 

 

 

پی نوشت :

 

 

1-     گزارش توسعه انسانی در 1999 روزنامه خرداد شماره 210

2-     روزنامه صبح امروز 19 مهرماه 1378

3-     مصاحبه مطبوعاتی رئيس قوه قضائيه در 17 اسفند ماه 1377