|
||
آيا در ايران به«ملتسازي» نياز داريم! سردبير نشريه طرحی نو به نقل از سايت طرحی نو
از آنجا كه در چند ماه گذشته جنبشهاي «مليتي- قومي» در ايران گسترش يافتهاند و در خوزستان، آذربايجان و بلوچستان كار بهخشونت، بمبگذاري و كشتار مردم بيگناه توسط سپاه پاسداران كشيده شد، اينك برخي از سازمانهاي سياسي ميكوشند براي حل «مسئله ملي» راه حلهائي اراده دهند. «سازمان سوسياليستهاي چپ ايران» كه چندي پيش «طرح قانون اساسي» خود را انتشار داد، براي حل اين معضل نظام فدراليسم را پيشنهاد كرد كه بر مبناي آن ايران تقسيم ميشود به ايالتهائي كه داراي حكومت محلي خودمختار خواهند بود و در هر يك از اين ايالتها مردم تعيين خواهند كرد بهچه زباني سخن گويند و سيستم آموزش و پرورش خود را چگونه بنياد نهند. شرط تحقق نظام فدراليسم در هر كشوري منوط بهآن است كه در آن كشور ملتي واحد وجود داشته باشد، زيرا بدون احساس و خودآگاهي ملي دليلي وجود ندارد كه مردمي با زبانها، فرهنگها و سنتهاي محتلف با همديگر در كشور واحدي زندگي كنند. اما برخي از شخصيتهاي سياسي- فرهنگي ايراني و نيز برخي از سازمانهاي سياسي ايراني كه داراي پشتوانه «مليتي- قومي» هستند، بر اين باورند كه در ايران يك «ملت» وجود ندارد و اين پديده در دوران رضا شاه ساخته و پرداخته شده است و از ژرفاي تاریخی- اجتماعي چنداني برخوردار نيست. بهمين دليل نيز آنها از «ستم ملي» سخن ميگويند و چنين وانمود ميكنند كه «مليت» فارس اراده، خواست و حتي زبان خود را بر ديگر «مليتها» و اقوام ايراني تحميل كرده است و در نتيجه در ايران آپارتايد مليتي- قومي وجود دارد. حتي برخي از اين نيروهاي ايرانی كه داراي پشتوانه قومي- ملي و منطقهاي هستند، با ديدن رخدادهاي افغانستان و عراق بهاين نتيجه رسيدهاند هرگاه بتوانند مبارزه خود عليه رژيم اسلامي را با مبارزات امريكا و كشورهاي وابسته به او هماهنگ سازند، بهتر ميتوانند بهخواستهاي سياسي خويش مبني بر «خودمختاري» و يا «جدائي از ايران» دست يابند. تجربه حكومت خودمختار كردستان عراق كه اينك حتي برافراشتن پرچم عراق در ادارات دولتي را در اين بخش از آن سرزمين ممنوع ساخته است و عملأ در جهت جدائي از عراق و تأسيس كشور مستقل كُرد گام برميدارد، سبب شده است نه فقط حزب دمكرات كردستان ايران، بلكه حتي حزب كارگران كردستان تركيه اعلان كنند كه حاضرند مبارزات خود در منطقه عليه جمهوري اسلامي را با مبارزات امريكا و متحدينش هماهنگ و همسو سازند. بر مبناي اخباري كه توسط بنگاههاي خبري جمهوري اسلامي پخش شده است، در همين راستا حزب كارگران كردستان تركيه طي جند هفته گذشته به حملات مسلحانه خود بهمناطق مرزي ايران شدت بخشيده است. البته ميان ايران و عراق فرق بسيار است. عراق كشوري است كه پس از جنگ جهاني اول و در رابطه با نيازهاي سياسي، اقتصادي و نظامي كشورهاي استعماري آن زمان و بهويژه انگستان بوجود آمد و ميان اقوام و مليتهائي كه در اين كشور زندگي ميكنند، بنيادهاي عميق «ملتسازي» وجود ندارد و بهمين دليل ساده ميتوان چنين روابطي را از ميان برداشت. بخش سني و كرد نشين عراق چندين سده جزئي از امپراتوري عثماني بودند و بر سر بخش شيعهنشين آن كشور حكومتهاي ايران و امپراتوري عثماني دائمأ با هم ميجنگيدند و اين منطقه گاهي بهايران و در بيشتر دورانها به امپراتوري عثماني تعلق داشت. تا زماني كه امپراتوري عثماني وجود داشت، مردم ساكن در آن امپراتوري در دوران پيشاسرمايهداري بسر ميبردند و بنابراين پروژه ملتسازي هنوز تحقق نيافته بود و در نتيجه مردم نواحي مختلف داراي هويتهاي قومي بودند و هنگامي نيز كه آن امپراتوري درهم شكست، جز تركان، اقوام ديگر ساكن در آن امپراتوري آن فروپاشي را بهفال نيك گرفتند، زيرا بر اين پندار بودند كه ميتوانند سرنوشت خويش را خود تعيين كنند. اما ديديم كه چنين نشد و جغرافياي سياسي منطقه خاورمیانه را كشورهاي متروپل سرمايهداري كه نيروي استعمارگر آن دوران بودند، رقم زدند. بنابراين روند «ملتسازي» در بسياري از كشورهاي جهان كه پس از جنگهاي جهاني اول و دوم توانستند «مستقل» شوند، روندي جوان است و در بسياري موارد قدرتهاي امپرياليستي براي تأمين منافع منطقهاي خود «ملتسازي» كردند كه يك نمونه آن كشور افغانستان است. انگليسيها با متحد ساختن بخش پشتونشين افغانستان كه در گذشته جزئي از امپراتوري مغولان هند بود و بخش هرات كه تا دوران محمدشاه قاجار جزئي از سرزمين ايران بود، كشور جديدي را بوجود آوردند تا بتواند از پيشرفت امپراتوري تزاري بهسوي هندوستان جلوگيري كند. اما تاريخ ايران تاريخ مشترك اقوامي است كه در ايران زيستهاند. آنها با هم تمدن و فرهنگ ايراني را بوجود آوردند و در نتيجه، سدهها پيش از آن كه سرمايهداري و همزمان با آن پديده «ملت» بهعرصه تاريخ پا نهد، عناصر ملي پيشاسرمايهداري در ايران بسيار نيرومند بودند. شعر معروف فردوسي مبني بر «چو ايران نباشد، تن من مباد- بر اين بوم و بر زنده يك تن مباد» كه از سرايش آن بيش از 1000 سال ميگذرد و يا قصيده «ايوان مدائن» خاقاني كه از سرايش آن بيش از 800 سال سپري شده است، نمونههائي از روند «ملتسازي» پيشاسرمايهداري در ايران را نمايان ميسازند. اقوام ايراني، با آن كه سدهها تحت استعمار و زير سلطه بيگانگان زيستند، اما خود را ايراني ميدانستند. لااقل بر اساس مدارك تاريخي از دوران صفويه، يعني از 500 سال پيش تا بهامروز از «ممالك محروسه ايران» سخن گفته شده است، يعني ايران كشوري بود كه در آن حكومت مركزي قدرقدرتي وجود داشت و در مملكتهاي محسور در ايران حكومتهاي محلي كم و بيش خودمختار موجود بودند. حتي قانون اساسي انقلاب مشروطه نيز با توجه بهتاريخ گذشته و ساختار سياسي موجود در دوران قاجار، در اصل نودم خود در رابطه با «انجمنهاي ايالتي و ولايتي» از «ممالك محروسه» سخن ميگويد. حقيقت اين است كه با پيروزي انقلاب مشروطه پروژه «ملتسازي» مدرن در ايران آغاز شد. در قانون اساسي مشروطه است که از «ملت» سخن گفته ميشود و در اصل 26 آن قيد شده است كه «قواي مملكت ناشي از ملت است». پس از پيروزي انقلاب مشروطه تا بهسلطنت رسيدن رضا شاه، پروژه «ملت شدن» در ايران از رشد فراواني برخوردار گشت و شاهد مبارزات گسترده ملت ايران در نقاط مختلف كشور عليه سلطه بيگانگان و ديوانسالاري بومي وابسته بهقدرتهاي بيگانه هستيم. جنبش ملي طي اين سالها تا بهآن اندازه نيرومند گشت كه توانست حكومت وثوقالدوله را كه ميخواست با بستن معاهدهاي با انگلستان ايران را همچون بسياري از كشورهاي تازه تأسيس شده«تحتالحمايه» آن امپراتوري سازد، سرنگون كند. با بهقدرت رسيدن رضا شاه چنين وانمود شد كه سلطنت عامل تعيين كننده پديده «ملتسازي» در ايران بوده است. بهعبارت ديگر هواداران سلطنت پهلوي كوشيدند چنين وانمود كنند كه در طول تاريخ ايران سلطنت عامل «وحدت ملي» بوده است كه اين ادعا دروغي بيش نبود. با توجه به مبارزات ملي شدن صنايع نفت در دوران حكومت ملي دكتر مصدق و نيز با تحقق انقلاب 1357 كه در پيروزي آن ميليونها تن در سراسر ايران شركت فعال داشتند، ميتوان بهجرأت گفت كه اقوام و مليتهائي كه در ايران زندگي ميكنند، خود را يك ملت ميدانند و تلاش آن بخش از سازمانهاي سياسي و يا شخصيتهاي فرهنگي- سياسي كه ميكوشند چنين وانمود كنند كه برخي از «مليت» هاي ايران و بهويژه كردان، آذريها، ايرانيان عربتبار و حتي بلوچها خود را ايراني نميدانند و خواهان جدائي و تشكيل دولت مستقل خود هستند، اقدامي است بر خلاف واقعييات تاريخي و برخلاف جريان آب. همانطور كه سرمايهداري «ملت» را بوجود آورد تا بتواند از بازار داخلي خود در برابر سرمايهداران بيگانه حراست كند، بههمانگونه نيز اينك سرمايهداري كلان كه براي تأمين منافع خود بهبازارهاي كلان نيازمند است، در پي بوجود آوردن كشورهاي بزرگ است كه برجستهترين نمونه آن تشكيل «اتحاديه اروپا» است كه اينك بيش از 25 كشور اروپائي بدان پيوستهاند و با تشكيل «مجلس اروپا» در پي تدوين قوانين واحدي براي زندگي مشترك خويشند. و باز درست است كه در قانون اساسي مشروطه از زبان رسمي سخني گفته نشده است، اما از آنجا كه در دوران قاجار زبان فارسي، زبان اداري بود، در نتيجه قانون اساسي نيز بهزبان فارسي تدوين گرديد و در مجلس شورا نمايندگان بهاين زبان با يكديگر سخن گفتند و صورت جلسات مجلس نيز بهاين زبان نوشته شد. بههمين دليل نيز پس از انقلاب مشروطه نخستين كتابهاي درسي بهزبان فارسي براي مدارس دولتي نگاشته شدند و عملأ بدون آن كه قانون اساسي مشروطه زبان فارسي را بهزبان رسمي و اداري بدل سازد، اين زبان بخاطر نقشي كه در آن دوران در جامعه داشت، بهزبان رسمي و اداري بدل شد و از سوي هيچ مليتي، خلقي، قومي و نيروئي نيز بهاين روند اعتراضي نشد. اما اين بدان معني نيست كه در ايران بايد يك زبان رسمي و اداري وجود داشته باشد. در سوئيس 4 زبان رسمي و اداري و در بلژيك و هلند 2 زبان رسمي و اداري وجود دارد. بهعبارت ديگر، در يك جامعه دمكراتيك كه از مردمي با زبانهاي مختلف تشكيل شده است، بايد ساختاري را بوجود آورد تا مردم هر منطقه بتوانند بههر زباني كه خود ميخواهند، سخن بگويند و سيستم آموزش و پرورش خود را با زبان دلخواه خود بوجود آورند و هرگاه مايل باشند، بايد آن زبان نيز بهزبان رسمي و اداري كشور بدل گردد. خلاصه آن كه در ايران به «ملتسازي» نيازي نيست، زيرا در ايران ملت واحدي وجود دارد. كساني كه ميخواهند از ايران جدا شوند، بهتر آن است كه از حقوق دمكراتيك خود سخن گويند، زيرا بر آن مبنا همه انسانها از حقوق برابر برخوردارند و در نتيجه كساني كه ميخواهند راه خود را از ديگران جدا كنند، از حق انجام چنين اقدامي برخوردارند و نميتوان چنين حقي را از آنان سلب كرد.
|