پس از این مقدمه کوتاه و البته
بسیار پر اهمیت، روشن می شود که چرا از میان اینها همه اتفاق در
تاریخ ایران، 30 تیر را گرامی می داریم. این روز، روز تکاپو برای
آزادی است، یکی از معدود جاهایی در تاریخ ماست که حیات داشته ایم!
اصلا بوده ایم و چون بوده ایم تاریخ داشته ایم.
برای اینکه منظورم روشن تر شود به
این پیام مصدق در نخستین سالگرد واقعه سی تیر خطاب به مردم گوش
کنید که در شامگاه 29 تیر 1332 از رادیو قرائت شده : «ما نباید
زندگی را به هر صورت و کیفیت که به ما عرضه می شود، دوست بداریم و
بدان قانع و خرسند باشیم. اگر زندگانی توام با آزادی و استقلال
نباشد، به قدر پشیزی ارزش نخواهد داشت. برای رسیدن به این هدف
عالی تاریخ زندگی ملل بزرگ عالم، شاهد مبارزات و مجاهدات و گذشت ها
و فداکاری هاست».
چرا در قرآن بیاید چرا در نظام
جهان ثبت بشود.
علاوه بر این به همین جهت است که
مصدق وصیت می کند که در کنار شهداء 30 تیر دفن شود. نه به خاطر
خودنمایی یا تجلیل از کسانی که قدرت را به او بخشیدند بلکه وی می
دانست که 30 تیر یعنی نماد همت یک ملت در دستیابی به آزادی. به
همین جهت 30 تیر بطن تاریخ است.
پس ما در حقیقت نه یک واقعه تاریخی
مثل 30 تیر را گرامی می داریم و نه یک شخص تاریخی بنام مصدق را. ما
بودن خود را گرامی می داریم که طبق تعریفی که از تاریخ کردیم، در
چندین صفحه قابل خلاصه کردن است. به همان سان که قرآن تاریخ بشر را
در یک جلد خلاصه کرده است. در این چند صفحه تاریخ ما، پربسامدترین
اسم ، مصدق است زیرا استوار ترین فرد در طریق آزادی است یا به قول
مرحوم فروهر «سردار بت شکن تاریخ است» یا به قول مرحوم شریعتی
«پیشوایم مصدق، مرد آزاد ، مردی که هفتاد سال برای آزادی نالید»
این فلسفه تاریخ، اساسا نسبتی با
گذشته ندارد. قرآن می گوید که وقتی آیات کتاب را بر آنها می خوانی
می گویند : اساطیر اولین است یعنی همان داستان های پیشینیان. اما
پیامبر به آنان بگو که اینها اساطیر گذشتگان نیست ، الگوهای آینده
است.
در تفاوت اسطوره و الگو دقت کنید.
در جهان بینی تاریخی ما، مصدق اسطوره و قهرمان نهضتی ها نیست، مصدق
الگوی ماست چون فلسفه تاریخمان رو به آینده است. الگو یعنی آنچه که
انسان در جلوی خود قرار می دهد تا به سوی آینده حرکت کند نه آن کسی
که انسان وی را پشت سر قرار می دهد و او را تجليل و تمجيد مي كند.
اما ويژگي هاي الگو چيست؟ قرآن
اصلی ترین ویژگی های الگو را در یک آیه به زیبایی بر می شمارد :
«اجری از شما طلب نمی کنند و خود هدایت یافته اند» (یس، 21).
«اتبعوا المرسلین. اتبعوا من لا یسئلکم اجرا و هم مهتدون».
مصدق دقيقا واجد اين دو ويژگي است.
نه اجری طلب می کند و به آنچه می گوید، عامل است. این یعنی الگو.
وقتی ما می گوییم مصدقی هستیم و تباع الگوی رفتاری او هستیم، یعنی
وقتی فعالیت سیاسی می کنیم، این تصور را نمی کنیم که تافته جدا
بافته ای هستیم که داریم به مردم خدمت می کنیم. اجری طلب نمی کنیم،
نه اجر مادی ، نه اجر معنوی (باری بر دوش مردم نمی نهد، منت نمی
گذارد، يعني گمان نمي كند كه خيلي دارد كار مهمي براي مردم انجام
مي دهد). مصدق پس از راي دادگاه مي گويد از ميان اين همه احكام،
هيچ كدام به اندازه حذف لفظ جناب، خوشحالم نكرد كه اگر كاري كرديم،
وظيفه بوده.
ويژگي دوم هويت مصدقي، اين است كه
به آنچه می گوید، عامل است. این بسیار دارای اهمیت است. چنین شخصیت
هایی تاریخ بشر را تغییر می دهند. به قول شریعتی : «500 تا بوعلی
سینا تاثیری بر جامعه ندارد جز عده ای که برای آموختن گردش حلقه می
زنند و هزاران حلاج که جمع گردند، دارالمجانینی بوجود خواهد آمد.
ولی یک ابوذر برای هر قرنی کافی است که آن را دگرگون سازد» و در
جای دیگری توضیح می دهد که ویژگی این ابوذر چیست: «کار ابوذر این
نیست که حقایق را برای عده ای از خواص و اهل تحقیق مطرح کند، ابوذر
کسی است که استخوان پای شتری را از کوچه برمی دارد و یکراست سراغ
خلیفه رسول خدا می رود و بر سر امیرالمومین فریاد می زند که «ای
عثمان، فقرا را تو فقیر و اغنیا را تو غنی کردی» .
ابوذر الگوست چون نظریه پرداز صرف
نیست، به هر آنچه معتقد است عمل می کند، فریاد می زند و آنگونه
زیست می کند که معتقد است ، این ویژگی تمام اسوه های تاریخ است ،
از پیامبران گرفته تا مصدق تا بازرگان و تا نهضت.
راديو فرانسه در تفسير بعدازظهر 14 اسفند 1345 :...مصدق براي
مردم ايران در حكم يك پيامبر بود ...دفاع هميشگي از حق محرومان در
مقابل زورمندان حضرت پولس مقدس را بياد انسان ميآورد .
مصدق خودش هم می داند که الگوست.
برای همین خطاب به شاه فریاد می زند : «نسلی تربیت کرده ام که روزی
با گریه از کشور بیرونت خواهند راند» (دادگاه نظامی) دقت کنید نمی
گوید، کاری کرده ام در دوران نخست وزیری ام، نمی گوید کشوری ساخته
ام، نمي گويد شرایط را به جایی رساندم، می گوید : «نسلی تربیت
کرده ام» . کار الگو همین است. تربیت می کند. به همین جهت نهضت
برای خود رسالت تربیتی قائل است ، چون الگوست.
دوستان عزيز من، غرض ما از اينكه
رسالت نهضت فرهنگي است، جزاين نيست. يعني بايد نيروهايي با يك
شخصيت سياسي خاص «تربيت كند». فعالیت سیاسی نهضت تنها بیانیه و
تاثیر کوتاه مدت بر شرایط نیست. نهضت رسالت تربیتی دارد، همان گونه
که مصدق برای خود رسالت تربیتی قائل است. دلیل تاثیر گذاری نهضت
فقط صحت و درستی مواضعش نیست، نهضت تاثیر گذار است چون خصلت های
الگوبودن را داراست و باید اين خصائص را حفظ کند . نهضت را نمی
توان به یک حزب سیاسی فروکاست همان گونه که مصدق را نمی توان به یک
شخصیت سیاسی تاریخی فروکاست. این مباحث اهمیت زیادی دارد، اما من
مجبورم به دليل كمي وقت از كنار آن بگذرم. فقط خواهش مي كنم تا اسم
كار فرهنگي نهضت به ميان مي آيد، فوري اين مغالطه را پيش نكشيم كه
نهضت يك حزب سياسي است. مگر مصدق شخصیت سیاسی نبود پس چرا یک نسل
تربیت کرده ؟ آیا ما نباید تربیت کنیم؟
اما چرا می گوییم مصدقی هستیم اما
نمی گوییم امیرکبیری هستیم! زيرا مصدق خصلتهاي يك الگو را دارد و
به همين جهت هویت ساز است. براي همين است كه می گوییم مصدق راهت
ادامه دارد اما نمی گوییم « امیرکبیر راهت ادامه دارد».
در اثنای پاسخ به سوال اول من
تقریبا به سوال دوم هم پرداختم. پرسش دوم این بود که چرا نهضت چنین
بزرگداشتی را برگزار می نماید و پاسخ این سوال با توجه به توضیحات
فوق بسیار روشن است. همان طور مرحوم مهندس بازرگان در مراسم تاسیس
نهضت آزادی ایران در اردیبهشت ماه 1340 می گوید: «ما مسلمان،
ایرانی و مصدقی هستیم». وی در ادامه تک تک اضلاع این مثلث سه گانه
هویت نهضت را توضیح می دهد و مرادش را بیان می دارد.
اما ما هرروز نياز به بازبيني در
معناي اين جمله داريم. هر روز بايد ببينيم مراد از مسلمان بودن،
ايراني بودن و مصدقي بودن چيست. با تعریفاتی که در فوق از تاریخ
نمودیم، می توان چنين استدلال نمود كه هویت نهضت بسان تاریخ خاصش،
هویتی رو به گذشته نیست. یعنی معنای جملات فوق نیست که ما از تاریخ
اسلام (یعنی هر آنچه در اسلام رخ داده) و از تاریخ ایران (هر آنچه
ایرانیان کرده اند) و نیز تاریخ مصدق (یعنی هر آنچه مصدق کرده)
دفاع می کنیم. این اضلاع سه گانه هویت نهضت، اصلا گویای چنین
مفاهیمی نیستند. همان طور كه گفتيم مصدق الگوی نهضت است نه قهرمان
و اسطوره نهضت. پس نهضت نه یک واقعه تاریخی در گذشته را بلکه بخشی
از شخصیت خود را گرامی می دارد، شخصیتی که سخت با آزادی پیوند
خورده و در چارچوب فلسفه تاریخی که گفتیم، اما نکته مهم این است
که «ما انسانها در هيچ زمان و هيچ
شرايطي بينياز از بازيابي ارزشها و بازنگري عملکردمان نیستیم» .
پس باید ارزیابی کنیم و ببینیم امروز چه معنایی بر این واژه ها بار
است. معنای مسلمان و ایرانی و مصدقی بودن را بسنجیم.
و بالاخره سوال سوم؛ و آن اینکه
درسهایی که در 30 تیر برای ما نهفته است، کدامند؟ البته یک لیست
بلندبالا از آموزه های 30 تیر و نقدهای وارد بر عملکرد مصدق می
توان ترتیب دارد. که البته در بسیاری کتابها جمع آوری شده و نیازی
به ذکر دوباره آنها نیست.
من همان طور که در بخش های قبل سعی
کردم واقعه 30 تیر را برای طرح شدن در شرایط امروز جامعه ما و در
داخل نهضت بومی کنم، پاسخ این سوال را نیز منحصر می کنم به همین
حیطه. یعنی از واقعه 30 تیر چه درسی می توان برای یک حزب سیاسی
گرفت.
داستان مصدق چنین است: مصدق یک
حکومت ملی تشکیل داد که به قول مرحوم بازرگان : «محبوب و منتخب
واقعی اکثریت مردم بود». در ضمن وقایعی چون 30 تیر نشان می دهد که
نیروی اجتماعی مردم نیز او را حمایت می نمود. اما این کافی نیست.
دموکراسی امروز تنها در اینکه رئیس دولت «محبوب و منتخب واقعی
اکثریت مردم باشد» خلاصه نمی شود. دموکراسی امروز، دموکراسی
نهادهاست، نهادهای اجتماعی. به همین جهت مصدق شدیدا بر درگیرشدن
مردم در نهادهای اجتماعی تاکید می کند : «اگر از طریق دموکراسی
نتوانیم کاری بکنیم، از طریق اختناق و زور و قلدری نمی توانیم کاری
انجام دهیم. ما باید قانون انتخابات و مطبوعات و حکومت نظامی را که
مخل آزادی و ترقی مملکت است، اصلاح کنیم... حکومت زور و قلدری ممکن
است یک شب یا اینکه چند سال به مردم نانی بدهد ولی تا خود مردم
نتوانند در امور اجتماعی دخالت کنند، هیچ وقت صاحب نان نمی شوند».
(مجلس شانزدهم)
این تاکید مصدق بر مفهوم «دخالت در
امور اجتماعی» بسیار حائز اهمیت است و از فحوای کلام به روشنی بر
می آید که مراد مصدق، مداخله مستمر مردم در امور اجتماعی است که جز
از طریق نهادهای مدنی و سیاسی امکان پذیر نیست. مصدق هرگز حادثه 30
تیر را مصداق دخالت مردم در امور اجتماعی نمی داند، زیرا دخالتی
سامان مند نیست. برای این حرف خودم به نزدیکی شواهدی ارائه خواهم
داد.
اما نقش نهادهای مدنی چیست که
اینهمه در تحقق دموکراسی اهمیت دارد؟ نهاد مدنی نقش شناسنامه دار
کردن و جهت دادن به جریانات اجتماعی را به عهده دارد. این شناسنامه
دار بودن، باعث می شود که نهاد مدنی نقش واسطه میان حکومت و مردم
را بازی کند. این واسطه مثل دمپرهای مکانیکی در برابر سرعت گرفتن و
شدت یافتن برخورد میان حاکمیت و مردم عمل می نماید.
یعنی در جامعه ای که نهادهای مدنی
قدرتمند وجود دارد، نه حاکمیت می تواند اعمال قدرت شدید و ناگهانی
نسبت به مردم نماید و نه مردم می توانند نظر خود را با شدت عمل به
حاکمیت تحمیل نمایند.
شاید بهترین واژه ای که می توان
بکار برد این است که جلوی طغیان مردم و حاکمیت را می گیرد. برای
فهم بهتر واژه «طغیان»، رودهای بی مسیری را در نظر بگیرید که هرگاه
باران می بارد و انرژی آب جریان می یابد، با طغیان وویرانی روبرو
هستیم. اما سیلابهایی که مسیر دارد، کمتر طغیان می کنند. جامعه
فاقد بستر (نهاد های مدنی) با ورود هر انرژی کوچکی گرفتار طغیان و
ویرانی می گردند. این طغیان دو طرفه است هم مردم شورش می کنندو هم
حاکمان طغیان می کنند.
نهاد مدنی وظیفه بسترسازی در جامعه
را به عهده دارد و جلوی هر دو طغیان فوق را می گیرد. اگر در 30 تیر
طغیان مردم، آن فشار تشدید شده را بر حاکمیت وارد می کند که مصدق
را به حاکمیت باز می گرداند باید زنگ خطر 28 مرداد را شنید. چون از
همان مسیر 30 تیر حاکمیت هم می تواند فشار 28 مرداد را وارد نماید.
آقای خاتمی پس از انتخاب شدن به
دومین دوره ریاست جمهوری، موضوع تمامی سخنرانی های نخستینش، احزاب
و نهادهای سیاسی بود. حتما او نیز فهمیده بود که بیست میلیون رایش
اگر نهادینه نشود، بزودی احمدی نژادی را روی کار خواهد آورد. همان
گونه که شعارهای قیام کنندگان 30 تیر که فریاد می زدند « یا مرگ یا
مصدق» بزودی و در نزدیک یک سال، به «مرگ بر مصدق» تبدیل شد.
این نوع دموکراسی ، همان دموکراسی
است که شریعتی آن را نقد می کند. دموکراسی در یک جامعه بی شکل و
بدون شناسنامه، نتیجه ای جز همین ندارد. نهضت می تواند به خود
ببالد که نیم قرن پیش این نیاز را درک کرده و مرتب بر آن پای فشرده
است که دموکراسی بدون احزاب سیاسی شناسنامه دار، دموکراسی نیست.
دموکراسی فقط تعداد انتخابات نیست. مصدق نیز این نیاز را درک کرد.
همان گونه که می گوید:
«در هر کشوری ، احزاب سیاسی و
مشروطه لازم و ملزوم یکدیگرند. در ایران نیز هموطنان حس می کنند که
مشروطه بدون مرکز اتکاء (احزاب سیاسی) سر نخواهد گرفت. برای همین
هرچند نفری که با هم تماس و اشتراک منافع دارند، جمعیتی تشکیل دهند
تا در موقع لزوم همه روی یک اصل متفق باشند و بتوانند از آزادی
دفاع کنند» و از جوانی در احزاب سیاسی وقت عضو بود.
اما مصدق قربانی عقب ماندگی جامعه
شد که یا معنای حزب سیاسی را درک نمی کرد یا اینکه به قول خود مصدق
: «عقیده ام این است که در ایران حزب بزرگ پا نمی گیرد چون همه می
خواهند جزو کمیته و هیات عامله باشند. به خاطر دارم وقتی جمعیتی
تشکیل داده بودیم و همه می خواستند عضو کمیته بشوند. وقتی رای
گرفته شد ، عده قلیلی انتخاب شدند، عده زیادی از انتخاب نشده ها
یکی یکی می گفتند دیگر ما مرخص می شویم. می گفتیم ، آقا برای چه؟
می گفت: دیگر ما کاری نداریم و مرخص می شویم».
این معضل را خاتمی نیز درک کرده
بود.
توجه کنید به این سخنان وی :
در جامعه مدنى نهادهاي واسطه وجود
دارند، يعنى احزاب ، يعنى سنديکاها، يعنى تشکلها که از يک سو
نماينده خواستهاي بخشهاي مختلف جامعه اند، کسانى که نظرات خاصى
دارند و منافع خاصى دارند در يک جا جمع مى شوند، حرفهايشان را مى
زنند. از يک طرف به صورت متمرکزند. يعنى در بخشهاي مختلف اينها
مدعى حکومتند، نظارت برحکومت مى کنند و واسطه بين حکومتند.
در همه جا نهادهاي تعريف شده بشري
براي اعمال اختيارات و انجام مسووليت هاوجود دارند، هيچ چيزي نيست
که در اين کانال هاو مجاري تعريف شده قانونى وجود نداشته باشد
وبالاخره فکر مى کنم در قانون اساسى ما هم همين را قبول داريم و
يکى از مهم ترين محورهايش اين است که در جوامع مدنى ميان توده مردم
و ميان حکومت ، يعنى آن قدرت متمرکز و آن قدرت رها، يک واسطه هاي
قابل قبولى وجود دارند که که اين رابطه را تنظيم وبرقرار مى کنند.
احزاب و تشکل ها هم همين جورهستند.