بسيار
راه بود از سازمان جوانان جبههيملي
ايران تا جبههي ملي بخش اروپا،
بسيار راه بود از فعاليتهاي دانشآموزي
در ايران و دوباره دستگيري تا
كنفدراسيون دانشجويان ايراني خارج از
كشور و فرامرز بياني اين راه را پيمود
تا با عضويت در انجمن دانشجويي شهر
كارلسروهه، دو دوره عضو هيات دبيران
كنفدراسيون شود و عضو هيأت مديرهي
هيأت مؤسسان كميسيون دفاعي
كنفدراسيون. خود ميگويد: "ما از
وقايع 27 سالهي ايران شوكه شدهايم
ولي هنوز همهي ما دبيران و فعالان
كنفدراسيون براي حقوقبشر و آزادي
تلاش ميكنيم." وي در شمار منتقدان
رهبري جبههيملي بود، از پايگاه
چپ و راديكاليسم و اينك با موهايي كه
تارتار آهنگي سپيد مينوازند
آرزوهاي پيرانه سرش را با ما در ميان
گذاشته است.
نامه: كنفدراسيون يك تجربهي
دموكراتيك يگانه در تاريخ سياسي
معاصر ايران است. هم جريانات اسلامي -
لااقل تا مدتي - درون آن بودهاند، هم
تودهايها - باز هم تا مدتي - و هم
مائوئيستها، تروتسكيستها،
آنارشيستها و جبههيملي با
گرايشات مختلف دروني خود. اينها همه
با هم براي يك هدف مشترك همكاري ميكردند.
اين تجربه نه پيش از آن و نه بعد از آن
ديگر تكرار نشده، سعي شده، ولي تكرار
نشده است. به نظر شما چه چيزي درون
ساختار تشكيلاتي و متأثر از آن در نوع
انديشهي اعضاي آن وجود داشت كه
موجب شد
كنفدراسيون تنها تجربهي فعاليت
دموكراتيك مبارزاتي در ايران باشد؟
اين سؤال، كه خيلي سؤال عميقي است را
بايد به دو بخش تقسيم كرد. بخش داخلي و
بخش بينالمللي. نسل ما يعني نسلي كه
شاهد كودتاي ننگين 28 مرداد بودند هم
دو گروه بودند. يك گروه كساني كه در
سنين جواني، از 17 تا 27 سالگي بودند؛ و
از نزديك شاهد رويدادهاي بين 30 تير 1331
تا 28 مرداد 1332 بودند؛ اين نسل به دليل
مبارزات دوران مليشدن صنعتنفت و
نيز نقش دموكراتيك و ملي دكتر مصدق
سياسي شده بود و با كمال تأسف با
كودتاي ننگين 28 مرداد مواجه شد. بخشي
از اين نسل بعد از كودتا به خارج از
كشور مسافرت ميكنند. بايد تأكيد كنم
كه نسل آن زمان به فرودگاه مهرآباد
نرفت كه پناهندهي سياسي شود و به
ايران باز نگردد. با همهي افراد آن
نسل كه صحبت ميشد ميگفتند: "ميروم
تحصيلم را تمام كنم، ببينم چه ميشود."
يك گروه هم، نسل ما بود كه كوچكتر
بوديم ولي شاهد صحنههاي اين مبارزات
بوديم. منزل ما آن موقع درست در خيابان
دانشگاه بود و من كه يك نوجوان 14- 15
ساله بودم شاهد 28 مرداد و اتفاقات آن
بودم، شاهد بودم كه چگونه خانهي
دكتر مصدق غارت شد و چه صحنههاي
تأثرانگيزي روي داد. اتفاقاً كودتاي 28
مرداد روي من نوجوان چنان اثر گذاشت
كه به سياست گرايش پيدا كردم. سركوب 28
مرداد تأثير عكس گذاشت. با آغاز دوران
تحصيل، جو سياسي بين محصلين هم سن و
سال من خيلي بيشتر بود تا سال قبل.
اگر سال قبل بحث مليشدن صنعت نفت و
جريانهاي كاشاني، بقايي و مكي وجود
داشت، بعد از مهر 1332، در مدارس اگر
چهار بچه سرهنگ و بچه تيمسار هم هوراي
28 مرداد را ميكشيدند، در اقليت
بودند.
اينها همان نسل بعدي هستند كه بعد از
گرفتن ديپلم، تحتتأثير مسافرت
نيكسون و شهادت سه دانشجوي 16 آذر قرار
گرفتند. بنابراين اين دو گروه از يك
نسل مجموعهاي بودند كه از فاجعهي 28
مرداد تأثير گرفته بودند و بخشي با
سابقهي فعاليت سياسي حزبي و بخشي
هم غيرحزبي و تحت تأثير رويدادها.
طبيعي است كه وقتي اين نسل به خارج ميرود،
شما حركتهاي پراكنده را در شهرها ميبينيد.
در زماني كه هنوز حتي كنفدراسيون
نبود، شما حركتهاي فرهنگي و صنفي را
در پاريس، مونيخ، لندن يا در برلين ميبينيد.
انگيزهي گردهمايي در اين شهرها وجود
داشت، ولي بحثها در يك چارچوب محدود
انجام ميشد. |
نامه: چگونه جامعهي اروپا چنين
فعاليت سياسي را پذيرا شد؟
جو اروپا و در راس همه آلمان، بهعنوان
نبض تپندهي كنفدراسيون، كاملاً غير
سياسي بود و روي بازسازي متمركز شده
بود. اين جو حاكم از 1949 كه آغاز حكومت
فدرال در آلمان غربي بود تا 1960 ادامه
داشت. حتي من كه چند سال بعد به آلمان
رفتم، ديدم كه قواي متفقين آمريكايي،
فرانسوي و انگليسي حضور دارند و هنوز
مناطقي هست كه آمريكاييها براي عيش
و نوش خود، ته سيگار پرتاب ميكردند.
بهياد دارم در آن دوران، حتي داشتن
تلويزيون براي همهي مردم مقدور
نبود، درآمدها محدود بود، شناخت
جهاني وجود نداشت، بهطوريكه عدهاي
از مردم اروپا، عراق (Iraq) |و ايران (Iran) |را
اشتباه ميگرفتند؛ چه رسد به اينكه
ما با اينها بحث كودتا را مطرح كنيم.
طبيعي است در همان زمان سازمانهاي
بسيار كوچك سياسي وجود داشتند كه آنها
هم تعدادشان محدود بود ولي مطالعهي
جهاني هم داشتند و ما با اينها هيچ
مشكلي نداشتيم.
نامه: چه شد كه دانشجويان ايراني به
لزوم تشكيل كنفدراسيون رسيدند؟
گرچه در شكلگيري كنفدراسيون نقش
عمده را مسايل ايران داشت، ولي دو
فاكتور هم جهاني نيز وجود داشت كه شدت
گرفت. يكي مسألهي فلسطين و پس از آن
مسألهي ويتنام. اين دو فاكتور موجب
شد كه ارتباطات پستي، تلفني، مشورتي و
گردهماييهاي ايرانيها تقويت شود.
اگر به پيشجلسات تشكيل كنفدراسيون
در هايدلبرگ توجه كنيد، ميبينيد اين
نكته مطرح ميشود كه اين گردهماييها
بايد از سطح محلي خارج شود و اين درددلها،
چه صنفي، چه سياسي و چه فرهنگي بايد در
سطح وسيعي مطرح شود. همزمان نيز در
آمريكا اين لزوم همبستگي مطرح شد،
بهويژه در نيويورك، واشنگتن و بركلي.
بعدها در شيكاگو و شهرهاي ديگر نيز
اين مسايل مطرح شد.
نامه: بازميگرديم به همان سؤال
اول؛ برداشت من از پاسخ شما اين بود كه
فضاي دموكراتيك داخل كنفدراسيون
اقتضاي زمان بود ولي در هيچ تجربهي
ديگري، حتي آنگاه كه اقتضاي زمان،
اتحاد عمل نيروهاست اين اتفاق رخ نداد.
جبههيدموكراتيك ملي ايران، جبههي
متحد خلق، اتحاد جمهوريخواهان و
همين اواخر جبههي انتخاباتي
دموكراسيخواهي و حقوقبشر هيچ كدام
موفق نبودند. فكر ميكنيد دليلش
چيست؟
نكتهاي كه اشاره ميفرماييد كاملا
صحيح است. ما در عينحال كه به موفقيتها
اشاره ميكنيم، بايد از شكستها نيز
بگوييم. واقيت اين است كه پس از كودتاي
28 مرداد و تشكيل نهضت مقاومت ملي، عليرغم
فعاليتهاي مبارزاتي نهضت مقاومت،
اين نهضت شكست خورد. شكست نهضتمقاومت،
بخشي از پاسخ پرسش شما را در بر ميگيرد.
به اين ترتيب كه وقتي نسل ما و نسل قبل
از ما، در خارج از كشور لزوم تشكيل
كنفدراسيون را مطرح كرد، اين هراس را
داشت كه مبادا شكست بخوريم. حركتهاي
دههي 40 دانشگاه، بخش ديگري از ماجرا
بود. ما در دانشگاههاي ايران با تمام
جريانها و وابستگان مختلف فكري،
سياسي و حزبي همكاري ميكرديم. ما در
اروپا با تمام جنگ و ستيزهايي كه با
دولتهاي اروپايي داشتيم، ميتوانستيم
مسايل خود را مطرح كنيم. با وجود اينكه
شهرداري بعضي از شهرها جلوي تظاهرات
ما را ميگرفت، كنفدراسيون ميتوانست
فعاليت كند. ما ميتوانيم مدعي شويم
كه بهخودمان غرّه نشديم، يعني
متوجه شديم كه شرط رشد ما، ساختار
دموكراتيك ماست. به خصوص اينكه ما
در آن زمان در بين جنبشها وحركتهاي
دموكراتيك مترقي شناخته شده نبوديم.
در ضمن اين امر فقط مربوط به نوع
برخورد دولتها و نيروي پليس آن
كشورها نميشد، شرط رشد ما در مقابل
سازمانهاي ديگر نيز اين بود كه ما
مشترك، متحد و به شكل دموكراتيك با
ايشان برخورد كنيم. اگر چنين نبود و
اين ساختار دموكراتيك وجود نداشت، بهطور
حتم اتفاقي كه بعد از 16-17 سال به
دلايلي رخ داد خيلي زودتر از اينها
بهوقوع ميپيوست. فكر ميكنيد به
چه دليل كنگرههاي كنفدراسيون، به
كنگرهي فوقالعاده ميكشيد؟ شايد
تعجب بكنيد؛ اما ما بهخاطر قطعنامهها،
كنگرهي فوقالعاده نميگذاشتيم،
بلكه براي انتخاب هيأت دبيران كنگرههاي
فوقالعاده برگزار ميشد. اين امر نهتنها
در تاريخ ايران بلكه در اروپاي غربي
نيز نادر بود. در يكي از اين كنگرهها
كه نمايندگان ملل مختلف نيز حضور
داشتند، وقتي ما پس از 3 روز اعلام
كرديم كه كار به كنگرهي فوقالعادهاي
در چهار ماه بعد كشيده شد، همه تعجب
كردند. اين افراد ميگفتند: اكثريت 5
نفر را انتخاب كند، ولي ما معتقد
بوديم كه بايد نمايندگان تفكرهاي
مختلف در هيأت دبيران حضور داشته
باشند. اگر شما دوراني را ديديد كه
دبيران يكپارچه بودند، اين امر با
توافق ديگران بوده، واقعيت اين است كه
سيستم سانتراليزم دموكراتيك در
كنفدراسيون حاكم بود و اجرا ميشد.
تمام سازمانها، تصميمات كنگره و
هيأت دبيران را اجرا ميكردند. و از
رفتارهاي غيردموكراتيك سكتاريستي در
آن اثري نبود. اين يكي از ويژگيهاي
كنفدراسيون بود.
نامه:اينكه كنفدراسيون در غرب شكل
گرفته بود تا چه اندازه در فضاي
دموكراتيك درون كنفدراسيون
تأثيرگذار بود؟
در ابتداي امر حق با شماست، ولي
كنفدراسيون وارد حركتهاي آوانگارد
و پيشرويي شد كه سازمانهاي پيشروي
غرب و حاضر در غرب توان همپايي با آن
را نداشتند. ما با طرح خواستههايي كه
ميدانستيم حقانيت دارد، حركتهاي
راديكالي را ايجاد ميكرديم كه
سازمانهاي ديگر در عين همكاري با ما
تا حدي تحت تأثير قرار ميگرفتند.
مثلاً اتفاق المپيك 1972 در مونيخ و
ترور شدن عدهاي از اسراييليها در
دهكدهي المپيك، جوي را در آلمان به
وجود آورد كه كساني كه موي سياه
داشتند جرات نميكردند حتي براي رفتن
به دانشگاه از خانه بيرون بيايند. خود
سازمانهاي مترقي غربي و سازمانهاي
دانشجويي جهانسوم از اين جو پليسي
به نوعي شوكه شده بودند. بهخاطر
دارم، آن زمان كه در كنفدراسيون
مسؤوليت داشتم، همين سفير فعلي
فلسطين در برلين، "عبدالله فرنجي"
ساعت 4 صبح به من تلفن كرد. عبدالله گفت:
"خانم من درد زايمان دارد ولي من
جرات نميكنم او را به بيمارستان
ببرم." من به يك دكتر آلماني
كمونيست زنگ زدم و جريان را گفتم و به
هر حال مشكل عبدالله حل شد. در يك چنين
جوّي، اولين اعلاميهاي كه در اروپا
در مورد حقانيت مبارزات مردم فلسطين
صادر شد، بيانيهي كنفدراسيون
دانشجويان ايراني بود. البته به همين
سادگي نبود. جلسات مكرري گذاشتيم، با
اينكه از ممنوعيت ترس داشتيم ولي
گفتيم كه ما بايد از حقانيت دفاع كنيم.
اين را هم بايد بگويم كه ما در بين
سازمانهاي خارجي سه نوع همپيمان
داشتيم. هم همپيمانهاي كوتاهمدت
و هم همپيمانهاي راز مدت؛ همپيمانهاي
درازمدت ما نيروهاي چپ بودند. طبيعي
است كه منظور من از "چپ"، عام است.
يعني اگر بحث ما براي جلب همكاري
سازمانجوانان دموكرات مسيحي دو روز
طول ميكشيد، همين بحث با سازمان
جوانان سوسياليست در كوتاهترين مدت
ممكن به اتمام ميرسيد. تنها بحث
سازمانها مطرح نبود؛ افراد چپ هم در
كنار ما بودند. كنفدراسيون وكلايي
داشت مانند دكتر هلدمن كه به همراه
حسين رضايي براي كمك به زلزله زدگان
خراسان به ايران آمد. همان حسيني
رضايي كه به عنوان فعال كنفدراسيون
بيش از 8 سال در زندان رژيم شاه بود.
اين افراد بحثهاي دفاعي ما را تأييد
ميكردند، البته شخصيتهاي مستقل
مانند اريشفريد يا پل سوئين نيز
بودند. حتي برخي از پروتستانها مثل
كشيش "نيمولر" از مدافعين
خواستهاي دموكراتيك ما بودند. اين
ويژگي باعث شده بود كه در بسياري از
موارد، ما در جنبش دانشجويي اروپا
نقشي آوانگارد داشته باشيم، حتي در
مورد مسالهاي مثل ويتنام. درست است
كه در فازي، بهخصوص بعد از جنبش ماه
مي 1968 پاريس، جنبش دانشجويي در اروپا
ابعاد ديگري پيدا كرد ولي حتي پس از
ماه مي 1968 شما در برلين دوستان ما،
دبيران آن زمان را در كنار "روديدوچكه"
و امثال او دست به دست هم در صف اول ميبينيد.
ما در اوج جنبش دانشجويي مترقي اروپا
و امريكا پابهپايآنها مبارزه
ميكرديم. همان طور كه ما روي آنها
حساب ميكرديم، آنها هم روي توان
كنفدراسيون حساب ميكردند. همه ميدانستند
كه (ISNU) |بهعنوان يك جريان آوانگارد
كنار آنها، در صف اول قرار دارد؛
همانطور كه ما اينجريانهاي
مترقي را يار خود ميدانستيم.
نامه: به نظر من ضربه خوردن
كنفدراسيون از زماني شروع شد و هويت
دموكراتيك آن محدود شد كه احزاب سياسي
مختلف سعي كردند هژموني خودشان را به
هژموني غالب كنفدراسيون بدل كنند. نظر
شما چيست؟
من كاملا با حرف شما موافقم.
كنفدراسيون وارد مرحلهاي شد كه
سازمانهاي سياسي نسبت بهآن عقب
افتادند. اعضاي ساده و صميمي در
كنفدراسيون فعال بودند و در آنجا با
مسايل مختلفي برخورد ميكردند، در
حالي كه در سازمانهاي سياسي
خودشان تنها حرفهاي ديگران را تكرار
ميكردند. اين تضاد بين شكل
دموكراتيك و راديكال كنفدراسيون و
عقبافتادن سازمانهاي سياسي بهنوعي
بود كه سازمانهاي سياسي، حوزهي
فعاليت و زندهماندن خود را جايي غير
از كنفدراسيون نميديدند، ولي ميخواستند
شعارهاي كنفدراسيون، شعارهاي آنها
باشد. مشكل درست از همينجا شروع ميشد؛
كنفدراسيون سانتراليزم دموكراتيك را
اعمال ميكرد، ولي سازمانهاي سياسي
ميخواستند كنفدراسيون بهعنوان
سازمان جوانان آنها، شعارهاي اين
سازمانها را تكرار كند. بنابراين من
اگر بخواهم جواب سؤال شما را دقيق
بدهم، بايد بگويم بله! سازمانهاي
سياسي بودند كه با طرح مسايلي - كه اگر
غيرواقعي نبود در كنفدراسيون نبايد
مطرح ميشد - و حتي تحميل دعواها و جنگهاي
ايدئولوژيك خودشان به اين جنبش
دانشجويي ضربه زدند. مثلاً مبارزات حقطلبانهي
سازمانهاي چريكي فعال در داخل
ايران، فارغ از اينكه آيا در آن
شرايط اختناف و سركوب و نبود آزادي
بيان راه ديگري براي مبارزه داشتند يا
نه؟ انتظار داشتند كه اين مجموعه از
جنبش مسلحانه پشتيباني كند. در صورتيكه
ما از مبارزين و مبارزات جنبش مسلحانه
دفاع كرديم ولي حمايت كنفدراسيون از
ايدئولوژي جنبش مسلحانه در چارچوب
كنفدراسيون امكانپذير نبود.
نامه: كنفدراسيون در تمام طول
فعاليت خود ضمن اينكه رويكرد اصلياش
فعاليت داخلي بوده، رويكرد بينالمللي
هم داشته. مانند همرزمي با
دانشجويان انقلابي اروپا در دههي 60
يا دستگذاشتن روي مسايل ويتنام،
فلسطين، ظفار، آفريقايجنوبي، شيلي،
يونان و خيلي از كشورهاي ديگر. اين
حركت انترناسيوناليستي به نفع مجموعه
تمام شد يا به ضرر آن؟
بسيار ممنون از سؤالتان! بايد توجه
داشته باشيم كه فعاليتهاي
كنفدراسيون در بخش بينالمللي مورد
تأييد همهي اعضا با تفكرات و
وابستگيهاي مختلف بود. ما در رابطه
با آمريكايلاتين در مورد جنايات
آمريكا در ويتنام به خصوص بعد از
بمباران هانوي، در مورد رويدادهاي
خاورميانه كه خيلي وسيع بود و در مورد
خود اروپا موضعگيري داشتيم، ما در
مورد استبداد عربستان سعودي در آن
زمان موضعگرفتيم يا اعلاميهاي
را در كنفرانسي بينالمللي مطرح
كرديم كه حكومت شاه و حكومت حسنالبكر
در عراق را همزمان محكوم ميكرد كه
دانشجويان عراقي پشتشان لرزيد و از
ترسشان به آن راي ندادند. با تمام
ايرادهايي كه به هر سازماني وارد است،
ما بايد تاريخ اين تشكيلات را بهعنوان
يك مجموعه ببينيم و در داخل اين
مجموعه است كه بايد به آن انتقاد كرد،
اگر اين تاريخچه را بهعنوان يك
مجموعه ببينيم زندگي 16 سالهي پر از
تضاد ايدئولوژيك داخل اين سازمان يك
چيز را نشان ميدهد و آن اين كه ما از
منافع بلاواسطهي مردم ايران حركت
كرديم و بر ايناساس تصميم گرفتيم.
تمام زندگي ما اين را نشان ميدهد.
اگر ما در موردي هم اشتباه كرديم ولي
از منافع بلاواسطهي مردم ايران دفاع
كرديم. ما موقعي كه قطعنامهي ويتنام
يا قطعنامهي ظفار را مطرح كرديم ميدانستيم
كه نيروهاي ملي با ما همنظرند. ما در
مورد پينوشه قبل از اينكه مهاجرين
شيليايي به اروپا بيايند بيانيه
داديم و اتحاديهي دانشجويان
آمريكايلاتين بعد از ما اعلاميهداد
و ما اعلاميهي دفاع از مردم شيلي را
جداي از دفاع از مردم ايران نميدانستيم.
مرزبنديهاي بياساس مورد قبول هيچكدام
از ما نبود. اوايل انقلاب همهي ما
شوكه شديم و اصلاً باعث شد كه عدهاي
از ما ايران را ترك كنند. آن موقع كه در
مقابل دانشگاه تهران، شعار "زنداني
سياسي آزاد بايد گردد" به "زنداني
سياسي مسلمان آزاد بايد گردد"
تبديل شد، همهي ما كه از خارج آمده
بوديم نظارهگر اين صحنه بوديم و در
پيادهروي خيابانانقلاب شوكزده
ايستاديم. چون اين شعاري بود كه مال ما
بود، ما اين شعار را روي جلد ماهنامهي
"پيمان" مينوشتيم. باور كنيد
مسألهي من و آن ديگري نبود، اين در
رگ و پوست ما ريشه دوانيده بود. ما از
بجنوردي و حزب مللاسلامي دفاع
كرديم، همانطور كه از حكمتجو و
خاوري تودهاي چنان دفاعي كرديم كه
خود حزبتوده با تمام امكاناتش در
بلوك شرق نتوانست نيمي از آن را انجام
دهد. با اينكه كساني كه اين فعاليت
را انجام ميدادند كوچكترين توافق
ايدئولوژيكي با اين دو نداشتند و درست
در زماني بود كه ما در كنگره، قطعنامهاي
را عليه شوروي تصويب كرده بوديم. اگر
اين پديده را بهعنوان يك مجموعه
ببينيم، ما دبيران و فعالان انتقادات
فراواني هم به آن داريم ولي بهعنوان
يك مجموعه افتخار ميكنيم كه توانستهايم
سانتراليزم دموكراتيك را در
كنفدراسيون حفظ بكنيم.
نامه: اين سانتراليزم دموكراتيك
چگونه اجرا ميشد كه موفق بود، چون
بسياري از نيروهاي مدعي اجراي
سانتراليزم دموكراتيك در عمل دچار
ديكتاتوري درون حزبي شدند؟
ميدانيد كه كنفدراسيون مجموعهاي
بود از سازمانهاي دانشجويي و
فدراسيونها. كنگرهي فدراسيونها
جداي از كنگرهي كنفدراسيون تشكيل ميشد.
مثلاً كنگرهي فدراسيون آلمان منحصر
به سازمانهاي دانشجويي آلمان بود و
ديگران فقط ميتوانستند حضور داشته
باشند. فدراسيون اتريش بهدليل اينكه
شاه هر سال مسافرتي به اتريش داشت،
نقش مبارزاتي فعالي در افشاگري رژيم
شاه بر عهده داشت. كنفدراسيون هم
پشتيبانيهاي مربوطه را انجام ميداد
ولي ما در فدراسيون آلمان فقط شاهد
مبارزات آنها بويم. به عكس يكي از
مبارزات درخشان كنفدراسيون زماني بود
كه شاه به آلمان مسافرت كرد؛ تجهيز،
برنامهريزي و تصميمگيري با شكل
تظاهرات بهخاطر مسافرت شاه به
آمريكا يا اتريش متفاوت بود و دليل
اين تفاوت فدراسيون بود، در عين حال
كه كنفدراسيون از همه پشتيباني ميكرد.
شما ميبينيد كه فدراسيون ايتاليا
نقش بسيار فعالي در ارتباط با ايران
داشت و از كمك جنبشهاي كارگري چپ
ايتاليا هم استفاده ميكرد، قطعنامههاي
رفقاي ايتاليا كه در سازمانهاي بينالمللي
به تصويب ميرسيد متفاوت بود چون آنها
زمينههاي فعاليتشان در اين رابطه
بيشتر فراهم بود. فعاليت فدراسيون
آمريكا چه سياسي، چه دفاعي در تمام
دوران فعاليت كنفدراسيون يكي از
درخشانترين بخشهاي فعاليت ما بوده
است. اتريش هر سال تظاهرات ضد شاه را
به بهترين شكل انجام ميداد ولي فرم
تظاهراتي كه ما در آلمان انجام داديم
چنان بود كه شاه ديگر جرات نكند به
آلمان بيايد. اين شكل تشكيلاتياتفاقاً
به ما خيلي كمك كرد و حركتما هيچگاه
با هم در تضاد نبود. اين راز ماندگاري
ما بر صفحات تاريخ بود.
نامه: آقاي بياني اگر فكر ميكنيد
نكتهي ديگري مانده است كه ما نشنيدهايم
بفرماييد؟
با تشكر از شما اجازه ميخواهم از طرف
خود و بسياري از رفقا و فعالان
كنفدراسيون اعلام كنم كه كنفدراسيون
نقش بسيار فعالي در افشا و سقوط رژيم
داشته است و سوال اين است كه آن فعالان
امروز چه ميكنند؟ جواب آن نسبتاً
ساده است. اين فعالين هنوز هم در
ايران، پاريس، فرانكفورت، برلين،
نيويرك، بركلي و ... فقط به فكر ايراني
آزاد و دموكراتيك، فعاليت براي آزادي
كليهي زندانيان سياسي و احقاق حقوق
بشر به سرميبرند. جا دارد يادي كنم
از رفقايي كه امروز در بين ما نيستند.
مانند شكوه توافچيان، مشايخي، حسين
رياحي، منوچهر حامدي، محمود بزرگمهر،
هوشنگ اميرپور، عليآبادي، زعيم،
موسوي، رحمت خسروي، سيروسينيا و
بسياري ديگر كه متأسفانه هم اكنون نام
آنها در خاطرم نيست. يادشان جاويد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درهمين رابطه:
ـ
ــ كنفدراسيون
تجربهاي براي همهي فصول ـ گفتوگو
با فرامرز بياني / بخش
اول ـ شایا شهوق
http://www.tvpn.de/ois/ois-iran-2010.htm
ـ
مجموعه اي از
مقالات و مصاحبه ها
در باره
تاريخچه مبارزات و فعاليت هاي دانشجويان ايراني در داخل و خارج از
کشور در دوران رژيم شاه.ضروريست متذکر شد که بخش بسيار بزرگي
ازمبارزات و فعاليت هاي دانشجوئي در خارج از کشور برهبري
کنفدراسيون جهاني محصلين و
دانشجويان ايراني
انجام گرفت
http://www.tvpn.de/ois/ois-iran-2000-a.htm
|