مجيد
زربخش از دوازده سالگي عضو سازمان
جوانان حزب توده ايران شد و در سيزده
سالگي در آذرماه 32 بهدليل شركت در
تظاهرات عليه كشتار 16 آذر 32 بازداشت
شد و چند هفته در زندان ماند. در سال
1339 براي تحصيل به كالسروهه (آلمان)
رفت و در فعاليت براي ايجاد و گسترش
كنفدراسيون شركت كرد. در دوران
فعاليت كنفدراسيون يكدوره دبير
فدراسيون آلمان بود و دو دوره دبير
كنفدراسيون. در كنگرهي نهم بهعنوان
دبير تشكيلات و در كنگرهي دوازدهم
بهعنوان دبير انتشارات و تبليغات
برگزيده شد. زربخش در كنار فعاليت در
كنفدراسيون، عضو سازمان انقلابي حزب
توده ايران هم بود و بعدها در ايجاد
جريان كادرها شركت داشت. در سال 1966
چهارماه به چين رفت و در اوايل سال 1968
هم از طرف سازمان انقلابي چهارماه
مخفيانه به ايران آمد. در آستانهي
انقلاب به ايران بازگشت، در تأسيس
حزب رنجبران شركت كرد و از رهبران
اين حزب بود. در سال 1361 براي بار دوم
به آلمان مهاجرت كرد و امروز در
آلمان زندگي ميكند. در ادامهي
سلسله مصاحبههايي كه در رابطه با
فعاليت كنفدراسيون جهاني محصلين و
دانشجويان ايراني انجام دادهايم،
اينبار با مجيد زربخش گفتوگو
كردهايم.
_از
شكلگيري كنفدراسيون براي ما
بگوييد؟
پيشينهي اتحاديهي دانشجويي در
خارج از كشور به قبل از تأسيس
كنفدراسيون باز ميگردد. در اوايل
تأسيس كنفدراسيون، در اروپا و
آمريكا سازمانهاي دانشجويي وجود
داشتند. اينسازمانها وابسته يا
حداقل تحتكنترل سفارتخانهها و
سرپرستيهاي دانشجويي ايران در
خارج از كشور بودند. با ذكر اين نكته
كه آنزمان تعداد دانشجويان زياد
نبود. در سال 1960 كمتر از بيستهزار
دانشجوي ايراني در خارج از كشور
بودند و بسياري از آنها از ارز
تحصيلي استفاده ميكردند.
از اواخر دههي پنجاه، درگيري ميان
دانشجويان و سرپرستيها و
سفارتخانهها بر سر مسايلي مانند
مسألهي ارز تحصيلي بيشتر شد و فكر
تأسيس سازمانهايي مستقل از
سرپرستيها در ميان عدهاي از
دانشجويان مطرح شد. همين دانشجويان
پي تأسيس سازمانهاي دانشجويي ميروند
و بعدها از درون اين سازمانها
كنفدراسيون متولد ميشود. بايد
بگويم كه تأسيس اين تشكلها از جانب
كساني صورت گرفت كه دوران نهضت ملي
ايران در سالهاي 30 تا 32 را شاهد
بودند يا خودشان بهعنوان جوانان
فعال سياسي آنزمان درگير بودند. از
كساني كه بيش از همه در تأسيس اين
اتحاديهها فعال بودند ميتوان به
وابستگان جامعهي سوسياليستهاي
ايراني در اروپا، وابستگان جبههي
ملي و وابستگان حزب توده اشاره كرد.
اين افراد در كنگرهي موسس
كنفدراسيون يا نشست "هايدلبرگ"
در آوريل 1960 بيش از همه فعال بودند.
در اين بين وابستگان به جامعهي
سوسياليستها، بيش از همه فعال
بودند و پس از آنها بهترتيب جبههي
ملي و وابستگان حزب توده. البته
فعاليت تودهايها بهدليل شرايط
آنزمان خيلي علني نبود، زيرا حزب
توده در شرايط مساعدي نبود و بعد از
تجربهي شكست نهضت ملي و كودتاي 28
مرداد با توجه به بار سنگين اشتباه و
خيانت بر شانههاي رهبري حزب توده،
نه اعضاي حزب توده به نام تودهاي
آفتابي ميشدند و نه اصولاً آنهايي
كه با حزب توده در ارتباط بودند، دلِ
خوشي از رهبري حزب داشتند.
_اگر اجازه بدهيد ما از همين پاسخ شما
نقبي بزنيم به بحث اصلي خودمان كه
ماهيت دموكراتيك كنفدراسيون است.
اين سه جرياني كه شما گفتيد در تأسيس
كنفدراسيون نقش اصلي را داشتند، بههرحال
دلگيريهايي از دوران فعاليت در
ايران از همديگر داشتند. لطفاً توضيح
بدهيد كه اين سه جريان چهگونه
توانستند يك فعاليت مشترك را سامان
بدهند؟
اين سه جريان، در واقع موتور حركت
بودند و اين خواست در ساير
دانشجوياني كه وابسته به اين
جريانات نبودند نيز وجود داشت. نكتهي
ديگر اينكه فعاليت جامعهي
سوسياليستها دوام زيادي نداشت و
نفوذ جامعهي سوسياليستها در
كنفدراسيون، بهتدريج كاهش پيدا
كرد و پس از گذشت دو- سه سال ديگر حضور
چشمگيري نداشتند. بههمين دليل بعد
از دو- سه سال، دو نيروي اصلي
كنفدراسيون، جبههي ملي و حزب توده
بودند. اما براي اينكه بدانيم چهگونه
حاضر شدند، با هم كار مشترك انجام
دهند، بايد به شرايط آن روز توجه
بكنيم. |
نخست وضعيت خود دانشجويان در خارج از
كشور بود كه فشار سفارتخانهها و
سرپرستيها روي دانشجويان افزايش
پيدا كرد. مدتي بعد دانشجويان دست به
تحصن زدند. در شهريور ماه 1960 با سفارت
ايران در آلمان و سرپرستي به رياست
"جهانگير تفضلي" درگير شدند. در
آمريكا نيز دانشجويان با "اردشير
زاهدي"، سفير آنزمان ايران در آنجا
درگير شدند و حتي در جشني كه سفارت
برگزار كرده بود، "صادق قطبزاده"
يك سيلي به گوش زاهدي زد و بعد هم
گذرنامهي قطبزاده و "عليمحمد
فاطمي" را تمديد نكردند و
دانشجويان را به قطع ارزهاي
دانشجويي تهديد كردند. حتي دوراني كه
"اميني" نخستوزير شد، اين
تهديدها از جانب دولت او هم افزايش
پيدا كرد. بههرحال دانشجويان بهصورت
جدي در تهديد بودند، بهويژه اينكه
دانشجويان آنزمان وابسته به ارز
بودند، مسألهي تمديد گذرنامهها و
اقامتشان مطرح بود و بهگونهاي
بايد با اين وضعيت مقابله ميكردند.
مسألهي بعدي شرايط سياسي ايران بود.
در ايران بعد از سال 39 فضاي جديدي بهوجود
آمد كه بازتر از سالهاي پيشين است و
اين فضاي جديد، سبب شد تا سازمانهاي
سياسي نيز به حركت درآيند. جبههي
ملي فعال شد و حتي شاهد ميتينگ جبههي
ملي در ايران هستيم. دانشگاه نيز
فعالتر شد و دانشجويان سياسي كه
در خارج بودند به اين نتيجه رسيدند
كه بايد از اين جنبش حمايت كرد و در
اينجا هم بايد كاري انجام داد.
بنابراين عليرغم اختلافهاي
موجود، اين نيازها، نيروها را وادار
ميكند كه بهطور مشترك بر پايهي
نكاتي با هم همكاري كنند. اين همكاري
براي جبههي ملي عليرغم مشكلاتي
كه با حزب توده داشتند، خيلي مشكل
نبود. حزب توده هم با توجه به تجربهي
سالهاي پيش از 28 مرداد، بيش از پيش
اين تمايل را داشت كه اين وضعيت
شكسته شود و وارد همكاري با نيروهاي
ديگر شود. حتي در اطلاعيههاي داخلي
حزب توده با اين كه رهبرانش در آنزمان
با جامعهي سوسياليستها دچار مشكل
بودند، ضمن تاكيد بر هوشياري در
برابر تحريكات ضدتودهاي وابستگان
به جامعهي سوسياليستها، اشاره
شده بود كه بايد بهسوي ايجاد چنين
سازماني حركت كرد. در نتيجه، ضرورتهاي
زمان معين ، مسايل صنفي دانشجويان
خارج از ايران و اتفاقات سياسي داخل
ايران و منافع جريانهاي مختلف
ايجاب ميكرد كه بهسوي اين تجربه
برويم. |
_ بهطور مشخص ميخواهم بپرسم در
ميان مسايل صنفي و مسايل سياسي كدام
يك نقش بيشتري در شكلگيري
كنفدراسيون داشتند؟
شايد نشود اينها را از هم تفكيك كرد.
مسألهي خواستهاي صنفي دانشجويان
ملموس بود. مسألهي سنديكاليسم بهطور
كلي و سنديكاليسم دانشجويي بهطور
اخص براي دانشجويان آنزمان پديدهي
ناشناختهاي نبود. بنابراين مسألهي
شكلدادن به فعاليت صنفي، براي دفاع
از حقوق صنفي همهي دانشجويان امري
بديهي بود و همهي دانشجويان را
شامل ميشد. مورد مشخصي هم وجود
داشت؛ اگر در ايران، در درجهي اول
مسألهي استقلال دانشگاه مطرح بود،
در آنجا مسألهي ارز دانشجويي و
تصميمگيري در مورد سرنوشت
دانشجويان در ميان بود. پس يك مسألهي
صنفي مشخص و ملموس وجود داشت كه
سازمان بايد حول آن شكلميگرفت. در
ضمن، در كشوري نظير ايران و بهطوركلي
در كشورهاي جهانسوم كه استبداد و
ديكتاتوري در آن حكومت ميكند،
اصولاً حقوق صنفي جداي از حقوق سياسي
مطرح نيست. در ابتداي كار، اين مسأله
بهگونهي ديگري در ذهن دانشجويان
مطرح بود. نخست اينكه مسايل صنفي
دانشجويان ايراني در خارج از كشور از
دانشجويان داخل ايران جدا نيست و
بنابراين ما، خودمان را بخشي از جنبش
دانشجويي ايران ميدانستيم و دوم
اينكه در همان زمان هم هستهي اين
تفكر كه مسايل صنفي، جدا از مسايل
سياسي و ميهني نيست، ديده ميشود. |
در اسناد اوليهي كنفدراسيون از
جمله در اولين سند، يعني سند نشست
هايدلبرگ، از لزوم آگاهكردن
دانشجويان به حقوق و وظايف صنفي صحبت
ميشود و در عينحال از لزوم چارهجويي
براي اين مسايل بر اساس منافع ميهني
صحبت ميشود. اين است كه شايد نتوان
مرزي كشيد كه فعاليت صنفي
كنفدراسيون را از فعاليت سياسي آن
جدا كند. مثلاً پس از سركوب تظاهرات
دانشجويان و حملهي نظامي رژيم به
دانشگاه در بهمن1340، كنفدراسيون
سلسله تظاهراتي را در حمايت از
دانشجويان دانشگاه تهران سازماندهي
ميكند و چند ماه بعد در كنگرهي
لندن ضمن محكوم كردن اين هجوم به
دانشگاه، خواستار اجراي منشور حقوقبشر
در ايران ميشود. يعني از يك مسألهي
صنفي به يك مسألهي سياسي ميرسد.
نكتهي جالب ديگري كه كمتر به آن
توجه شده، اين است كه در همانجا
احقاق حقوق مدني و حقوق زنان مطرح ميشود.
پس ميبينيد كه مسايل صنفي و مسايل
سياسي جداييناپذير است. البته
مسايل صنفي با گذشت زمان و بهدليل
هر روز بيشتر آگاه شدن ما نسبت به
جداييناپذير بودن مسايل صنفي و
مسايل سياسي و دانستن اين واقعيت كه
در يك نظام توتاليتر نميتوانيم ايندو
را از هم جدا كنيم، تغيير كرد. بعدها
با آشنايي بيشتر ما مسألهي نقش
دانشجو و روشنفكر متعهد، بهخصوص
دركشورهايي نظير ايران و سياسيشدن
بيش از پيش محيط اروپا بهدلايل
مختلف از جمله تأثير جنبشهاي آزاديبخش
الجزاير و كوبا و فلسطين و ويتنام
موجب شد كه وجه كار سياسي در
كنفدراسيون بهتدريج وجه مسلط پيدا
كند. |
_با توجه به اينكه كنفدراسيون در
كشورهاي اروپاي غربي و آمريكا و حتي
در هندوستان و تركيه فدراسيونهاي
محلي دارد ولي در اروپاي شرقي و
شوروي يا فدراسيوني وجود ندارد يا
بسيار ضعيف است؛ آيا اين مسايل صنفي
كه يكي از علل بهوجود آمدن
كنفدراسيون بود، در كشورهاي بلوك
شرق وجود نداشت يا دليل ديگري داشت
كه كنفدراسيون در اين كشورها فعال
نباشد؟ |
در كشورهاي اروپاي شرقي سيستم ديگري
حاكم بود. آنجا هركاري بايد با
موافقت دولت و مقامات رسمي انجام ميگرفت.
سازمانهاي خارجي نيز براي فعاليت
در آنجا، برخلاف كشورهاي غربي نميتوانستند
فعاليتي بدون اجازهي دولت داشته
باشند. عامل دوم اين بود كه ايرانيان
دانشجو و غيردانشجوي مقيم آن كشورها
زير نفوذ حزب توده بودند و بايد طبق
خواست و منافع اين حزب عمل ميكردند.
با اينهمه حزب در زمان معيني بهدليل
فشار تودهايهاي معترض به سياست
حزب توده و شوروي و نيز زير فشار
فعاليتي كه در اروپاي غربي و آمريكا
جريان داشت، با ايجاد سازمانهاي
دانشجويي در اروپاي شرقي و شوروي
موافقت كرد؛ ولي اين سازمانهاي
دانشجويي بهدليل نفوذ و قدرتي كه
كنفدراسيون در آنزمان داشت و نيز
منافع حزب توده، نميتوانست از
كنفدراسيون جدا باشد. حزب توده نيز
نميتوانست اين واقعيت را ناديده
بگيرد كه كنفدراسيون يگانه سازمان
جنبش دانشجويي ايران است؛ در نتيجه
اين ايده مطرح شد كه اين سازمانهاي
دانشجويي اساسنامه را بهگونهاي
تنظيم كنند كه بتوانند به عضويت
كنفدراسيون دربيايند. حوالي سالهاي
1968 و 1969 قرار بود عضويت آنها در
كنفدراسيون بررسي شود و عضو
كنفدراسيون شوند؛ لازمهي بررسي
اين بود كه از طرف كنفدراسيون
نمايندگاني به آن كشورها بروند،
وضعيت اين سازمانها را بررسي كنند،
با اعضاي نمايندگان اين سازمانها
گفتوگو كنند و در صورت امكان به
توافق برسند. اين ماجرا مربوط به
زماني بود كه روابط كنفدراسيون با
حزب توده و كشورهاي اروپاي شرقي و
شوروي خوب نبود. با اين وجود ما كوشش
كرديم، اين كار انجام بگيرد و شروع
كرديم به رسيدگي به تقاضاي عضويت اين
سازمانها؛ حتي به گرفتن ويزا براي
مسافرت به شوروي و چكسلواكي اقدام
كرديم؛ دو كشوري كه مدعي بودند،
اتحاديههاي بزرگ دانشجويي دارند.
قرار بود آقاي محمود رفيع دبير مالي
كنفدراسيون و من به آنجا برويم و به
مسأله رسيدگي كنيم، ولي هيچكدام از
اين كشورها به ما ويزا ندادند. ما
برطبق رفتاري كه با كشورهاي غربي ميكرديم،
ابتدا نامهي تهديدآميزي به سفارت
چكسلواكي نوشتيم كه شما بايد دلايل
ندادن ويزا را براي ما بنويسيد و از
وزارت خارجه پاسخ آمد كه شما بهعنوان
عنصر نامطلوب اجازهي ورود به اين
كشور را نداريد و بههرحال فعاليت
براي پيوستن آن سازمانها به
كنفدراسيون در همين مرحله متوقف شد.
بهويژه اينكه وابستگان به حزبتوده
هم از كنفدراسيون خارج شدند، خارج
شدن وابستگان به حزبتوده، به اين
دليل بود كه اكثريت قاطع كنفدراسيون
مخالف سياستهاي حزب توده و شوروي
بودند در و نشستهاي كنفدراسيون و
قطعنامههاي خود همواره عملكرد
شوروي را در ايران و جهان محكوم ميكردند.
_ اگر ميشود در مورد تغيير شكل
مسايل صنفي كه به آن اشاره كرديد كمي
توضيح بدهيد؟
با توجه به اينكه ما پس از مدتي
ديگر مشكلي بهعنوان ارز دانشجويي
نداشتيم، مسألهي صنفي ما به مسايل
ديگري تبديل شد. دانشجوياني كه به
خارج ميآمدند، نياز به كمك همهجانبه
داشتند. از اين كمكها ميتوان به
كمكهاي تعاوني، امدادي، گرفتن
پذيرش، تهيهي مسكن، آموزش زبان و
ساير مشكلات تحصيلي و كاري آنها در
دانشگاه اشاره كرد. اينها موضوعات
كاملا جديدي بود كه جاي مسايل صنفي
گذشته را گرفت. حل اين مشكلات جديد،
فضا، فكر و روحيهي جديدي در ميان
دانشجويان عضو كنفدراسيون ايجاد كرد.
در حقيقت ما در روند عمل كردن براي
تامين اين خواستها آموزشهاي
زيادي ديديم و در نتيجهي فعاليتها
يك روحيهي قوي همبستگي در ميان ما
بهوجود آمده بود؛ روحيهي كمك
كردن به يكديگر، روحيهي تشكيل يك
خانوادهي بزرگ. در روند تحقق اين
كمكهاي متقابل، ما بسيار آموختيم.
مسألهي متعهد بودن نسبت به ديگران،
احساس عاطفي متقابل نسبت به هم
داشتن، روحيهي فداكاري و مدارا و
احساس قوي همدردي نسبت به يكديگر
خصوصياتي بود كه در روند اين فعاليتها
آموختيم و عميقاً در افكار و روحيات
اعضاي كنفدراسيون ريشه دواند. ما
آزادگي، انسانيت، زندگي اجتماعي و
روابط مدني و دموكراتيك را در
كنفدراسيون آموختيم. آنچه ما
آموختيم و به آن عمل كرديم بيش از
ايستادگي در برابر استبداد و بيعدالتي
و مبارزه براي آزادي و استقلال ايران
بود. خصوصياتي كه اشاره كردم، هنوز
هم در زندگي و رفتار اجتماعي دوستاني
كه در ايران يا هر كجاي جهان هستند،
ديده ميشود. هنوز هم اين خصوصيات و
اين روحيهي مبارزه عليه ظلم و
اجحاف و نابرابري و مبارزه براي
عدالت، حقوق مساوي و استقلال ايران
در بسياري از اعضاي كنفدراسيون باقي
مانده است. علاوه بر اينها كارهاي
فرهنگي و هنري، جلسات سخنراني،
سازماندهي اردوهاي تابستاني،
برگزاري مستمر سمينارها و كارهاي
تحقيقاتي براي تهيهي رسالهها كه
در بسياري موارد از طريق بحث و كار
جمعي واحدها انجام ميگرفت، از جمله
فعاليتهاي ديگر كنفدراسيون بود. به
سخن ديگر كنفدراسيون در كنار مبارزه
عليه رژيم شاه، فعاليتهاي متنوعي
در زمينههاي مختلف داشت. مجموعهي
اين فعاليتها عامل جلب دانشجويان
بود. دانشجوياني كه به كنفدراسيون ميپيوستند،
در چارچوب فعاليت اين سازمان، زمينههاي
متنوعي مييافتند و خود مستقيماً در
محيطي آزاد و دموكراتيك عامل اِعمال
و پيشبُرد اين فعاليتها ميشدند.
|
_ با توجه به منابع مالي محدود
كنفدراسيون كه پيش از اين در گفت وگو
با آقايان فرامرز بياني و خسرو پارسا
به واكاوي آنها پرداختهايم،
كنفدراسيون چگونه ميتوانست از
دانشجويان جديدالورود حمايت كند؟ |
من فقط به يكي- دو نكته در ادامهي آنچه
آقايان بياني و پارسا گفتهاند
تأكيد ميكنم؛ اول اينكه جشنها
واقعا منبع درآمد بزرگي براي
كنفدراسيون بود. در حاليكه از طريق
اين جشنها، ايران، فرهنگ ايران و
مسايل جاري ايران را معرفي ميكرديم،
اين جشنها منبع مالي بزرگي براي ما
بود. دوم اينكه هزينههاي مالي
كنفدراسيون علاوه بر جشنها از طريق
حق عضويت واحدها و كمك مالي از طريق
پرداخت درآمد يك روز كار آنها
تأمين ميشد. پنجاه درصد درآمد جشنها
بر اساس اساسنامه به صندوق
كنفدراسيون ريخته ميشد، بيستوپنج
درصد به صندوق فدراسيون آن كشور و
بيستوپنج درصد هم صرف كارهاي
محلي ميشد. در ضمن هزينههاي ما تا
حد ممكن پايين بود، محلهايي كه ما
براي برگزاري جشنها در نظر ميگرفتيم،
معمولا رايگان بود. گروههاي هنري
ايراني و خارجي كه در برنامههاي ما
شركت ميكردند، بدون دريافت دستمزد
همكاري ميكردند، كارهاي چاپ با
حداقل هزينه انجام ميشد يا از طريق
چاپخانههاي مترقي كه رايگان اينكار
را ميكردند و تنها پول كاغذ را از
ما ميگرفتند. ما با امكانات خيلي
محدود و غالباً با كمك اعضا نشريات
را تهيه ميكرديم يا كارهاي
انتشارات را انجام ميداديم و سالهاي
طولاني تيتر نشريات را با چسباندن
حروف چاپ شده در روزنامههاي ايراني
در كنار هم درست ميكرديم. گاهي كه
هزينهها بالا ميرفت، حتي مسؤولان
براي انجام كارهاي معين از جيب
خودشان خرج ميكردند. نكتهي ديگري
كه دوستان خيلي روي آن تاكيد نكردهاند
اين بود كه ما با توجه به تبليغات
رژيم شاه و افتراهايي كه عليه
كنفدراسيون وجود داشت، در كنگرههاي
كنفدراسيون تا فنيك آخر را با ارايهي
صورتحساب و قبضها و با وسواس
عجيبي گزارش ميداديم. |
_ نوع فعاليت كنفدراسيون چه تاثيري
در سازمانها و نيروهاي راديكال
جهان داشت؟
اين يك پرسش مهم و ضروري است. زماني
كه كنفدراسيون بهوجود آمد، ما در
آلمان با هيچگونه فعاليتي روبهرو
نبوديم. آلمانِ 15 سال بعد از جنگ،
هنوز آلماني آرام و بيحركت بود. در
ساير كشورها كه ما با فعاليت سياسي دانشجويان
و روشنفكران روبهرو بوديم نيز
چنين گستردگي وجود نداشت. ايجاد
كنفدراسيون يك نوآوري بود؛ در آن
زمان بهويژه در آلمان، جنبش
دانشجويي كاملاً غيرسياسي بود و بهتدريج،
از جمله تحتتاثير كنفدراسيون
سياسي شد. مثلا هنگامي كه ما در سال
1963 در دفاع از رهبران نهضتآزادي
دست به تحصن و اعتصاب غذا زديم، و در
سرماي زمستان، در خيابانها و مقابل
ساختمانهاي دولتي تحصن كرديم، از
دانشجويان تا مردم عادي بهعنوان يك
پديدهي جديد در زندگي بعد از جنگ به
اين موضوع نگاه ميكردند. بهتدريج
ما موفق شديم نيروهاي آگاهترِ
دانشجوييِ اين كشورها را به حضور در
مبارزات خودمان تشويق كنيم. اين
امرعامل مهمي بود كه آنها تحتتاثير
شركت در مبارزات ما، سياسي شوند و پس
از آن مسألهي فلسطين و ويتنام و
مسايل خودِ كشورهاي اروپايي، آنها
را بيش از پيش سياسي كرد. كنفدراسيون
در اين كشورها بهدليل وضع منحصربهفردي
كه داشت، نهتنها مورد پشتيباني اين
نيروها قرار گرفت، بلكه خيليها ميخواستند
از تجربهي ما بياموزند، البته
طبيعي است كه ما هم از تجارب سازمانهاي
مترقي بهويژه سازمانهاي
دانشجويي و جنبشهاي آزاديبخش ميآموختيم
و اين مسأله به سياسيتر شدن ما كمك
ميكرد براي سازمانهاي خارجي اين
موضوع جالب توجه بود كه كنفدراسيون
چهگونه عمل ميكند؟ من يك مثال
بزنم؛ در سال 1964 كنفدراسيون سميناري
در "دوسلدورف" برگزار كرد،
مطابق معمول مهمانان خارجي هم در آن
حضور داشتند. در آن سمينار دبير
اتحاديهي ملي دانشجويان هندوستان
هم شركت كرده بود كه در آنزمان
دويستهزار عضو داشت. او در آنجا
با وجود آشنايي شخصي به مبارزات
دانشجويي و با نيرويي كه داشتند، اين
سوال را مطرح كرد كه؛ شما چگونه عمل
ميكنيد كه وقتي يك تظاهرات يا
راهپيماي اعلام ميكنيد، از
هندوستان تا ژاپن، از اروپا تا
آمريكا و تركيه و از تمام شهرها در يك
آن و بطور همزمان همه به حركت درميآيند
و عمل ميكنند؟ در واقع تجربهي ما
براي آنها هم يك تجربهي بيهمتا
بود. |
_ نبود روابط دموكراتيك در احزاب
ايران، هميشه يك آسيب جدي بوده است.
از اين منظر با توجه به اينكه در
كنفدراسيون نوعي از روابط سازماني
داشتيد و در سازمان انقلابي حزب توده
ايران و بعدها در جريان كادرها نوع
ديگري از روابط سازماني حاكم بود،
دچار تعارض نميشديد؟ |
نه! اولا خود ما هم در كنفدراسيون
آموزش ميديديم. همهي ما گامبهگام
با تاريخ كنفدراسيون رشد كرديم،
تغيير كرديم و خصوصيات جديدي كسب
كرديم؛ همزيستي با نيروهاي
دگرانديش، همزيستي در عين تنش و
مقابله و اختلاف و در عينحال حفظ
تعادل، ما همهي اينها را در
كنفدراسيون آموختيم، روز اول فكر
نميكرديم اين خصوصيات در ما به يك
منش تبديل شود. ما هم اينها را ميآموختيم
و هم در زندگي روزمرهمان اِعمال ميكرديم.
وقتي توانايي و اعتبار جهاني
كنفدراسيون را كه محصول فعاليتها و
مناسبات دموكراتيك بود ميديديم،
به اهميت اين مناسبات پيميبرديم.
وقتي فراخوان تحريم جشنهاي 2500 ساله
را مينوشتيم از "سيمون دوبووار"
و "ژان پل سارتر" تا شخصيتهاي
دانشگاهي و سنديكايي و نمايندگان
مجلس پاي اين فراخوان را امضا ميكردند.
در نتيجهي فعاليتهاي كنفدراسيون
عليهي جشنهاي 2500 ساله، عدهاي از
مدعوين از جمله پنج رييسجمهور
اروپا از شركت در اين جشنها
خودداري كردند. پادشاه سوئد، پادشاه
نروژ و ملكهي هلند نيز به اين جشها
نرفتند. اينها موجب ترغيب بيشتر
ما و تلاش بيشترمان در حفظ
كنفدراسيون و ارزشهاي حاكم بر آن
بود. اين ارزشهاي دموكراتيك عملاً
به خصوصيات و فرهنگ ما تبديل ميشد.
درسازمانهاي سياسي اما وضع بهگونهاي
ديگر بود، ما دراين سازمانها روي
اشتراك ايدئولوژيك گردهم ميآمديم
و روي اين مسايل وحدت داشتيم و بهخاطر
آن مبارزه ميكرديم، مسايلي كه نميشد
روي آنها مصالحه انجام بگيرد. در
اين سازمانها ما روي برخي مسايل
تئوريك جدل داشتيم كه بايد اساس
فعاليت ما را تشكيل ميداد و در اين
زمينه نيز داشتن برداشت كموبيش
مشترك و واحد ضروري بود. علاوه براين
در سازمانهاي سياسي بهدليل نوع
كارشان ناگزير روابط ديگري وجود
داشت، سازمانها در شرايط كار مخفي
فعاليت داشتند و از مسايل دروني
سازمان نبايد چيزي به بيرون درز ميكرد.
در غيراينصورت اين سازمانها ضربه
ميخوردند و متلاشي ميشدند. پس در
آنجا اجباراً روابط ديگري اعمال ميشد
و فرهنگ ديگري را هم گسترش ميداد كه
ما پاد زهر آنرا در كنفدراسيون
داشتيم.
اين فرهنگ در سازمانهاي بلشويكي و
نوع كار بلشويكي در عينحال نتيجهي
اجتنابناپذير مبارزهي مخفي با
نظام ديكتاتوري حاكم بود كه با خود
معيارها و ارزشهاي ديگري ميآورد.
در آنجا دستور از بالا مطرح بود و
نميشد آنرا اجرا نكرد. اين دستور
از بالا، فرهنگ ديگري را ايجاب ميكرد.
فرمانده و فرمانبر بهوجود ميآورد،
دستوردهنده و اجراكنندهي دستور،
رهبر و عضو ساده بهوجود ميآورد و
حتي پديدههاي بد ديگري بهوجود ميآورد؛
از جمله اينكه هركسي در اين
سازمانها يك شخصيت دوگانه داشت،
يكي خودش بود و يكي آن بود كه ميخواست
با خواست سازمانش منطبق باشد. نه فقط
شرايط كارسازمانهايي از اين دست
بلكه اصولاً استبداد، اين شخصيت
دوگانه را بهوجود ميآورد؛ آنچه
كه خودت هستي و آنچه كه بايد خودت
را بنمايي. البته اين دوگانگي در
درون اين سازمانها بهگونهي
متفاوت از جوامعي است كه بر آنها
حكومت استبدادي حاكم است.
| همانطور كه شما نيز اشاره
كرديد، اين روابط با آنچه كه در
كنفدراسيون بر ما حاكم بود در تضاد
قرار داشت. بههمين دليل هم مشكلاتي
درون سازمانهايمان بهوجود ميآمد
و اين سازمانها هم بعد از مدتي
دستخوش تلاطم ميشدند؛ چون با وجود
كساني كه در كنفدراسيون تربيت ديگري
پيدا كرده بودند، نميشد مناسباتي
را كه شايد براي حفظ آن سازمانها
لازم بود، اعمال كنند. البته آنچه
كه در نهايت غالب شد، فرهنگ
دموكراتيكي بود كه ما در يك سازمان
كثرتگرا آموختيم. آنهم به اين
دليل كه سازمانهاي سياسي هر روز
مسأله نداشتند ولي كنفدراسيون مسأله
و فعاليت روزمره داشت، ما هرروز،
هرساعت و هرلحظه عضو كنفدراسيون
بوديم ولي هرروز عضو سازمانمان
نبوديم. اينرا هم بگويم كه چون اكثر
اعضاي سازمانهاي سياسي ما عضو
كنفدراسيون بودند، عليرغم بحثهايي
كه در جلسات درون سازماني در مورد
مسايل كنفدراسيون وجود داشت اما
دستوري در كار نبود كه در كنفدراسيون
چه كار كنيم. |
_ پس چه شد كه در سالهاي آخر، ماهيت
دموكراتيك كنفدراسيون در هم شكست و
اختلافات سازمانها تاثير مخربي بر
كنفدراسيون گذاشت؟
اصولا كثرتگرايي ممكن است درون خود
حامل تجزيه هم باشد. چون اين
چندگانگي كه تحتشرايطي بههم
پيوند خورده است، ميتواند تحتشرايط
ديگري شكسته شود. كثرتگرايي در
كنفدراسيون درعينحال كه عامل
شادابي و شكوفايي و نوآفريني
كنفدراسيون بود، ابدي نبود؛ زيرا
اين كثرتگرايي از زمان و مكان و
شرايط معيّن جدا نيست. در اواخر عمر
كنفدراسيون عواملي بهوجود آمد كه
كثرتگرايي ما را ضربهپذير كرد؛
يكي اين بود كه اوضاع ايران هرروز
بحرانيتر ميشد، در ذهن عدهاي هم
مسأله، ديگر مسألهي كنفدراسيون
نبود بلكه مسألهي سرنگون كردن رژيم
شاه بود. بنابراين در اين وضعيت بيشتر
به نقش سازمانهاي سياسي توجه ميشد.
از جمله به نقش سازمانهايي كه در
ايران ظاهراً فعال بودند؛ مثل
سازمان چريكهاي فدايي خلق و سازمان
مجاهدين خلق. با بحرانيتر شدن
شرايط، اهميت اين سازمانها در ذهن
برخي اعضاي كنفدراسيون هرروز جاي
بيشتري را اشغال ميكرد و نتيجهي
آن اين بود كه نهتنها ميخواستند
كنفدراسيون بيشتر از فعالان اين
جريانها دفاع كند بلكه ميخواستند
ما از خود اين سازمانها و نه فقط
مبارزهي آنها عليه رژيم، دفاع
كنيم؛ درحاليكه در كنفدراسيون،
افراد بسياري با خط مشي چريكي مخالف
بودند و اين امر با سنت چندين سالهي
كنفدراسيون در تضاد بود. بنابراين در
مقابل چنين فشاري نيروهاي مخالف به
مقابله دست ميزدند. مسألهي ديگر
اين بود كه بخشي از سازمانهاي
سياسي بهدليل روابطي كه با اين
گروهها در ايران پيدا كرده بودند،
ميخواستند از سمپاتي دانشجويان
عضو كنفدراسيون نسبت به سازمانهاي
چريكي بهرهبرداري كنند و به آن
دامن بزنند. چون خودشان را رابط يا
وابسته به اين گروهها ميدانستند
و هرقدر كه موفق ميشدند
كنفدراسيون را به آنسو بكشند به
سودشان بود و در ضمن سعي ميكردند
بخشي از نيروها را كه در برابر اين
وضعيت بيشتر مقاومت نشان ميدادند
و از آنها بهعنوان خط راست نام
برده ميشد، از سر راه بردارند. اين
ماجراها تنشي در درون كنفدراسيون بهوجود
آورد كه هر روز بيشتر دامنه پيدا ميكرد
و سازمانهاي داخل كشور هم كه چنين
پشتجبههاي را براي خودشان ميخواستند
به سهم خود به اين مسايل دامن زدند و
ميخواستند سازماني با اينهمه
اعتبار بهعنوان پشتجبههي آنها
عمل كند. |
در نتيجهي اين كثرتگرايي بهدليل
شرايط موجود و مغايرتش با منافع عدهاي
در درون و بيرون كنفدراسيون ضربه
خورد و متزلزل شد. البته اينرا نيز
اشاره كنم كه وقتي در كنفدراسيون، بيثمري
اين انشعاب مشاهده شد، حدود يك سال
بعد، مجدداً مسألهي وحدت سازمانهاي
منشعب مطرح شد و سميناري در
فرانكفورت با عنوان "سمينار وحدت"
سازمان داده شد. اين سمينار براي
چارهجويي دربارهي وحدت مجدد
كنفدراسيون از سوي همهي نيروهايي
كه انشعاب كرده بودند، سازماندهي
شد ولي مصادف شد با گسترش مبارزهي
انقلابي در ايران و دانشجويان خارج
از ايران و فعالان كنفدراسيون راهي
ايران شدند. |
_ با توجه به اينكه در مورد نقش جنبشهاي
چريكي در سرنگوني رژيم شاه عليرغم
همهي محدوديتها بسيار گفته شده
ولي در مورد نقش كنفدراسيون خيلي
صحبت نشده است. خواهش مي كنم در اين
مورد هم توضيح بدهيد؟
همانطور كه گفتيد متاسفانه در مورد
نقش كنفدراسيون در اين زمينه چيزي
گفته نشده ولي واقعيت اين است كه
افكار عمومي غرب، در عدم پشتيباني
دولتهاي غربي از رژيم شاه نقش
بسياري داشتند. با طرح سياست حقوقبشر
از سوي دولت "كارتر" مشخص بود كه
پاشنهي آشيل اِعمال اين سياست،
ايران است. دولتهاي دوست آمريكا در
غالب كشورها با توطئه و كودتا و
دخالت نظامي بر سر كار آمده بودند يا
حفظ ميشدند و در اين كشورها هم قهر
و سركوب و نقض همهي حقوق سياسي رايج
بود.
| سياست حقوقبشر كارتر ميتوانست
همچنان نقض حقوقبشر در اين كشورها
را ناديده بگيرد اما در مورد ايران
وضع چنين نبود. در خارج از كشور از
سال 1960، مبارزهايكه هرروز هم
گستردهتر ميشد، عليه اختناق و
سركوب رژيم شاه در چارچوب
كنفدراسيون سازمان دادهشد و مسألهي
سلطهي ديكتاتوري در ايران، نقض
حقوقبشر، فقدان آزاديها، اِعمال
شكنجه و زندان و اعدام مخالفان سياسي
و حتي شرايط زندگي مردم و ستم و بيعدالتيهاي
مختلف طي بيش از شانزده سال از طريق
كار روزانهي هزاران دانشجو، از
طريق تظاهرات، اعتصابات، تحصن،
اشغال سفارتخانهها، اعتصاب غذا و
راهپيمايي در كشورهاي مختلف با
افكار عمومي اين كشورها در ميان
گذاشته شده بود و افكار عمومي اين
كشورها كنفدراسيون را منبع اطلاع از
واقعيت اخبار ايران و رژيم شاه را
پديدهاي ضد حقوقانساني،
ديكتاتور و ضد حقوقبشر ميدانستند.
بههمين دليل بود كه شخصيتهاي
اجتماعي و فرهنگي و سياسي از
كنفدراسيون و مبارزات مردم ايران
حمايت ميكردند و با رشد اين مبارزه
دولتهاي غربي ديگر بهسختي ميتوانستند
از رژيم ايران حمايت كنند. بنابراين
دولت كارتر هم در ايران نميتوانست
دروغ بگويد و نسبت به نقض حقوقبشر
در ايران بيتفاوت باشد. و مسألهي
حقوقبشر مطرح شده در سطح حرف باقي
بماند.
افكار عمومي غرب هرروز بيشتر از
دولتهاي غربي بهويژه آمريكا ميخواست
به حمايت از رژيم ايران پايان دهد. با
توجه به اين واقعيت كه رژيم شاه در
تمامي عرصههاي اقتصادي، سياسي و
نظامي به آمريكا وابسته بود و فقط در
ارتش آن پنجاههزار مستشار نظامي
وجود داشت، حمايت آمريكا در حفظ آن،
عامل تعيينكننده بهشمار ميرفت
و بدون چنين حمايتي رژيم نميتوانست
پابرجا بماند. ازسوي ديگر با گسترش
مبارزات خارج از كشور و فعاليتهاي
خدشهناپذير كنفدراسيون در افشاي
رژيم پهلوي، دفاع از اين رژيم و حفظ
آن براي آمريكا ناممكن شد.
در نتيجه، شاه و سلطنت او هرروز بيشتر
متزلزل و شكننده و ضربهپذير شد و
زمينههاي سقوط آن فراهم آمد. با
وجود اين زمينهي مساعد بينالمللي،
جنبش همگاني مردم با گسترش روزافزون
و در انقلاب بهمنماه ضربههاي
نهايي را وارد ساخت و رژيم را سرنگون
كرد. |
_ با توجه به اين امر كه سلسله گفتوگوهاي
نامه در مورد كنفدراسيون از سوي
بسياري از فعالان دانشجويي حال حاضر
در ايران دنبال ميشود، اين سوال در
ذهنها نقش بسته است كه آيا ميتوان
تجربهي كنفدراسيون را بار ديگر در
داخل كشور تكرار كرد؟
گرچه تشكيل كنفدراسيون محصول شرايط
معيني بود، معهذا اين تجربهي بيهمتا
ميتواند براي جنبش سياسي ايران بهويژه
جنبش دانشجويي از جهات متعددي
آموزنده باشد؛ از جمله اينكه جنبش
دانشجويي و سازمان آن بايد مستقل
باشد. مستقل بهمعناي استقلال از
حاكميت سياسي و مستقل از احزاب و
سازمانهاي سياسي و با روابط دروني
آزادانه و دموكراتيك. دوم اينكه
بايد جنبشي فراگير باشد؛ يعني
دربرگيرندهي همهي دانشجويان با
هرگرايش سياسي و هر باور مذهبي. سوم
اينكه بايد از حقوق صنفي دانشجويان
و از آزادي كه لازمهي حيات و فعاليت
دانشجويان و روشنفكران و شرط تبادل
آزاد انديشه است، قاطعانه دفاع كند و
چهارم اينكه پيوند و همبستگي با
مردم و خواستها و مطالبات آنها را
يكي از مباني اساسي سمتگيري و
فعاليت خود بداند. |
_ از شما براي شركت در اين گفتوگو
سپاسگزاريم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درهمين رابطه:
ـ
مجموعه اي از
مقالات و مصاحبه ها
در باره
تاريخچه مبارزات و فعاليت هاي دانشجويان ايراني در داخل و خارج از
کشور در دوران رژيم شاه.ضروريست متذکر شد که بخش بسيار بزرگي
ازمبارزات و فعاليت هاي دانشجوئي در خارج از کشور برهبري
کنفدراسيون جهاني محصلين و
دانشجويان ايراني
انجام گرفت
http://www.tvpn.de/ois/ois-iran-2000-a.htm
|