نشريه اينترنتی جنبش سوسياليستی
نشريه سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

آرشيو //      توضيح هيئت تحريريه نشريه اينترنتی « جنبش سوسياليستی» درباره مطالبی که از طريق سامانه ی سازمان سوسياليست های ايران منتشرمی شوند! ـ

آدرس لینک به این صفحه در سايت سازمان سوسياليستهای ايران:   ـ

http://www.tvpn.de/ois/ois-iran-2884.htm

 


برگزاری کنگره هایدلبرگ

مصاحبه با بهمن نیرومند

به نقل ازگاهنامه  چشم انداز ،شماره 11 ،  زمستان 1371

 

بهمن نیرومند یکی دیگر از شرکت کنندگان در کنگره هایدلبرگ بود. او و یکی دیگر از دوستانش نماینده انجمن دانشجویی شهر توبینگن واقع در جنوب غربی آلمان بودند. نیرومند پس از کنگره هایدلبرگ چند سالی به ایران رفت، سپس به آلمان بازگشت. سال 1965 بود که من او را در برلن دوباره ملاقات کردم. او فعالیت خود را در کنفدراسیون در این شهر از سر گرفت و تا سال 1979 ادامه داد، سالی که کنفدراسیونی ها دسته دسته به ایران بازگشتند تا دریابند که سالهای دوری از وطن، آنها را نسبت به واقعیات آن جامعه بیگانه کرده بود. بهمن در سال 1965 به بعد نیز از فعالان صف اول کنفدراسیون و دوبار عضو هیئت دبیران آن بود. مصاحبه با او برای آگاهی از آن است که او با چه دیدی و با کدام تجربه هایی به تشکیل کنفدراسیون می نگریست.


س- تو از چه سالی ساکن توبینگن شده بودی؟  
- من در سال 1965 [ بايد سال 1956 باشد ـ چون جلسه کنفدراسيون اروپائی در هايدلبرگ سال 1960 بود ، در هرحال تاريخ 1965 در آن رابطه اشتباه است ـ منصور بيات زاده]  برای تحصیل به توبینگن رفتم.
س- آیا در این سال در آنجا انجمن دانشجویی در میان ایرانیان وجود داشت؟

- نه، ولی یک نشست کم و بیش منظمی وجود داشت. دانشجویان هفته ای یک بار دور هم می نشستند، چند تایی بودند و راجع به مسایل مختلف دانشجویی، مسایل سیاسی و فرهنگی ایران گپ می زدند. بعد چند نفری به فکر افتادند که این نشستها را تبدیل به یک سازمان کنند، با اساسنامه و نظامنامه. اول بعضی از این کار وحشت داشتند، ولی چون اهداف را فرهنگی اعلام کرده بودند رفته رفته دیگران هم آمدند. در آن زمان در توبینگن حدود 200 نفر ایرانی بود. از این عده در جلسات سازمان و در جشنها و سخنرانیهایش گاهی تا 100 نفر شرکت می کردند. به طور متوسط 60 عضو داشتیم، یعنی تا موقعی که جلسه هایدلبرگ تشکیل شد.
س- چه نوع آدمهایی به فکر تبدیل آن نشستها به سازمان افتادند، آیا خارج از توبینگن کسی به آنها برای انجام این کار پیشنهادی داده بود، مثلا از پاریس؟
- پیشنهادی از خارج نیامده بود. در خود شهر کسانی بودند که مسایل اجتماعی و سیاسی برایشان مطرح بود و کسانی هم می گفتند که باید برای کار فرهنگی دور هم جمع شویم. مسایل سیاسی به شکلی که بعدا درآمد و به یک جریان کاملا مخالف رژیم تبدیل شد، آن زمان مطرح نبود. کما اینکه ما در جشنهای عید از سفارت هم دعوت می کردیم و آنها می آمدند، یا اگر مشکلی داشتیم از سفارت کمک می گرفتیم. مسئله ای که برای ما خیلی مهم بود، ارز دانشجویی بود. چون آن زمان به همه نمیدادند، همه می خواستند بگیرند. یک عده ای هم البته بودند که انگشت شمار بودند، اینها بچه های سیاسی بودند با گرایش به حزب توده یا به جبهه ملی، یا بدون گرایش خاص حزبی. سازمان ترکیبی بود از این نوع آدمها.
س- شما که کارهای فرهنگی را در آن محافل و نشستها هم می توانستید بکنید، چه شد که به فکر انجمن افتادید؟ حتما بین این دو تفاوتی می دیدید؟
- آن نشستها ضابطه ای نداشتند، محفل گپی بودند. ما می خواستیم به آنها نظم بدهیم. البته آنها که سیاسی بودند، دورنمای دیگری در ذهن داشتند. انجمنی برای آن می خواستند که کم کم شروع به فعالیت سیاسی در آن بکنند. ولی این برای توده شرکت کننده ابتدا مطرح نبود.
س- آیا گرایش سیاسی این نوع آدمها برای دیگران روشن بود؟
- برای آنها که قدری وارد بودند، بله. ولی اکثر دانشجویان اطلاعات سیاسی چندانی نداشتند که تفاوت گرایشها را درک کنند. سیاسی ها همدیگر را می شناختند. می شود گفت که بین آنها یک قرارداد ضمنی وجود داشت که صدای قضیه را در نیاورند. هرکسی کار خود را بکند.

س- می توانی بگویی گرایشهای سیاسی آنهایی که سیاسی بودند چگونه بود؟
- جبهه ملی بود . . . .
س- جبهه ملی که سازمان نداشت!
- طرفداران مصدق منظورم است. بعد توده ایها بودند و یک عده با گرایش به جامعه سوسیالیستها. عده ای هم بدون سازمان، مثل خود من که رابطه سیاسی نداشتم، ولی خوب علاقه به سمت مصدق در من زیاد بود.
س- شما از کی شروع به ایجاد رابطه با دیگر سازمانهای دانشجویی در شهرها و کشورهای دیگر کردید و از چه طریقی؟
- ابتدا رابطه ها اتفاقی بود و بر حسب آشنایی و یا نزدیکی به وجود می آمد، مثلا نطفه ای از یک سازمان در اشتوتگارت نزدیک توبینگن وجود داشت که با ما ارتباط داشتند. یا مثلا یکی از فعالین سازمان هانوفر می آمد توبینگن دوستانش را ببیند، از این طریق رابطه برقرار می شد. ولی یک رابطه کم و بیش رسمی زمانی به وجود آمد که ما از سازمان دانشجویان فرانسه نامه ای دریافت کردیم که در آن پیشنهاد تبادل نظر بین دو سازمان را کرده بودند . . . .
س- نویسنده نامه چه کسی بود؟
- تا آنجا که یادم می آید، منوچهر هزارخانی بود. ولی نامه های رسمی از طرف سازمان دانشجویی فرانسه نوشته می شد. ما هم پاسخ می دادیم. تا این که در یکی از این نامه ها پیشنهاد شد که حالا که در شهرها و کشورهای دیگر هم انجمنهایی وجود دارند و بین آنها کم و بیش رابطه برقرار شده است، بهتر است که این رابطه ها را نظم بدهیم و یک جریانی به وجود آوریم که در بر گیرنده یا هدایت کننده همه انجمنها باشد. ما نظر مثبت دادیم. و این بود که به قرار برای تشکیل جلسه در هایدلبرگ منجر شد.
س- آیا سفارت هم از این کوششها اطلاع داشت و عکس العملی نشان می داد؟
- بله، در این رابطه برای ما هم اتفاقی افتاد که بد نیست شرح بدهم. من در توبینگن روزی در خانه نشسته بودم که زنگ زدند. در را که باز کردم شخص خوش قیافه ای را دیدم که خود را معرفی کرد. گفت که عضو حزب توده بوده و در آلمان شرقی زندگی می کرده و حالا دیگر علاقه به ادامه کار در آن حزب را ندارد، جدا شده و برای گرفتن دکترا به توبینگن آمده است. از من کمک خواست. چون خیلی خوش صحبت و مطلع و جالب بود، به او سریع نزدیک شدم و کمکش کردم. او هم بطور جدی شروع به کاردکترایش کرد. پس از چند هفته ای که از این ملاقات گذشت، روزی از سازمان دانشجویی از من سئوال کرد. برایش توضیح دادم. یک بار هم به سازمان آمد و در آنجا سخنرانی کرد. رابطه ما همینطور ادامه داشت تا این که یک روز به من پیشنهاد کرد که چه خوب است که در کنار این سازمان عده محدودی را دستچین شده دور هم جمع کنیم و هسته ای برای مطالعه در امور سیاسی و اجتماعی به وجود آوریم. من استقبال کردم. در نتیجه سه نفر از رفقای نزدیکم را دعوت کردم، او هم تاکید کرد و جلسه تشکیل شد. قرار هم گذاشتیم که خبرش به بیرون درز نکند، جلسات سه ساعته و پنج ساعته ما از این به بعد تشکیل می شد و ادامه می یافت. کار خیلی فشرده راجع به تاریخ ایران، اصول سیاست و اقتصاد انجام می دادیم. او کتابهایی را به ما معرفی می کرد و ما می خواندیم و بحث می کردیم. عملا او رهبری گروه را در دست داشت. چندماه که گذشت و در ما به خیال خودمان احساس ورزیدگی به وجود آمد، او پیشنهاد جدید داد. گفت : چه خوب است که در شهرهای دیگر هم از این نوع محافل به وجود آوریم. ما هم پذیرفتیم و در نتیجه مشترکا به راه افتادیم، سفرهایی به بعضی از شهرها کردیم. هرجا که یکی دو آشنای باب این کار را می شناختیم ، هسته ای به وجود آوردیم. پنج شش تا شد. رفیق ما وقتی این پیشرفتها را دید، پیشنهاد جدیدی کرد که این بار برای ما خیلی تعجب انگیز بود. گفت: حالا که تعداد ما حدود سی نفر شده و ما نیرویی شده ایم، بهتر است یک نشریه بیرون بدهیم. روزنامه ای خبری، تحلیلی، سیاسی، اجتماعی و هنری. او اضافه کرد که بیاییم امتیاز این نشریه را از سفارت بگیریم. برای ما این دیگر خیلی تعجب آور بود. می گفتیم: اگر هم امتیازی لازم باشد. باید آن را از مقامات آلمانی گرفت، نه سفارت. استدلال او این بود که در این صورت می توانیم نشریه را احیانا در ایران هم پخش کنیم. می گفت آدم باید همیشه اول راههای قانونی را انتخاب کند. اگر حکومت رد کرد، معلوم می شود که خودشان قانون را رعایت نمی کنند، و این حربه ای می شود برای تبلیغ. و اگر موافقت کرد به نفع ما می شود.
اینجا بود که در من برای اول بار تردید ایجاد شد. ولی این تردید هنوز قوی نبود. چون آن موقع دلیل دیگری نبود که ما فکر کنیم او می تواند با منابع مشکوک در ارتباط باشد. به هر حال ما گفتیم این کار را بهتر است به عقب بیندازیم، و او گفت برای دو سه هفته ای به مسافرت می رود، و رفت. چندی پس از آن برای من دعوتنامه ای از سفارت آمد. دعوت به ملاقاتی در کلن. این دعوت را از دو نفر دیگر از دوستان هم محفلی ما هم کرده بودند. ما متوجه شدیم که پس حتما رابطه ای با آن جریان وجود دارد. آن موقع رابطه ما با سفارت طوری نبود که دعوت را رد کنیم. رفتیم، در سفارت به ما آدرس دیگری در همان شهر کلن دادند. گفتند آنجا منتظر شما هستند. رفتیم. خانه ای بود معمولی ، روی زنگ در اسم یک آلمانی نوشته شده بود. زنگ زدیم. در که باز شد، دیدیم دوست ما هم آنجاست. در کنارش سرهنگ آیرملو که مسئول کل ساواک در اروپا بود نشسته بود. بعدها فهمیدیم که این خانه مرکز ساواک در اروپا بوده است. آقای آیرملو عجیب از ما استقبال کرد. ما او را اول نمی شناختیم، ولی وقتی خود را معرفی کرد،فهمیدیم که در چه دامی افتاده ایم. شرایط طوری نبود که بلافاصله شروع کنیم به پرخاش کردن. به هر حال آقای آیرملو شروع کرد به صحبت کردن. گفت: شما برای امتیاز یک نشریه تقاضا داده اید، و من از طرف دولت ایران و سفارت به شما اعلام می کنم که ما از این نشریه خیلی استقبال می کنیم. حاضریم به شما کمک کنیم، آنهم بدون این که برای شما هیچ محدودیتی قایل شویم. ما می دانیم که شما به ما برخورد انتقادی می کنید، ولی اشکالی ندارد. ما حاضریم برای شما یک دفتر با دو منشی ، یکی آلمانی و یکی فارسی زبان هم تدارک ببینیم. هزینه چاپ نشریه هم با ما. ما به شما هم حقوق می دهیم . . . در ضمن مژده ای هم به شما بدهم، و آن استقبال اعلیحضرت از این برنامه است. در آخرین ملاقات من، ایشان حتی دستور دادند که ملاقاتی صورت بگیرد. ما هم برای شما بلیط تهیه کرده ایم برای چند روز بعد. به ایران پرواز می کنید، آنجا اتومبیلی شما را به دربار می برد، ملاقات صورت می گیرد و شما با هواپیمای بعدی مراجعت می کنید.
صحبت که به اینجا رسید، من احساس کردم که اتاق دور سرم می چرخد . . . یک دفعه مثل اینکه دیوانه شده باشم میزی را که رویش میوه و مشروب گذاشته بودند، برگرداندم و پا به فرار گذاشتم و آن دو رفیق دیگر هم همینطور. به دو آمدیم بیرون و از ترس این که تعقیبمان کنند به دویدن ادامه دادیم. تا به یک پارک رسیدیم و خود را ایمن احساس کردیم. این دوست ما که ما را تا اینجا کشیده بود، همان منوچهر آزمون بود. او بعد از مدتی نشریه را بیرون داد، که مدت زیادی عمر نکرد. آزمون خود به ایران رفت و تو می دانی که به بالاترین مقام ها رسید و پس از انقلاب جزو اولین کسانی بود که به دستور خمینی اعدام شد.
س- این ماجرا مربوط به چه زمانی است؟
- بین 1958 تا 1960 ، یعنی قبل از تشکیل کنفدراسیون.
س- پس می شود گفت که سفارت هم در فکر ایجاد چیزی شبیه کنفدراسیون بود؟
- بله.
س- گفتید که اینجا و آنجا هسته درست کردید، ولی اینها در کنفدراسیون شرکت نداشتند؟
- نه.
س- در آن زمان" نامه پارسی" در توبینگن پخش می شد؟
- بله ، آن اواخر ، قبل از تشکیل کنفدراسیون یکی دو شماره پخش شد.
س- شما قبل از این که به هایدلبرگ بیایید، از ترکیب بقیه شرکت کنندگان هیچ اطلاعی داشتید؟
- ما فقط اینقدر می دانستیم که از شهرهای مختلف می آیند، دور هم می نشینیم و این فعالیتهای دانشجویی را که البته جنبه سیاسی هم داشتند، هماهنگ خواهیم کرد. از فرانسه می دانستیم که هزارخانی می آید. ما آنطور تو باغ نبودیم.
س- از آنها که در هایدلبرگ دیدی قبلا کسی را می شناختید؟
- نه هیچکس را، هزارخانی را هم فقط از طریق نامه ها می شناختیم. من فکر می کنم دیگران هم همدیگر را آنطور نمی شناختند. جز بچه های انگلیس که با هم در رابطه بودند. ما دیده بودیم که مثلا ثابتیان در نامه پارسی مقاله می نوشت. ولی پیش از این اطلاعی نداشتیم.
س- آیا از خود جلسه چیزی به یاد داری؟
- یادم می آید که چند نفری خیلی واردتر از ما بودند. بعضی از اصطلاحات برای ما خیلی نا آشنا بود. مثلا خود اصطلاح کنفدراسیون که برای ما نا آشنا بود.
س- ثابتیان نوشته که اسم کنفدراسیون را او پیشنهاد کرده، ولی من فکر می کنم پیشنهاد مال هزارخانی بود؟
- من فکر می کنم ثابتیان پیشنهاد کرد. این نوع پیشنهادها بیشتر از جانب ثابتیان می آمد. در واقع دو سه نفر بودند که نشست را می گرداندند. یکی همین ثابتیان بود. یکی هزارخانی، یکی آشتیانی و قدری هم رسولی. چندتایی بودند که هفت هشت سالی بیشتر از ما سن داشتند. ما مثل این که جوانترینشان بودیم.
س-   بله ما کم سنترين بوديم ، آیا از خود بحثها چیزی یادت هست؟  تا آنجا که من به یاد دارم، آدمها خیلی آگاهانه به مسئله کار سیاسی برخورد می کردند. می دانستند که دارند کار سیاسی می کنند، ولی در عین حال توجه داشتند که کار باید در ظاهر صورت صنفی داشته باشد.
- بله، من هم همین احساس را داشتم. فکر می کنم لااقل نود درصد بچه هایی که در این نشست شرکت کرده بودند. سیاسی بودند، خود ما هم یک مقدار سیاسی بودیم. ولی برای همه ما روشن بود که انجمن دانشجویی باید ظاهر کاملا صنفی داشته باشد، این که در این باره بحثی درگرفت یا نه، یادم نمی آید.
س- خاطره دیگری از آن جلسه داری؟
- به خاطر دارم که آن جلسه روی من خیلی تاثیر گذاشت. احساس کردم که یک جهش سیاسی انجام داده ام و در من یک چیز نویی متولد شده است. آدمها خیلی به نظرم جالب آمدند. مثل معلم ما بودند. مثل استادهای دانشگاه حرف می زدند و ما گوش می دادیم. البته مقداری هم به فکر افتادیم که نکند کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. ولی این فکر ما را زیاد مشغول نکرد. کل جریان خیلی مثبت بود. محفلی بود که سه روز طول کشید. سه روز تمام بحث کردن با آدمهایی که از جاهای مختلف می آمدند، برای ما خیلی جالب بود و به ما خیلی کمک کرد. در این سه روز رابطه خیلی خوبی بین آدمها پیدا شد. اینها بعدا با هم یک زندگی سیاسی مشترک کردند که سالها طول کشید.
س- سازمان شما از خود پیشنهاد و بعد گزارش شما چگونه استقبال کرد؟
- پیشنهاد اول غیر مترقبه بود. چون بچه ها تصور خاصی نداشتند که چه کار باید کرد. الگوی خاصی برای این کار نداشتیم. نامه حاوی پیشنهاد هم آنطوری که باید هدف از تشکیل جلسه را شرح نداده بود. بنابراین مقداری روی آن بحث کردیم، تا این که همه تایید کردیم که پیشنهاد خوبی است. ما در نتیجه با تایید کامل سازمان آمدیم آنجا. وقتی هم که برگشتیم، می توانم بگویم اعلان تشکیل کنفدراسیون مشوقی شد برای اعضا سازمان که فعالیت بیشتری بکنند. سازمان از حالت محفلی خود خارج شد. افق تازه و برنامه جدید پیدا کرد.

س ـ می ماند ارزیابی کار کنفدراسیون که از دیدگاه امروز باید انجام بگيرد.کار لازمی است که فرصت کافی می خواهد.به هرحال از این مصاحبه خیلی متشکرم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درهمين رابطه:  ـ 

مجموعه اي از مقالات و مصاحبه ها
در باره تاريخچه مبارزات و فعاليت هاي دانشجويان ايراني در داخل و خارج از کشور در دوران رژيم شاه.ضروريست متذکر شد که بخش بسيار بزرگي ازمبارزات و فعاليت هاي دانشجوئي در خارج از  کشور برهبري  کنفدراسيون جهاني محصلين و دانشجويان ايراني انجام گرفت

http://www.tvpn.de/ois/ois-iran-2000-a.htm