كنفدراسيون
صداي مردم
ايران بود
گفتوگو با
عبدالحسين
بهروان
هژير
پلاسچيو
شايا شهوق
به
نقل از سايت
نشريه نامه
(
نشريه نامه
شماره 46 ـ
فروردين
ماه 1385)
عبدالحسين
بهروان به
سال 1321 در
اصفهان
متولدشد.
در سال 1966 از
ايران رفت،
درحاليكه
با جبههي
ملي همكاري
داشت.
بلافاصله
بعد از ورود
به شهر "گيسن"
در آلمان به
كنفدراسيون
پيوست. در
رشتهي
كشاورزي تا
مقطع
كارشناسيارشد
تحصيلكرد
اما اين
رشته را در
مقطع دكترا
بهعلت شدتيافتن
فعاليتهاي
كنفدراسيون
و حضورش در
هيأت
دبيران
نيمهكاره
رهاكرد. در
ژانويهي 1976
بهعنوان
دبير بينالمللي
كنفدراسيون
انتخابشد.
پس از اين
دوران
مجدداً در
رشتهي
جامعهشناسي
سياسي
مشغول بهتحصيل
شد و در اين
رشته دكترا
گرفت. دكتر
بهروان سالها
در دانشگاههاي
آلمان در
اين رشته به
تدريس
پرداخته
است.
آقاي
بهروان
چندي بعد از
آغاز تحصيل
شما در
آلمان و
شروع
فعاليتتان
در
كنفدراسيون
صفحهاي از
تاريخ
اروپا يا
شايد هم
جهان ورق ميخورد.
اين موضوعي
كه من بهآن
اشاره ميكنم،
قيامهاي
دورهاي
سال 1968 در
كشورهاي
اروپايي
است كه از
فرانسه
آغاز ميشود
و به
كشورهاي
ديگر
اروپايي و
حتي آمريكا
دامن ميگستراند.
ميخواهم
بپرسم
كنفدراسيون
بهعنوان
يك جنبش
دانشجويي
پيشرو نهتنها
در سطح
ايران بلكه
حتي در سطح
جهان، چه
نقشي را در
اين قيام
ايفاكرد؟
براي پاسخ
به اين سؤال
بايد حتماً
به پيش از
سال 68
بازگشت. در
همان سالهاي
66 و 67 فعاليت
سازمانهاي
دانشجويي و
تشكلهاي
سياسي و
افراد
آزادهي
كشورهاي
اروپايي و
آمريكا بهخصوص
بهخاطر
جنگ ويتنام
و جنايتهاي
آمريكا در
اين كشور،
خيلي سياسي
شده بودند.
ماهمكه بهعنوان
دانشجو
شبانهروز
با
دانشجويان
اين كشورها
در تماس
بوديم بهطور
طبيعي از
اين محيط
متاثر ميشديم.
البته
كنفدراسيون
هم با توجه
به وجه
سياسي و
شرايطي كه
در ايران بهوجود
آمده بود و
سركوب
آزاديخواهان
توسط حكومت
شاه بر وجه
صنفي آن
غالب شدهبود،
در اين
مبارزات
شركت فعال
داشت. در ضمن
همانطور
كه گفتيد
قيام سال 1968
از پاريس
آغازشد و
بعد گسترش
پيداكرد
اما در ماه
ژوئن سال 1967
شاه به
آلمان آمد و
كنفدراسيون
موفقشد
مبارزات
وسيعي را
عليه دعوت
شاه و حضور
شاه در
آلمان،
سازماندهي
كند. بهگونهاي
كه شاه به هر
شهري كه ميرفت
با تظاهرات
وسيعي روبهرو
ميشد؛ چون
ما قبل از آن
خودمان را
آماده كرده
بوديم و بهعلت
روابطمان
با
دانشجويان،
سازمانهاي
سياسي و
انسانهاي
آزادهي آن
كشور،
توانستيم
فعاليت
گستردهاي
بر عليه
حضور شاه در
آلمان
انجام دهيم.
من خودم در
اولين
تظاهرات در
شهر بن كه
پايتخت
آلمان غربي
بود، با اينكه
پليس
محدوديت
شديدي را
براي ما
ايجاد كرده
بود، حضور
داشتم و اين
تازه شروع
تظاهرات بر
عليه شاه
بود. حتي در
برلن
تظاهرات
وسيعي با
حضور
سازمانهاي
سياسي و
افراد آزدهي
آلماني
انجامشد
كه
متأسفانه
يك دانشجوي
آلماني به
نام "بنهاونه
زورگ" در
حملهي
پليس
تيرخورد و
كشتهشد.
اين
تظاهرات و
كشتهشدن
بنهاونه
زورگ نقطهي
عطفي بود در
پشتيباني
دانشجويان
آلماني از
مبارزات
ضدديكتاتوري
كنفدراسيون.
بعد از اين
حتي
مبارزات
خود
دانشجويان
آلماني هم
براي بهبود
مسايل صنفي
دانشجويان
خيلي
شديدتر شد و
سالهاي
بعد، ما هم
در كنار
سازمانهاي
ديگر در
مبارزات
عليه جنگ
ويتنام،
عليه سركوب
مردم
فلسطين،
پشتيباني
از جنبش ضدآپارتايد
آفريقاي
جنوبي و
مبارزات
آمريكاي
لاتين
حضورداشتيم
و هم ما در
اين
مبارزات
تاثير ميگذاشتيم
و هم آن
مبارزات
روي ما
تاثير ميگذاشت؛
يعني ما
واقعاً نميتوانيم
اين تاثير
را يكطرفه
ببينيم. حتي
من ميتوانم
بگويم علت
غلبهي وجه
سياسي
كنفدراسيون
بر وجه صنفي
آن تاثير
مبارزات
ضدجنگ
ويتنام در
كشورهاي
اروپايي و
آمريكا بود
كه ما هم در
اين كوران
حضور
داشتيم.
با توجه به
اينكه
روابط
كنفدراسيون
بسيار
گسترده
بوده است و
نهفقط با
سازمانها
و افراد
راديكال و
آزاديخواه
كشورهاي
اروپايي و
آمريكا
بلكه با
سازمانها
و افراد
راديكال
كشورهاي
ديگر كه در
غرب حضورداشتند،
ارتباط
دارد؛ اين
روابط
گسترده را
چهگونه
سازماندهي
ميكرديد
چون فكر ميكنم
انرژي و
زمان زيادي
ميخواهد
كه اين
روابط حفظ و
كنترل شوند.
بله! واقعاً
انرژي فوقالعادهاي
ميخواهد.
اين سؤال
مهمي است؛
چون يكي از
علتهاي
اينكه
دولتهاي
كشورهاي
غربي كه
پشتيبان
رژيم شاه
بودند، نميتوانستند
به
كنفدراسيون
خيلي فشار
بياورند يا
فعاليت آنرا
ممنوعكنند،
همين روابط
گستردهي
ما با شخصيتها،
افراد،
سازمانها
و احزاب
آزاديخواه
كشورهاي
غربي بود.
كنترل اين
روابط به
ايننحو
بود كه ما
كميتههايي
به نام "ايران
كميته"
داشتيم، در
اين كميتهها
با شخصيتهاي
فرهنگي،
علمي، هنري
و سياسي تا
آنجايي كه
ممكن بود
هميشه در
ارتباط
بوديم و آنها
را از اوضاع
ايران مطلع
ميكرديم.
خيلي مهم
بود كه اين
افراد از
اوضاع
ايران مطلع
باشند و ما
اينكار را
دايم بهوسيلهي
اطلاعيههايي
كه به زبانهاي
انگليسي،
فرانسه،
آلماني و
ايتاليايي
منتشر ميكرديم،
انجام ميداديم.
ما مجلهاي
داشتيم بهنام
"ايران
رپورت" يا "ايران
خبر" كه بههمين
چهار زبان
منتشر ميشد
و در بين اين
اشخاص و در
دانشگاهها
پخش ميشد؛
و نيز تماس
شخصيِ بخش
بينالمللي،
بهخصوص
دبير بينالمللي
كنفدراسيون
و ايران
كميتهها
با اين
شخصيتها
بهاين
طريق بود كه
ما موفق شده
بوديم
شخصيتهاي
مهمي مثل "سيمون
دوبووار"،
"ژان پل
سارتر"، "برتراند
راسل"، "اريش
فرويد" و
افراد
ديگري را با
مبارزات
كنفدراسيون
همگام
كنيم و حتي
برخي از اين
افراد عضو
ايران
كميتههاي
ما شده
بودند. اين
ايران
كميتهها
سعي ميكردند
جلسات منظم
ماهانهاي
را با حضور
اين افراد
داشته باشد
يا اگر
شرايط ويژهاي
بهخاطر
اتفاقاتي
كه در ايران
روي ميداد
يا سركوبهايي
كه رژيم شاه
انجام ميداد
پيش ميآمد،
براي حضور
در جلسات
فوقالعاده
با اين
افراد تماس
ميگرفتيم
و از ايشان
خواهش ميكرديم
با ما جلسه
بگذارند و
اينها را
از اوضاع
مطلع ميكرديم.
ايران
كميتهها
خودشان بهطور
مستقل و با
امضاي اين
شخصيتهاي
جهاني
اطلاعيه ميدادند
كه بهدليل
امضاي اين
افراد، هر
روزنامه و
مجلهاي آنها
را چاپ ميكرد؛
چون مسأله
ديگر فقط
مسألهي
كنفدراسيون
نبود بلكه
مسألهي
شخصيتهاي
برجستهي
هنري،
فرهنگي و
سياسي غرب
بود. بهاين
ترتيب بود
كه ما موفق
ميشديم
مسايل
خودمان را
از طريق اين
افراد بهگوش
همه
برسانيم.
موضوع مهم
ديگر اين
است كه ما
هيچگونه
دگماتيسمي
در مبارزاتمان
و تماس با
اين شخصيتها
نداشتيم و
غير از اين
شخصيتهاي
سياسي، با
كشيشها بهخصوص
كشيشهاي
كليساي
پروتستان
كه افراد
آزاده در
بين آنها
زياد بود و
از ما
پشتيباني
ميكردند،
ارتباط
داشتيم و آنها
را هم از
اوضاع
ايران مطلع
ميكرديم.
در مقابل آنها
هم مثلاً
كليساي خود
را براي يك
اعتصابغذا
موقعيكه
شاه ميخواست
عدهاي را
اعدامكند،
در اختيار
ما ميگذاشتند.
حتي گاهي
اين افراد
امكانات
چاپ مراكز
ديني
خودشان را
در اختيار
ما ميگذاشتند
و البته
دانشجويان
اين كشورها
هم همراهان
نزديك ما
بودند.
در محيط
اروپا و
آمريكا چه
چيزهايي
تغيير كرده
است؟
فضاي سالهاي
60 و 70 فضاي
مبارزات
ضدجنگ بهخصوص
ضدجنگ
ويتنام بود
و كشتار
وحشتناك
ويتناميها
توسط
آمريكاييها
و اين ديگر
وجود ندارد.
الان، هم
اروپا و هم
آمريكا با
يك بحران
اقتصادي
روبهرو
هستند و نرخ
بيكاري در
كشورهاي
اروپايي و
آمريكا
زياد است. بهخاطر
جهانيشدن
صنعت و
اقتصاد
خيلي از
كارخانههاي
بزرگ اين
كشورها با
توجه به
بالابودن
دستمُزدها
بخشهايي
از كارخانههايشان
را به آسيا،
آفريقا،
آمريكاي
لاتين و بهخصوص
هند و چين كه
دستمزدها
خيليكم
است، بردهاند
كه اخيراً
بلوك شرق هم
به آن
كشورها
اضافهشده
و اين موجب
بيكاري
كارگران ميشود.
اتوماسيون،
تعداد
زيادي از
كارگران،
كارمندان و
حتي
متخصصان
زيادي را بيكار
كرده است.
شايد مطلعباشيد
كه كارخانههاي
"فورد" و "جنرال
موتورز"
آمريكا،
چندين دههزارنفر
را در سالهاي
اخير بيكار
كردهاند و
اخيرا
اعلامكردهاند
كه بهزودي
بيستهزار
نفر را بيكار
خواهندكرد.
در مورد
كارخانهها
صنعتي
آلمان همهمين
وضعيت وجوددارد
و بهدليل
استفاده از
كامپيوتر و
ربات تعداد
زيادي بيكار
ميشوند.
اينها
ديگر حتي
برخلاف
خواستهي
سنديكاهاي
كارگري،
ساعت كار را
هم محدود
نميكنند
بلكه ساعت
كار كه 35
ساعت در
هفته بود
باز هم به 40
تا 42 ساعت
افزايش
پيدا كرده
است. اين
وضعيت حتي
در ادارات و
بانكها و
وزارتخانهها
وجوددارد.
سالانه
چندينهزار
نفر فقط از
بانكهاي
اروپا و
آمريكا
اخراج ميشوند؛
چون
كامپيوتر
كار اين
افراد را
انجام ميدهد.
مثلاً "دويچه
بانك" كه
يكي از بزرگترين
بانكهاي
جهان است،
در طول همين
چهار سال
اخير حدود
دههزار
نفر كارمند
را اخراج
كرده است.
اين وضعيت
بههرحال
شبيه سالهاي
60 و 70 نيست. در
دنياي بعد
از جنگ،
ساختن مهم
بود و الان
در خود آن
كشورها هم
ديگر چنان
جنبشهايي
ديده نميشود.
فروپاشي
اتحاد
جماهير
شوروي و
بلوك شرق را
چهقدر در
بهوجود
آمدن اين
وضعيت
جهاني مؤثر
ميدانيد؟
حتماً موثر
است. ببينيد!
آنموقع
حداقل
تبليغاتي
كه شوروي و
اقمارش
انجام ميدادند
و بودجهي
فوقالعاده
عظيمي هم
براي اينكار
صرف ميكردند،
در راستاي
اين بود كه
روي جنبشهاي
تحولطلب
موجود در
جهان تاثير
بگذارند و
جنبشهايي
را كه بهگونهاي
ضدامپرياليستي
بودند، مثل
جنبش ايران
كه بهدليل
نقش مخرب
آمريكا و
انگليس در
ايران سويهي
ضدامپرياليستي
داشت، بهسمت
خودشان جذبكنند
و موفق هم
شده بودند.
شوروي موفق
شده بود
تمام جنبشهاي
ضدامپرياليستي
جهان را تحتتاثير
قراردهد و
آنها را بهنوعي
بهسوي
خودش جذبكند،
چه بهصورت
مستقيم و چه
بهصورت
غيرمستقيم.
اواخر دههي
60 تا اواسط
دههي 70 اگر
شما
سوسياليست
نبوديد،
عيب بود. و
ما كه عضو
جبههي ملي
بوديم،
همواره با
برچسب
ليبرال
مواجهبوديم
و حتي برخي،
ما را
ارتجاعي ميدانستند.
اين وضعيت
با فروپاشي
شوروي و
ديدن اينكه
چهقدر پشت
اين پردهي
آهنين
توخالي
بوده و فقر،
اقتصادِ
عقبافتاده
و ابزار
توليد
قديمي و
كهنه در
جامعهي
شوروي وجود
داشته است،
پايان يافت.
اين است كه
الان شما
بايد با ذرهبين
دنبال يك
مائوييست
بگرديد،
درحاليكه
در دههي
هفتاد
افراد
زيادي حتي
در سازمانهاي
دانشجويي
اروپايي
مائوييست
شدهبودند،
درصورتيكه
جنبش يك
كشور عقبماندهي
دهقاني هيچربطي
به كشورهاي
پيشرفتهي
غربي نداشت
و اين وضعيت
حتماً در بهوجود
آمدن اين
فترت و
خمودگي
موثر است.
شما به
روابط
دموكراتيكي
اشارهكرديد
كه در روابط
بينالمللي
كنفدراسيون
ديده ميشود،
چون دايرهي
روابط
كنفدراسيون
طيف وسيعي
از كشيشهاي
پروتستان
تا حزب
كمونيست و
آنارشيستها
را در بر ميگيرد.
شما چه
عاملي را در
پاگرفتن
چنين روابط
دموكراتيكي
كه همدرون
خود سازمان
وجود دارد و
هم در روابط
بينالمللي
آن ديده ميشود،
موثر ميدانيد؟
من چنين
فضايي را در
كنفدراسيون
بيشتر
متأثر از
كشورهايي
ميدانم كه
در آنها
زندگي ميكرديم.
ما در
كشورهايي
زندگي ميكرديم
كه در آنها
دموكراسي
وجودداشت.
ما حقبيان
و حقگفتن
نظرات
خودمان را
داشتيم. ما
ميتوانستيم
نظراتخود
را بنويسيم
و
منتشركنيم.
هيچ
سازماني ما
را كنترل
نميكرد.
تشكل ما هم
تنها مانند
تشكلهاي
ديگر ثبت
شده بود كه
اگر عملي
انجام ميشد
كه بهراستي
غيرمنطقي
بود، آنها
حقداشتند
با ما
برخوردكنند
اما حقانتشار
روزنامه
داشتيم، ما
نشريات
مختلفي
داشتيم كه
هيچكدام
احتياج به
مجوز نداشت.
پس اين
تاثير محيط
دموكراتيك
غرب بود كه
خود ما را هم
آرامآرام
به يك منش
دموكراتيك
رساند. اين
محيط به ما
اجازه ميداد
در مورد يك
مسأله
بارها و
بارها بحثكنيم
و چنين
امكاني در
كشور ما
وجود نداشت.
شما در آن
روزها عضو
جبههي ملي
بوديد؛
گرچه
دانشجويان
عضو جبههي
ملي آنزمان
هم همگي بهنوعي
گرايشهاي
سوسياليستي
داشتند.
زمانيكهبه
گفتهي شما
تعداد
مائوييستها
در همهي
سازمانهاي
دانشجويي
زياد بود و
حتي در يك
دوره، همهي
پنجنفر
هيأت
دبيران
كنفدراسيون
از بين
مائوييستها
برگزيده ميشدند؛
شما بهعنوان
كسي كه
مائوييست
نبوديد،
مشكلي با
تسلط
مائوييستها
بر
كنفدراسيون
پيدا
نكرديد؟
بستگي دارد
كه مشكل را
چه بدانيم؛
اما صددرصد
مشكل وجود
داشت. البته
اينرا
اشاره بكنم
كه در كنگرهاي
كه آنها
پنج دبير را
در اختيار
گرفتند، ما
آگاهانه
كناركشيديم؛
چون معتقد
بوديم كه
نميتوانند
كاركنند و
بعد از زمان
كوتاهي هم
مجبورشدند
يك كنگرهي
فوقالعاده
برگزاركنند
و
نمايندگان
ما وارد
هيات
دبيران
شدند و اين
براي خود آنها
هم تجربهاي
شد كه
بدانند بهتنهايي
نميتوانند
كاري از پيش
ببرند. اما
در پاسخ به
سؤال شما
بايد بگويم
كه مشكل
اصلي از اينجا
ناشي ميشد
كه
مائوييستها
همواره سعي
ميكردند،
مسايل چين و
افكار
مشعشع "مائو
تسه تونگ"
را كه هميشه
در جزوههاي
فارسي
متعددي به
دستشان ميرسيد،
به جريان
اصلي
كنفدراسيون
تبديلكنند.
پيش از اين
هم حزب توده
همين روش را
در مورد
شوروي
دنبال ميكرد
تا اينكه
در سال 1969
شوروي بيشتر
به شاه
نزديكشد و
قطعنامهاي
در محكوميت
اين همكاري
بهتصويب
كنگره رسيد
و تودهايها
مجبور شدند
كنفدراسيون
را ترككنند.
اين وضعيت،
گاهي حتي ما
را از مسايل
ايران دور
ميكرد و
اينبود كه
ما تمام
تلاشمان
را ميكرديم
تا از
انحراف
جنبش به آن
سمت
جلوگيري
كنيم و موفق
هم شديم. اينرا
بايد
موفقيت بچههاي
جبههي ملي
در اروپا و
آمريكا
دانست كه
پاي
استقلال
كنفدراسيون
ايستادند و
نگذاشتند
كنفدراسيون
روزي بهدنبال
روسيه،
روزي بهدنبال
چين و روزي
بهدنبال
آلباني
برود. اين
درگيريها
در جلسات
بالا ميگرفت،
بهخصوص در
مورد تئوري
مائو كه ميگفت
شاه هم بهگونهاي
ضدامپرياليست
است، منبه
ياد دارم كه
ما ماهها
اين بحث را
پيگيري ميكرديم
كه شاه
ضدامپرياليست
نيست بلكه
خودش عامل
امپرياليسم
است و اين
بحثها
البته هموقت
ما را ميگرفت،
هم نيروي ما
را به هرز ميبرد
و هم ما را
از فعاليتهاي
دفاعي
كنفدراسيون
كه بخش عمدهي
كار ما بود،
بازميداشت.
پس اين بحثهاي
فرعي ضربهي
اصلي را به
فعاليتهاي
كنفدراسيون
ميزد؟
بله! براي
توضيح بيشتر
بگذاريد
ساختار
كنفدراسيون
را تا آنجا
كه ميتوانم
براي شما
شرح بدهم.
ساختار
كنفدراسيون
بهاينترتيب
بود كه در
شهرهاي
مختلف، يك
واحد شهري
بهنام
سازمان
دانشجويي
وجود داشت.
اين سازمانهاي
دانشجويي
در هر محلي
كه دانشجوي
ايراني
وجود داشت و
تعدادشان
كافيبود
بهوجود
آمدهبود.
اين افراد
در
فدراسيون و
كنگرهها
جمع ميشدند
و هيأت
دبيران
فدراسيون
را انتخاب
ميكردند
كه فعاليتها
را هماهنگكنند.
تمام اين
واحدهاي
شهري بنا بر
تعداد
اعضايي كه
داشتند
نمايندگاني
را به كنگرهي
سالانهي
كنفدراسيون
ميفرستادند
كه در اين
كنگرهها
هيأت
دبيران
كنفدراسيون
انتخاب ميشد.
پس پايينترين
بخش هرم
تشكيلاتي
كنفدراسيون
سازمانهاي
دانشجويي
بودند كه
هفتهاي يكبار
مجمع عمومي
داشتند كه
معمولاً
همهي اعضا
در آن شركت
ميكردند.
وقتي
اكثريت يكي
از اين
سازمانها
را
مائوييستها
بهدست
داشتند، بهدليل
اينكه سعي
ميكردند
افكار مائو
را به جريان
اصلي تبديلكنند،
مجمع عمومي
به جلسهي
بحثهاي
تئوريك بيمصرف
مبدل ميشد.
اين وضعيت
بخش بزرگي
از فعاليتهاي
ما را كه
بايد در
ارتباط با
ايران،
كارهاي
فرهنگي،
بحثهاي
آگاهكننده
و فعاليتهاي
دفاعي
كنفدراسيون
ميبود،
مختل ميكرد.
شما چهقدر
چنين
رفتارهايي
را در
فروپاشي
كنفدراسيون
موثر ميدانيد؟
من معتقدم
كه چنين
رفتارهايي
حتماً در
فروپاشي
كنفدراسيون
بيتاثير
نبود.
سكتاريسمي
كه سازمانهاي
طرفدار
قدرتهاي
آنزمان
داشتند، بهخصوص
مائوييستها
در تضعيف
كنفدراسيون
تاثيرداشت.
بهاينترتيب
كه آنها
هيچگاه
حاضر
نبودند در
فعاليتهاي
كنفدراسيون
شركتكنند
بدون آنكه
نظرات
سازمانهاي
آنها
تبديل به
نظر غالب
شود. اين
مسأله در
سازمان
دموكراتيكي
مانند
كنفدراسيون
ممكن نبود و
بههمين
دليل اين
افراد از
كنفدراسيون
جدا شدند.
بخشي از اينها
در سال 1975 و 1976
از
كنفدراسيون
جدا شدند و
گفتند كه
تنها
كنفدراسيوني
كه ما ميگوييم
امكان بقا
دارد؛ چون
ما بهحق
هستيم.
سازمانهاي
چريكي
ايران و
طرفدارانآنها
در اروپا و
آمريكا هم
با اين سعي كه
كنفدراسيون
را به
سازمان
جوانان
مثلاً چريكهاي
فدايي خلق
تبديلكنند،
ضربهي
محكمي به
كنفدراسيون
زدند. من بهياد
دارم كه در
ژانويهي 77
كه قراربود
هيأت
دبيران
جديد
انتخابشود
با اصرار
اين افراد
بر انتخاب
كانديداهايي
كه براي
هيأت
دبيران
معرفي كرده
بودند،
وضعيتي پيش
آمد كه
تعدادي از
اعضاي
كنفدراسيون
كه مانند
خود من به
اين نظرات
اعتقاد
نداشتند و
حاضر
نبودند تحتسلطهي
اين افراد
باشند، از
سازمان جداشدند
و اينها هم
عملاً هيچ
موفقيتي
نداشتند. بههمين
دليل است كه
در سال 1977 بهدليل
اينكه اين
افراد ميخواستند
نظرات
سازمانهاي
چريكي را به
كنفدراسيون
حقنهكنند،
كنفدراسيون
فروپاشيد.
البته
تشديد
مبارزات
مردم ايران
روي اين
مسأله
سرپوش
گذاشت ولي
واقعيت اين
است كه پيش
از سرنگوني
رژيم شاه
كنفدراسيون
از بين رفت.
البته بايد
در يك شرايط
ديگر و در يك
زمان ديگر
اين بحث را
بيشتر
شكافت.
آقاي
بهروان! بعد
از كنگرهي
شانزدهم و
خارجشدن
جريانهاي
مائوييست،
اين افراد
يك
كنفدراسيون
ديگر تشكيلدادند
و درواقع
از اين پس،
ما با دو
كنفدراسيون
روبهرو
هستيم كه
انشعابهاي
متعددي در
آنها
اتفاق ميافتد
و
كنفدراسيون
را بهسمت
فروپاشي
كامل ميبرد.
ميخواهم
بپرسم چهقدر
ميشد از
اين روند
جلوگيري
كرد؟
من بايد
سؤال شما را
تصحيحكنم.
كنفدراسيونهاي
ديگري
تشكيل نشد
اما سعيكردند
كه اينكار
را انجام
بدهند.
زمانيكه
مائوييستها
از
كنفدراسيون
جداشدند و
اعلامكردند
كه ما
كنفدراسيون
ديگري
تشكيل ميدهيم،
سعي خود را
كردند اما
فقط در
واحدهايي
اكثريت
داشتند و
نتواستند
يك تشكيلات
جهاني
مانند
كنفدراسيون
تشكيل
بدهند. اين
درست همان
چيزي بود كه
براي حزب
توده هم در
سال 1969 پيش
آمد؛ چون
پشتيبان
نظرات مسكو
بود. همين
داستان در
ژانويه ي 76
در مورد
مائوييستها
تكرارشد
چون مائو
شاه را
ضدامپرياليست
دانسته بود
و كنگرهي
كنفدراسيون
اين نظريه
را محكومكرد
و مائوييستها
به اين
ترتيب ديگر
نميتوانستند
در
كنفدراسيون
باقي
بمانند. اما
اعضاي جبههي
ملي،
كادرها و
نيروهاي
مستقلي كه
در
كنفدراسيون
باقيماندند،
توانستند
كنگره را با
موفقيت به
پايان
برسانند و
هيأت
دبيراني
مركب از
نيروهاي
باقيمانده
در
كنفدراسيون
انتخابكنند.
شما بر چه
اساسي اين
كنگره را
موفق ميدانيد؟
بر اساس
مبارزاتي
كه در سال 1976
انجامشد.
ما موفقشديم
بر عليه
رژيم شاه
افشاگري
عظيمي
انجام
دهيم،
فعاليتهاي
فرهنگي
كنفدراسيون
بهخوبي
پيش رفت،
روابطمان
با سازمانها،
اشخاص و
نيروهاي
خارجي كه از
ما
پشتيباني
ميكردند
حفظشد؛
اين سازمانها
از ما
پشتيباني
كردند و
موفقشديم
كنفدراسيون
را به كنگرهي
سال 1977
برسانيم و
بسياري از
سازمانهاي
سياسي يا در
كنگره شركتكردند
يا براي
كنگرهي
كنفدراسيوني
كه بدون
مائوييستها
باقي مانده
بود، پيام
فرستادند.
من باز هم
سؤالم را
تكرار ميكنم
كه آيا ميشد
از فروپاشي
كنفدراسيون
جلوگيري
كرد؟
سخت است كه
امروز به
اين سؤال
پاسخ
بگوييم؛
چون واقعيت
اين است كه
كنفدراسيون
فروپاشيد.
اگر نميخواستند
اينطور
بشود بايد
در مورد
نظرياتشان
كه خيلي به
آن معتقد
بودند،
انعطاف
نشان ميدادند
و سازمانهاي
چريكي
نبايد سعي
ميكردند
از
كنفدراسيون
بهعنوان
سازمان
جوانان خود
سوءاستفاده
كنند و
نظرات
خودشان را
به
كنفدراسيون
حقنهكنند.
من فكر ميكنم
كار به
مرحلهاي
رسيد كه
ديگر نميشد
جلوي
فروپاشي
كنفدراسيون
را گرفت؛
يعني عملاً
نشد. در
ژانويهي 77
كه كنگره در
فرانكفورت
برگزار شد و
سازمانهاي
چريكي سعيكردند
نظراتشان
را از طريق
هواداران
خود در
كنفدراسيون
به سازمان
تحميلكنند،
بحثها تا
صبح بهطول
انجاميد و
تلاش ما بينتيجه
ماند؛ چون
تصميم از
قبل گرفته
شده بود كه
هيأت
دبيران
حتماً در
دست
هواداران
سازمانهاي
چريكي باشد
و اين مسألهاي
بود كه ما
نميتوانستيم
بپذيريم.
اصلاً چهقدر
لازمبود
كه
كنفدراسيون
حفظشود؟
با توجه بهاين
واقعيت كه
بعد از
فروپاشي
كنفدراسيون
هم نيروهاي
مختلف در
همكاريهاي
مشترك و
مقطعي خود
مانند
تظاهرات
معروف
آمريكا كه
شاه و كارتر
بهخاطر
گاز اشكآور
به گريه
افتادند،
در كنار هم
حضور
داشتند.
حتماً
ضرورت
داشت؛ براي
اينكه
انقلاب
مردم ايران
كه سرنگوني
رژيم شاه را
موجبشد،
در اواخر 1977
آرامآرام
آغاز شد و در
سال 78 شدت
پيدا كرد تا
فوريهي 79
كه شاه
مجبورشد از
ايران فراركند؛
يعني لزوم
فعاليت
كنفدراسيون
وجودداشت
اما بهخاطر
سكتاريسم
دروني
سازمانها،
كنفدراسيون
از هم پاشيد.
اما در
واحدهاي
سازماني
سعيشد كه
نيروها حفظشوند
و مبارزات
در سطح
واحدهاي
شهري و در
همراهي با
واحدها
ادامه
داشته
باشد؛ با
اينكه
كنفدراسيون
به شكل
گذشته ديگر
وجود نداشت.
پس وجود
كنفدراسيون
حتماً لازم
بود؛ چون
شاه هنوز بر
سر قدرت بود
و سركوب
شديدتر شده
بود و
اتفاقاً
لزوم وجود
اين سازمان
در آن زمان
صدچندان
بيشتر از
زمان گذشته
بود.
تشديد
مبارزات
داخل كشور
چهقدر در
اين تعطيلي
نقش داشت؟
چون در
دوران
مبارزات
دفاعي
كنفدراسيون،
خبر
قهرمانيهاي
چريكها
بود و
محاكمات و
دادگاهها
و شكنجهها
و اعدامها؛
اما در يك
مقطع حجم
اخبار
منتشرشده
از داخل
كشور خيلي
بيشتر از
فعاليت
اطلاعرساني
كنفدراسيون
شد و توجه
همهي جهان
متوجه
ايران بود؟
چون در آغاز
جنبش درون
ايران در
اواخر 77
ديگر
كنفدراسيوني
وجود
نداشت؛ نميتوان
اينرا گفت.
پس چرا
كنگرهي
همبستگي كه
براي احياي
كنفدراسيون
برگزارشد
به نتيجه
نرسيد؟
بله! ميشود
گفت كه چون
آنموقع
جنبش داخل
ايران آنقدر
رشد كردهبود
كه ديگر
احتياجي به
يك سازمان
دانشجويي
مانند
كنفدراسيون
در خارج از
كشور احساس
نميشد.
نقشي كه
كنفدراسيون
داشت اينبود
كه صداي
مردم ايران
را كه در
دوران ستمشاهي
شنيده نميشد
به گوش مردم
جهان
برساند؛
موقعيكه
جنبش ايران
آنقدر رشدكرد
كه تمام
مطبوعات
غرب در
تيراژ
ميليوني در
مورد آن مينوشتند
و همهي
راديو و
تلويزيونهاي
غرب از جنبش
درون ايران
سخن ميگفتند،
ديگر
احتياجي به
سازمان
دانشجويي و
اطلاعيهاي
در تيراژ دههزار
برگ نبود.
بهنظر شما
بهعنوان
يكي از
فعالان
كنفدراسيون،
ضعف اين
سازمان چه
بود؟
كنفدراسيون
سازمان
قدرتمندي
بود كه
فعاليت و
مبارزهي
وسيعي را
عليه رژيم
شاه سازمانداد
و آنچنان
جنايتهاي
آن رژيم را
افشاكرد كه
شاه ديگر
نتوانست به
خيلي از
كشورهاي
غربي
سفركند و
حتي ديگر
دعوتش هم
نميكردند
و بعد از
سرنگون
شدنش هم حتي
آمريكا به
او ويزا
نداد تا
بيمارياش
را مداوا
كند. همهي
اينها
درست، اما
ضعف بزرگ ما
اينبود كه
هدف اصلي ما
فقط
سرنگوني
رژيم شاه
بود. هيچوقت
اين بحث پيش
نيامد و
سميناري
برگزارنشد
و مقالهاي
نوشتهنشد
كه بعد از
سرنگوني
رژيم شاه
چه؟ اين ضعف
بزرگ ما بود.
اين يك
تجربهي
تاريخي بود
كه ما براي
آن بهاي
گزافي هم
پرداختيم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درهمين رابطه:
ـ
مجموعه اي از
مقالات و مصاحبه ها
در باره
تاريخچه مبارزات و فعاليت هاي دانشجويان ايراني در داخل و خارج از
کشور در دوران رژيم شاه.ضروريست متذکر شد که بخش بسيار بزرگي
ازمبارزات و فعاليت هاي دانشجوئي در خارج از کشور برهبري
کنفدراسيون جهاني محصلين و
دانشجويان ايراني
انجام گرفت
http://www.tvpn.de/ois/ois-iran-2000-a.htm
|