كنفدراسيون و دانشجويان مسلمان
گفتوگو با ابراهيم يزدي
(بخش پاياني)
شايا شهوق
به نقل از نشريه
نامه ـ شماره 51 ـ تير ماه 1385
چرا درون كنفدراسيون باقي نمانديد؟ چون همهي
تشكلهاي عضو كنفدراسيون، با حفظ مواضع و سازمان خود، درون
كنفدراسيون هم باقي ماندند. فكر نميكنيد ميشد شما تشكيلات مستقل
خودتان را داشته باشيد و در ضمن عضو كنفدراسيون هم باقي بمانيد؟
كنفدراسيون ساختار جبههاي نداشت كه ما انجمنهاي اسلامي دانشجويان
را داشته باشيم و نمايندهي خودمان را به محلي بفرستيم كه
نمايندگان جريانهاي ديگر هم حضور داشته باشند. ساختار كنفدراسيون
هرمي بود؛ يعني اگر در هوستون يك انجمن اسلامي بود، يك سازمان
دانشجويي هم در كنار آن بود. اينها در سطح واحد محلي نميتوانستند
با هم كاركنند و اصلاً امكان همكاري هم نبود. انجمنهاي اسلامي
براي كار ديگري بهوجود آمده بودند؛ براي آموزش ايدئولوژيك جوانان
مسلمان. كتاب "پرتوي از قرآن" آقاي طالقاني در حوزههاي انجمن
خوانده و بحث ميشد؛ اما در بعضي از حوزههاي سازمان دانشجويان
كتابهاي مائو آموزش داده ميشد. بله! چنانچه كنفدراسيون تجربهي
جبههي آزاديبخش الجزاير را بهكار ميبرد كه انجمن دانشجويان
مسلمان در جبهه نماينده داشته باشد و انجمنهاي اسلامي دانشجويان
هم ميتوانستند در هيأت دبيران نمايندهي خود را داشته باشند، شايد
همكاريهاي مثبتي قابل بحث بود؛ ولي اينچنين نبود. به اضافهي
اينكه واحدهاي محلي كنفدراسيون و انجمنهاي اسلامي دانشجويان
بهطور دايم با همديگر اصطكاك داشتند و در تعارض بودند. حتي در
برخي واحدها ميآمدند كه جلسات انجمن را بههم بريزند. مخصوصاً بعد
از شهريور سال 54 كه بيانيهي تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين
منتشر شد و برخي گروههاي چپ هم از اين افراد حمايتكردند و بعد هم
اخباري به ما رسيد كه مركزيت جديد مجاهدين مسلمان داخل سازمان،
مانند شريف واقفي و صمديه لباف را كشتهاند، اين تقابلها ديگر
بالا گرفت و اگر ما دخالت نميكرديم، درگيريهاي فيزيكي زشتي هم رخ
ميداد. اين مسأله چه در داخل ايران و چه در خارج ضربهي بزرگي به
همكاري مسلمانان مبارز با ماركسيستها زد و ديگر هرگونه امكان
سازگاري جوانان مسلمان با كنفدراسيون را از بين برد. خود ما به
چنين همكاريهايي علاقه داشتيم و حتي در مواردي هم همكاري ميكرديم؛
مثلاً در نشست ساليانهي انجمناسلامي دانشجويان آمريكا و كانادا
در ميشيگان، اردشير زاهدي سفير ايران در واشنگتن به نام شاه پيامي
به رهبران اين انجمن فرستاد و اعلامكرد كه حاضر است كمك مالي هم
بدهد. برخي از فعالان و رهبران اين انجمن كه به عربستان سعودي
نزديك بودند و از آن دولت كمك دريافت ميكردند از اين پيشنهاد
استقبال كردند. در نشست ميشيگان، مسؤولان انجمناسلامي دانشجويان
آمريكا و كانادا به من گفتند كه دانشجويان كنفدراسيون در دانشگاه
ميشيگان ميگويند كه نميگذارند اردشير زاهدي به اين دانشگاه بيايد
و اگر بيايد جلسهي انجمن را بههم ميريزند. من اعضاي سازمان
دانشجويان هيأت را به يك جلسهي خصوصي دعوتكردم و براي آنها
توضيح دادم كه منهم مخالف اين مناسبات هستم و آمدهام كه حسابم را
با اينها تصفيهكنم. شما بهجاي اينكه مراسم نشست ساليانهي
انجمناسلامي دانشجويان را بههم بريزيد و جنگ داخلي ميان
دانشجويان درستكنيد، ظهر شنبه كه شلوغترين روز نشست است ،در
جلسهي عمومي حاضر شويد و از برنامهي ما حمايتكنيد. برنامهي
عادي نشست اين بود كه هر وعده نماز كه به جماعت خواندهميشد،
هركدام از مسؤولان انجمن به نوبت امام جماعت ميشد و خطبه ميخواند.
روز شنبه نوبت من بود كه امام جماعت باشم و خطبه بخوانم. اما گروه
مخالف ما و هوادار عربستان در انجمناسلامي دانشجويان آمريكا و
كانادا كه فهميدند من ميخواهم چهكار كنم، برنامهي نماز ظهر من
را بههم زدند و فرد ديگري بهجاي من نماز خواند. بعد از نماز ظهر
يكي از رهبران جنبش اسلامي به نام "اعظم حسين" از بنگلادش سخنران
جلسهي عمومي شد و بعد از سخنراني او، من به رييس جلسه گفتم كه من
ميخواهم سؤالي از اعظم حسين بپرسم؛ در سالن سههزار نفري جاي
نشستن نبود؛ تعداد زيادي از بچههاي كنفدراسيون هم آمده بودند؛ "پرويز
عدل" سفير ايران در كانادا و سركنسول ايران در واشنگتن و سفير
سريلانكا هم بودند. من خطاب به اعظم حسين گفتم "برادر اعظم من يك
سؤال از شما دارم. از پيغمبر خدا نقل شده است كه لعنت باد بر كسي
كه خودش را ملكالملوك خطاب بكند. اما در ايران كسي پيدا شده است
كه ميگويد من ملكالملوكم كه همان شاهنشاه است و مردم را به زندان
مياندازد." و درمورد جنايات شاه حرف زدم و بعد پرسيدم "آقاي اعظم
حسين عزيز! بهنظر تو ما مسلمانها بايد با چنين شاه جلادي چهكار
كنيم؟" پرويز عدل كه ديد من دارم اين حرفها را ميزنم و بايد خودي
نشان بدهد، قبل از اين كه اعظم حسين حرفي بزند، بلند شد و بهطرف
تريبون دويد، درحاليكه فرياد ميزد كه من جوابش را ميدهم. ناگهان
سالن منفجر شد و از همهسو فرياد برآوردند كه: "خفهشو"، "بنشين"،
"بيندازيدش بيرون." جنگ مغلوبه شد. پرويز عدل و سركنسول ايران در
واشنگتن از سالن بيرون رفتند و دانشگاه را ترككردند. اردشير زاهدي
نيامد و كمكهاي مالي شاه به انجمن منتفي شد. بههرحال ما اين
همكاريها را داشتيم. درست است كه اگر تظاهراتي برگزار ميشد، از
سوي كنفدراسيون بود اما دانشجويان مسلمان هم به تظاهرات ميرفتند و
ما تأييد ميكرديم كه بروند. در سال 1977 كه تظاهرات عظيمي در
واشنگتن همزمان با سفر شاه به آمريكا برگزار شد و شاه و كارتر
بهخاطر شدت شليك گاز اشك آور به گريه افتادند، اعضاي انجمنهاي
اسلامي دانشجويان هم بهصورت مستقل با نام سازمان جوانان مسلمان
شركت داشتند. بنابراين در استراتژي مبارزه با رژيم شاه اختلافي
ميان كنفدراسيون و انجمنهاي اسلامي وجود نداشت. ما فكر ميكرديم
بهجاي اينكه بنشينيم و درگيريهاي داخل كنفدراسيون را ببينيم و
نيروي محدود ما صرف اصطكاك بشود و فرسودهگردد، ميتوانيم راه
مستقل و شفاف خودمان را ادامه دهيم و به دانشجويان مسلمان
آموزشهاي لازم را بدهيم. در ضمن با پيوستن روحانيت ايران به جنبش
ضد استبدادي و گسترش ابعاد اين جنبش، پيوند و هماهنگي ميان
روشنفكران و روحانيان يك ضرورت شده بود؛ اما ايجاد اين پيوند ميان
جريانهاي سياسي روشنفكري با روحانيت ضد استبداد كاري نبود كه از
دست كنفدراسيون بر بيايد و اين كار ما بود و ما توانستيم اين كار
را انجام دهيم. حالا اينكه در يك نگاه تاريخي اين كار چهقدر مثبت
بوده و چهقدر منفي، بحثي است كاملاً جداگانه.
همانطور كه خودتان هم اشاره كرديد، در هرم مديريتي كنفدراسيون
اعضاي هيأت دبيران يا هيات كارداران شهر بر اساس آراي مجمع عمومي
انتخاب ميشدند؛ بنابراين هر تشكلي كه در ميان دانشجويان آن شهر
اكثريت داشت ميتوانست رأي بيشتري بهدست بياورد و البته براي
انتخاب هيأت دبيران كنفدراسيون ملاحظاتي هم بودهاست كه همهي
تشكلها در هيأت دبيران حضور داشته باشند. با توجه به اين موضوع،
شما كه ميگوييد تعداد زيادي دانشجوي مسلمان به خارج از كشور آمده
بودند ميتوانستيد وزن خودتان را در كنفدراسيون داشته باشيد و
علاوه بر اينكه در سازمانهاي شهري رأي بياوريد، با توجه به تعداد
فعالان جريان اسلامي سهم خودتان را از هيأت دبيران مطالبهكنيد.
چرا اينكار انجام نشد؟
اگر وقايع شهريور سال 54 و تغيير ايدئولوژيك در سازمان مجاهدين خلق
اوليه اتفاق نميافتاد و اگر اين تقابلي كه بعد از آن ميان مبارزان
ماركسيست و مسلمان بهوجود آمد، بهوجود نميآمد، اين كار
امكانپذير بود. شرايط ذهني مناسبي فراهم شده بود؛ مثلاً در سال 49
كه نبرد مسلحانه در ايران علني شد، و بعد از بازداشت چريكهاي
فدايي خلق و سپس اعضاي سازمان مجاهدين، مرحوم آيتالله طالقاني
توسط آقاي محمدتقي بانكي براي من پيغام فرستاد كه شما از چريكهاي
فدايي هم حمايت بكنيد. اما وقايع شهريور سال 54 بهشدت اين مناسبات
را بَرهَم زد و اين درست در زماني بود كه خود كنفدراسيون هم دچار
انشقاق بزرگي شده بود. بهطوري كه در آمريكا سه كنفدراسيون بهوجود
آمد: خط چپ، خط راست، خط ميانه. فعالترين آنها خط ميانه بود كه
تحت سيطرهي افرادي نظير محمد اميني و دوستانش بود و اينها بهشدت
از بيانيهي مجاهدين ماركسيست-لنينيست حمايت ميكردند؛ بهخصوص از
آن بخشهايي كه به بازرگان و نهضت آزادي و روشنفكران مسلمان بد و
بيراه گفته بود. اين افراد، بيانيه را تبديل به مانيفست خودشان
كرده بودند و بر اساس آن به دانشجويان مسلمان حمله ميكردند و
جلسات آنها را بههم ميريختند، حتي برخوردهاي فيزيكي ميكردند.
هيأت دبيران انجمن اسلامي دانشجويان در آمريكا (گروه فارسي زبان)
اين افراد را به مناظره دعوتكرد، مناظرهاي كه شايد در تاريخ
كنفدراسيون سابقه نداشتهباشد؛ در دانشگاه هوستون با حضور بيش از
هزار دانشجو مناظرهاي بين فعالان انجمناسلامي دانشجويان و
سخنگويان خط ميانهي كنفدراسيون برگزار شد كه اين اشخاص بهجاي
مناظرهي علمي تريبون را تبديل به يك منبر تبليغاتي عليه مسلمانان
كردند. ما نتوانستيم حتي دانشجويان خودمان را كنترلكنيم؛
درحاليكه شب قبل از آن در جلسهي هيأت دبيران انجمن اسلامي از همه
خواسته شد كه خود را كنترلكنند و جلسه را به نمايشي از تساهل و
تسامح و بحث علمي تبديلكنند، وقتي محمد اميني آمد و حملات لفظي
شديدي به بازرگان و طالقاني و ساير روشنفكران ديني كرد، آقاي حسن
غفوريفرد از دانشجويان كانزاس كه در جلسه حضور داشت عصباني شد و
واكنش تندي نشان داد و جلسه شلوغ شد. خوب! در چنين جوّي نميشد
دربارهي همكاري ميان انجمنهاي اسلامي و كنفدراسيون بحثكرد اما
قبل از آن امكانپذير بود.
آيا بعد از تشكيل انجمنهاي اسلامي كه يك سازمان مستقل از
كنفدراسيون بود، با كنفدراسيون همكاري ميكرديد؟
ارتباط ارگانيك وجود نداشت. شكلگيري همكاري مشروط به آن بود كه هر
دو طرف براي هماهنگي و همكاري احساس نياز كنند كه چنين احساسي
وجود نداشت و هرجا كه ضرورت ايجاب ميكرد همكاريهايي نيز انجام
ميشد؛مانند ماجراي ميشيگان يا تظاهرات واشنگتن. در تظاهرات
واشنگتن متأسفانه هماهنگي صورت نگرفت و نهتنها انجمنهاي اسلامي و
كنفدراسيون بلكه حتي سه گروه كنفدراسيون هم نتوانستند بههم ملحق
شوند؛ سه گروه بهطور مجزا به واشنگتن آمدند و دانشجويان مسلمان هم
بهطور جداگانه و مستقل آمدند. چهقدر خوب بود كه همهي گروهها با
هم در يك تظاهرات واحد ششهزار نفري در واشنگتن شركت ميكردند اما
چيزهاي خوبِ زيادي وجود دارد كه ما نميتوانيم به آنها برسيم.
بههرصورت اين موضوع نبايد مانع از اين ميشد كه ما به تظاهرات ضد
سفر شاه برويم كه ما هم رفتيم. بنابراين موانع ذهني و عيني وجود
داشت كه نميگذاشت آنچه شما ميگوييد انجام شود. عليرغم مواضع
مشترك ضد استبدادي و حضور بيش از 1200 دانشجوي مسلمان در تظاهرات
واشنگتن، تحمل وجود دانشجويان مسلمان براي بعضيها سخت بود؛ مثلاً
در همين تظاهرات واشنگتن جوانان مسلمان يك روز زودتر از ساير
دانشجويان در واشنگتن گرد هم آمدند و براي تظاهرات به مقابل
ساختمان كنگره رفتند. ايادي وابستهي سفارت هم به ما حملهكردند و
با چماق و زنجير اعضاي انجمنها را زدند. بههرحال ظهر كه براي
خواندن نماز جماعت جمع شديم، برحسب تصادف، محلي كه پليس در اختيار
ما قرار داد تا نماز بخوانيم رو به ساختمان كنگره بود، دوستان چپي
جوانان مسلمان را به باد مسخره گرفتند كه شما داريد رو به كنگره
نماز ميخوانيد و قبلهي شما كنگره است. ببينيد! جوانان ما در چنين
جوي قرار داشتند. تنها با دانشجويان مسلمان چنين رفتار نميكردند
بلكه با هر گروهي كه با آنها همراه و موافق نبود همين رفتار را
داشتند. بهعنوان نمونه زمانيكه من رييس انجمن اسلامي شهر بودم،
در هوستون مسجدي ساختهبوديم و معمولاً دوستان سني ما، دانشجويان
كنفدراسيون را حتي به مسجد راه هم نميدادند اما من با استفاده
ازموقعيتم بهعنوان رييس جامعهي اسلامي شهر اعلام كرده بودم كه
همه ميتوانند به جلسات مسجد بيايند. در يكي از اين جلسات، مسجد
مخصوص دانشجويان اسلامي ايراني بود. دانشجويان چپ، از جمله اعضاي
حزب آقاي بابك زهرايي كه تروتسكيست بودند، گاهي به جلسات مسجد
ميآمدند. بهخصوص بعد از تفسير قرآن كه ما بحثهاي سياسي داشتيم.
بچههاي كنفدراسيون هم گاهي به جلسات مسجد ما ميآمدند و ما هم
استقبال ميكرديم اما آنها با ما و تروتسكيستها دعوا ميكردند.
به ما ايراد ميگرفتند كه شما چرا اينها (تروتسكيستها) را به
مسجد راه ميدهيد؟ ما ميگفتيم اينجا خانهي خدا است و هركس با هر
فكري ميتواند به اينجا بيايد و ما هم خوشامد ميگوييم. اما تنها
چيزي كه از شما ميخواهيم اين است كه نظم اينجا را بههم نزنيد.
ميخواهم بگويم متأسفانه روحيهي تساهل و تسامح كه لازمهي
همكاريهاي جمعي است، وجود نداشت و اين شرايط نامناسب ذهني
نميگذاشت كه اين گروههاي مختلف بتوانند با هم كاركنند.
يكي از انتقاداتي كه به انجمن هاي اسلامي ميشود اين است كه برعكس
كنفدراسيون كه با جريانهاي انقلابي همهي كشورها ارتباط داشته است
و از آنها حمايت ميكرده است، انجمنهاي اسلامي با يك جريان مشخص
اسلامي ارتباط داشتند و به اندازهي كنفدراسيون با نيروهاي
ضدامپرياليست جهان در ارتباط نبودند. لطفاً در اينمورد هم توضيح
بدهيد؟
اين در اصل درست است؛ كنفدراسيون بهدليل سرشت دانشجويي و
ويژگيهاي ايدئولوژيك، ارتباطات گستردهاي با جنبشهاي مختلف جهان
داشت؛ اما اينطور نبود كه انجمنهاي اسلامي ارتباطات بينالمللي
نداشته باشند اما چهگونگي ارتباطات ما متفاوت بود. ما با گروههاي
مبارز مسلمان در كشورهاي مختلف جهان ارتباط داشتيم. برخي از اين
ارتباطات در چارچوب انجمن اسلامي دانشجويان گروه فارسي زبان صورت
ميگرفت، برخي هم در چارچوب انجمن اسلامي دانشجويان در آمريكا و
كانادا. در سايهي همين ارتباطها بود كه وقتي براي برخي از
نيروهايمان مشكل پاسپورت پيش آمد از گروههاي "صادق المهدي" كه
سوداني بودند و دفتري در لندن داشتند، كمك ميگرفتيم و با جنبش
فلسطين، نهفقط با بخش اسلامي آن بلكه با رهبري جنبش از جمله "ياسر
عرفات"، "ابوجهاد" و "منير شفيق" ارتباطات بسيار تنگاتنگي داشتيم.
بعضي چيزها را من الا~ن هم نميخواهم بگويم اما همين را بگويم كه
چرا "محمود همشهري"، نمايندهي سازمان "ساف" در پاريس را كشتند؟ ما
با او هم در تماسبوديم، منتها بهدليل مسايل امنيتي نميخواستيم و
نميتوانستيم خيلي چيزها را بگوييم. مثلاً از دوستان وابسته به
سازمانهاي چپ "دكترعلي" در لبنان بود، او از اعضاي چريكهاي فدايي
بود كه از ايران فراركرد و مدتي به ويتنام و سپس به لبنان رفت و در
آنجا بهعنوان پزشك با سازمانهاي فلسطيني كار ميكرد. از دوستان
ما هم "دكتر ضرابي" از اعضاي قديمي نهضت آزادي كه در همان سالهاي
40 به زندان افتاده بود، بعد از خاتمهي تحصيل و سفر به آمريكا،
تخصصاش را در پزشكي اطفال گرفت. در جريان جنگهاي داخلي لبنان، "امام
موسي صدر" با ما تماسگرفت و گفت كه نياز فوري به پزشك دارند،
شوراي مركزي نهضت در آمريكا از دكتر ضرابي تقاضا كرد و ايشان هم
كارش را در آمريكا رها كرد و به لبنان رفت. يا مثلاً هنگامي كه
مسألهي دولت مستقل فلسطيني مطرح شد، ما به دعوت ياسر عرفات و
ابوجهاد به صبرا و شتيلا رفتيم و مذاكرات مفصلي در مورد اينكه
دولت مستقل فلسطيني چهقدر ميتواند مثبت يا منفي باشد، با آنها
داشتيم. درهرحال ما اين ارتباطات را داشتيم، منتها طبيعي است كه ما
بهدليل سرشت ايدئولوژيكمان نميتوانستيم با هر جنبشي همكاري كرده
يا از هر جنبشي دفاعكنيم؛ ما هم ملاحظات خودمان را داشتيم، كما
اينكه گروههاي چپ از ياسر عرفات حمايت نميكردند بلكه از "جرج
حبش" يا "نايف حواتمه" حمايت ميكردند. حتي وقتي چمران در جنوب
لبنان مستقر شده و سازمان اَمَل را تأسيس كرده بود، همين دوستان چپ
عليه چمران موضع داشتند. بنابراين ملاحظاتي وجود داشت اما اينطور
هم نبود كه ما فقط نگاه ملي داشته باشيم. ما قبل از سال 1967، پيش
از اينكه به خاورميانه برويم و حتي تا مدتي بعد از آنكه بازگشتيم
در همهي تظاهرات ايرانيان عليه رژيم شاه حضور داشتيم؛ ما در
راهپيمايي بزرگ و پنجاه مايلي يا بهعبارتي هشتاد كيلومتري سال
1364 كه از مركز شهر بالتيمور تا مركز شهر واشنگتن بود، حضور فعال
داشتيم؛ هم من بودم، هم صادق قطبزاده، هم چمران و هم بچههاي چپ،
همه با هم بوديم. بههميندليل همهي ما تحت فشار بوديم و مأموران
اف. بي. آي بارها به محل سكونت من مراجعه كرده و مرا تهديد
ميكردند. ما بعضي كارها را انجام ميداديم اما اخلاقمان اين نبود
كه آنرا بازگوكنيم. قبل از اينكه به مصر برويم، در زيرزمين
خانهام چاپخانهاي داير كرده بوديم و بهوسيلهي يكي از اعضاي
شوراي جبههي ملي، به نام مهندس حسيبي كه برادرزادهي مهندس حسيبي
معروف بود و تخصصش را در صنعت چاپ گرفته بود و در يك شركت بزرگ چاپ
كار ميكرد، يك ماشين افست دست دوم به قيمت صد دلار خريديم و با
مرحوم چمران ماشين چاپ را با وانت به نيوجرسي برديم و در زيرزمين
خانهي من نصب و راهاندازي كرديم و نشريات را در آنجا با چمران
چاپ ميكرديم.
اما حمايت از مبارزات داخل كشور و انتقال پيام ملت ايران به جهان
لزوماً با راهپيماييها و تظاهرات عليه شاه، به هنگام سفر به اروپا
يا آمريكا و همچنين در مناسبتهاي مختلف، صورتنميگرفت. اعزام
ناظران بينالمللي و شركت در دادگاههاي نظامي سربسته و فرمايشي
بخشي از فعاليتهاي دفاعي بود. كنفدراسيون در اين زمينه فعال بود
اما ما هم خيلي فعال بوديم؛ در موارد متعددي سازمانهاي بينالمللي
را براي اعزام ناظر به دادگاهها يا رسيدگي بهوضع زندانيان متقاعد
ساختيم. اين ناظران براي كار خودشان از ما پولي نميگرفتند اما ما
هزينهي سفر آنها را ميپرداختيم و در ايران هم دوستان ما مسؤول
پذيرايي از آنها بودند. اكثراً آقاي دكتر سيداحمد صدر
حاجسيدجوادي مهماندار اين افراد بودند. اين ناظران پس از برگشت
از ايران گزارشهاي خود را به نام سازمان خود منتشرميكردند كه
بازتاب بسيار مثبت و گستردهاي در محافل بينالمللي پيدا ميكرد.
از نظر شما نقاط ضعف و قوّت كنفدراسيون كدامها بود؟
كنفدراسيون بهجهت اينكه يك سازمان دانشجويي بود، از مزيت بسيار
بالايي برخوردار بود. من به شما گفتم كه ما در سال 1960 تنها
هفتهزار دانشجو در آمريكا داشتيم اما هنگام انقلاب صدوبيست هزار
دانشجو داشتيم؛ يعني هيچ دانشگاهي در آمريكا نبود كه تعداد
قابلتوجهي دانشجوي ايراني نداشته باشد. بنابراين يك سازمان
دانشجويي اين پايگاه را داشت و چون دانشجوياني كه ميآمدند مسايل
صنفي داشتند و كنفدراسيون در اينمورد عمل ميكرد، اين پايگاه براي
كنفدراسيون بهوجود آمده بود. البته ما هم بهعنوان انجمن اسلامي
در اين زمينه عمل ميكرديم اما آنها چون يك سازمان غيرسياسي و
غيرايدئولوژيك بودند، موفقتر بودند. منتها احزاب سياسي كه در كنار
كنفدراسيون بودند بهنظرمن بد عملكردند؛ يعني تلاشكردند سازمان
دانشجويي را تبديل به پايگاه خودشان كنند. علتش هم اين بود كه
بيرون از سازمان دانشجويي نميتوانستند سازمان و تشكيلات و جايگاه
يا امكانات داشته باشند. در اينسو نهضت آزادي ستون فقرات
انجمناسلامي بود اما ما تعمداً نميگذاشتيم كه حتي خود نهضتيها
انجمناسلامي را به نهضت آزادي ايران تبديلكنند؛ براي اينكه، اين
را مخلّ ادامهي كار انجمناسلامي دانشجويان ميدانستيم. ما
بهعنوان نهضت بيرون از انجمن كار ميكرديم. مواردي بود كه ما
تشخيص ميداديم اگر انجمن دخالتكند، متلاشي ميشود. كنفدراسيون هم
در مواردي نبايد دخالت ميكرد؛ زيرا وقتي دخالت ميكرد، كنفدراسيون
تبديل به حزب ميشد و متلاشي ميشد؛ اين دخالتهاي حزبي به
كنفدراسيون ضربه زد. علاوه بر اين كنفدراسيون در آموزش سياسي براي
تعميق دانش سياسي دانشجويان كموبيش ناموفق بود. در مواردي احساس
ميشد كه دانشجويان عضو كنفدراسيون در مسايل سياسي سطحينگر هستند،
شايد رقابتهاي سياسي درون كنفدراسيون مانع اين نوع آموزشها شده
بود. ادبيات سكتاريستي و رقابتهاي ناسالم گروههاي سياسي هم به
كنفدراسيون ضربه زد؛ مثلاً به كسي كه تا ديروز دبير تشكيلات بود و
امروز با كنفدراسيون مشكل پيدا كرده است فوراً تهمت ميزدند كه
مأمور ساواك است. اما كنفدراسيون در فعاليتهاي دفاعي بسيار موفق
بوده است و بهعنوان سازمان دانشجويان توانست ارتباطات گستردهاي
با سازمانهاي دانشجويي جهاني داشته باشد. انجمناسلامي دانشجويان
نميتوانست اين كار بكند، براي اينكه در انجمناسلامي دانشجويان
آمريكا و كانادا (مسلمان غيرايراني) گرايشات ارتجاعي وجود داشت
اما ما عضو آنها بوديم و بهميزان بسيار وسيعي بر روند تحولات
فكري و سياسي اعضاي اين انجمن تأثيرگذار بوديم. بيرون از آن هم
سازمان بينالمللي مترقي وجود نداشت كه انجمناسلامي بتواند با آن
همكاريكند ولي كنفدراسيون وضعيت متفاوتي داشت. علاوه بر اين در
ادبيات روشنفكري غربي، نگرش آنها براي كنفدراسيون امتيازي داشت
كه براي مسلمانها نداشت؛ مثلاً گروهي از فعالان ضدجنگ در آمريكا
كه ما را به يكي از همايشهاي خودشان دعوتكردند، چريكهاي فدايي
را انقلابي ميدانستند و مجاهدين را مترقي و ما كه با اينها بحث
ميكرديم، ميگفتند مسلمان يك دين دارد و نميتواند انقلابي باشد
اما چريكها ماركسيستند و انقلابياند. ميبينيد كه در جو
روشنفكري غرب، مسلمانبودن يك امتياز منفي محسوب ميشد اما
ماركسيستبودن يك امتياز مثبت؛ بنابراين جريان چپ از جهاتي
ميتوانست بهتر از ما عملكند؛ زيرا با اين سازمانها زبان مشترك
داشت. اما آيا توانستند؟
بله! بعضي از فعالان ضد جنگ را جذب جنبش ضد استبداد ايران كردند و
حمايت آنها را جلب نمودند. اما ما هم با وجود اين امتيازات منفي،
با جنبش ضد جنگ آمريكا روابط نزديكي بهوجود آورديم، منتها نه به
نام انجمن اسلامي بلكه به نام نهضت آزادي. ما با "اريك فروم" ، "اسپاك"،
"نوآم چامسكي"، "احمد اقبال" و بسياري ديگر از فعالان ضد جنگ در
ارتباط بوديم. جنبش ضد جنگ در آمريكا، نوعي از هوشياري و بيداري
سياسيـاجتماعي بهوجود آورد؛ اما بعد از پايان جنگ، اين جنبش
بلاموضوع شده بود. بعد از پايان جنگ ويتنام چند گروه خواستند جنبش
ضد جنگ آمريكا را بهسمت اهداف خودشان جذبكنند؛ يكي جنبش ضد
آپارتايد آفريقاي جنوبي بود، كه نتوانستند. دوم فلسطينيها بودند،
اما حتي گروههاي چپ فلسطيني نتوانستند جنبش ضد جنگ آمريكا را به
حمايت از حركت خودشان جذبكنند؛ زيرا بخش قابلتوجهي از جنبش ضد
جنگ آمريكا را يهوديان رهبري ميكردند و موضوع فلسطين مسألهاي
نبود كه بتواند اينها را جذبكند. اما جنبش ضد استبدادي ايران
واجد شرايطي بود كه امكان جلب حمايت جنبش ضد جنگ را داشت. بنابراين
ما با رهبران اين جنبش تماس گرفتيم، با آنها صحبتكرديم و در
كنفرانسهاي متعددي شركتكرديم تا آنها آرام آرام از جنبش ضد
استبداد در ايران حمايتكردند. بهدليل همين روابط، بعد از
گروگانگيري برخي از اين افراد به ايران آمدند و با من صحبتكردند
و گفتند ايرانيها با گروگانگيري تمام دستآوردهاي جنبش ضد جنگ
آمريكا را از بين بردند. گفتند كاري كردهايد كه مرتجعترين گروه
سياسي در آمريكا روي كار ميآيد.
پس كنفدراسيون نقاط قوت را داشت، اما نقاط ضعفش اين بود كه رهبران
كنفدراسيون نتوانستند كاريكنند كه موج درگيريهاي ايدئولوژيك
احزاب سياسي بهخصوص چپ وارد كنفدراسيون نشود؛ اما ما در
انجمناسلامي دانشجويان در اين زمينه موفق شديم. تغيير ايدئولوژي
مجاهدين به انجمنهاي اسلامي در اروپا ضربه واردكرد اما در آمريكا
اثرات نامطلوب آن بسيار جزيي بود. ما بهدليل ارتباط با سازمان
مجاهدين خلق اوليه، از ماجراي تغييرات درون سازمان مطلع شده بوديم،
يك جلسهي بزرگ خصوصي برگزاركرديم و از همهي اعضاي فعال انجمنهاي
اسلامي دعوتكرديم و مطرحكرديم كه سازمان مجاهدين دچار تغييرات
ايدئولوژيك شدهاست و بهزودي بيانيهاي با اين مضمون منتشر ميشود
و حالا اگر شما بهخاطر اسلام مبارزه ميكرديد، اسلام سر جاي خودش
باقياست اما اگر بهخاطر مجاهدين مبارزه ميكرديد كه سازمان دچار
اين انحراف شده است. با توجيه كادرهاي فعالِ انجمنهاي اسلامي ما
موفق شديم كه آسيبهاي اين ماجرا را در انجمنها به حداقل برسانيم.
اما بهنظر ميرسد رهبران كنفدراسيون نتوانستند كنفدراسيون را در
برابر تلاطمهاي سياسي ـ ايدئولوژيكِ بيرون كنفدراسيون حفظكنند.
همچنين بهنظر ميرسد در جريان انقلاب، رهبران كنفدراسيون گيج شدند
و تحليل درستي از اوضاع نداشتند. وقتي با آقاي خميني وارد پاريس
شديم، برخي از فعالان چپ تحليلكردند كه چون انجمنهاي اسلامي
دانشجويان ناموفق بودهاند، نيروي آقاي خميني را به پاريس
آوردهاند كه انجمنها را تقويت بكنند. ظاهراً رهبران كنفدراسيون
درك درستي از واقعيت حوادث ايران نداشتند. بعد از سال 1350 وضعيت
بهگونهاي شد كه در جنبش ضد استبدادي ايران، مسلمانها و بهخصوص
روحانيان دست بالا را پيدا كردند اما رهبري كنفدراسيون متأثر از
گروههاي سياسي چپ خارج از كشور به اين مطلب توجه نكرد. هيچ تحليلي
در اسناد كنفدراسيون در آن دوره در رابطه با اوضاع ايران وجود
ندارد؛ درحاليكه ما تحليل نسبتاً دقيقي در مورد مسايل ايران
داشتيم و دايم با ايران در ارتباط بوديم و بههميندليل كاملترين
اطلاعات را به سازمانهاي حقوق بشر از جمله عفو بين الملل (در لندن)
ميداديم؛ مثلاً براساس درخواست ما از فعالان سياسي داخل ايران پس
از كشتار 17 شهريور، سيصد قطعه عكس از جنازههاي كشتهشدگان براي
ما فرستاده شد كه نشان ميداد مردم را هنگام فرار از پشت با تير
زدهاند، محل اصابت گلولهها اكثراً از كمر به بالا بود و اين يعني
تيراندازي به قصد كشتن كه يك جنايت جنگي محسوب ميشود. ما اين
عكسها را در تيراژ وسيع تكثيركرده و به سازمانهاي بينالمللي
حقوق بشر داديم، البته ما در فعاليتهاي خود يكمقدار اصول امنيتي
را رعايت ميكرديم و همهي نيروها را در معرض شناسايي ساواك قرار
نميداديم اما در جريان فعاليتها بوديم. شايد بههمينعلت روزي كه
شاه از ايران رفت و من در نوفللوشاتو بودم، دفتر ما در آمريكا را
كه مركز اين نوع فعاليتها بود، آتش زدند و متأسفانه بسياري از
اسناد سوخت. بنابراين در جمعبندي، من كنفدراسيون را يك سازمان
مترقي ميدانم كه بدون هيچ ترديدي در مبارزات ضد استبدادي و ضد
استيلاي خارجي مؤثر بوده است. فعاليت كنفدراسيون همچنين روي انجمن
اسلامي هم تاثير ميگذاشت. اعضاي انجمنهاي اسلامي تحريك ميشدند
كه سياسي شوند. انجمنهاي اسلامي ظاهراً كار سياسي نميكردند اما
كاملاً سياسي بودند و از طريق سمينارها آموزش سياسي ميديدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درهمين رابطه:
ـ
مجموعه اي از
مقالات و مصاحبه ها
در باره
تاريخچه مبارزات و فعاليت هاي دانشجويان ايراني در داخل و خارج از
کشور در دوران رژيم شاه.ضروريست متذکر شد که بخش بسيار بزرگي
ازمبارزات و فعاليت هاي دانشجوئي در خارج از کشور برهبري
کنفدراسيون جهاني محصلين و
دانشجويان ايراني
انجام گرفت
http://www.tvpn.de/ois/ois-iran-2000-a.htm
|